80 زن در حرمسراي ناصرالدين شاه!
عصرها ميرفتيم حياط شاه، هشتاد زن شاه همه بزك ميكنند، زرد، سرخ، سبز، همه رنگ چارقدها كارس نازك، مثل ملائكههاي تعزيه. شاه خودش جلو ميافتد، زنها دنبالش. دور حياط ميگردد، با تعجيل مثل اينكه كسي دنبالش كرده باشد. هر كدام سعي ميكنند كه بهتر از ديگري بشوند، شايد…
انتشار يك سفرنامه در قالب يك كتاب كه اطلاعاتي دقيق از دربار ناصري به دست ميدهد، بخش جديدي از عيش و عشرتهاي سلاطين قاجار را آشکار ميكند و حاكي از آن است كه بخش مهمي از وقت بالاترين مقام وقت ايران، به چشمچراني و خوشگذراني با دهها زن صيغهاي او ميگذشته است.هرچند ناصرالدينشاه تحت تأثير نفوذ و اقتدار مذهب در جامعه، اجبارا به برخي ظواهر شرعي و حتي مراسم مذهبي احترام ميگذاشته، اما او گاه از مراسم تعزيه نيز براي يافتن دختركان معصوم بهره ميجسته است.
به گزارش خبرنگار «تابناك» به نقل از سايت كتابخانه تاريخ اسلام و ايران، کتاب حاضر سفرنامه يک خانم کرماني است که در سال 1309 از کرمان عازم بمبئي و از آنجا با کشتي عازم جده شده و پس از اعمال حج از راه جبل به عتبات عاليات برگشته و پس از زيارت مراقد اهل بيت عازم ايران شده است. در قم به جاي بازگشت به کرمان عازم تهران شده و در آنجا به دليل آشنايي با برخي از امراي کرمان به درون دربار ناصري راه پيدا مي کند. دو سوم سفرنامه مطالب مربوط به دربار ناصري است.
اطلاعاتي كه اين حاجيه خانم كرماني از دربار ناصري داده جالب و خواندني است و براي كساني كه در پي دانستن تاريخ اجتماعي اين دوره آن هم بخش ويژه دربار ناصري هستند بسيار با ارزش خواهد بود.
محل اقامت وي در تهران منزل حشمت الدوله بوده و چون دختر وي، همسر ناصرالدين شاه بوده، وي با شاه و زنان او آشنا شده است. وي در اين يك سال و اندي در مراسم عقد و ازدواج و عزاداري و تعزيه و ديگر مناسبتها مشاركت داشته و از هر قسمت، نكاتي را در اين سفرنامه آورده كه خواندني است. در واقع اين سفرنامه، گذري بر زندگي زنانه در دربار ناصري است.
نخستين پديدهاي که او ميبيند و بسا از آن شگفتزده شده و آن را وصف ميکند، حضور هشتاد زن به عنوان همسر ناصرالدين شاه در دربار است: «روزها هي هي زنهاي شاه ميآمدند، تماشا ميكردم. عصرها ميرفتيم حياط شاه، هشتاد زن شاه همه بزك ميكنند، زرد، سرخ، سبز، همه رنگ چارقدها كارس نازك، مثل ملائكههاي تعزيه. شاه خودش جلو ميافتد، زنها دنبالش. دور حياط ميگردد، با تعجيل مثل اينكه كسي دنبالش كرده باشد. گاهي با غلامبچهها گو بازي ميكند. گاهي با زنها شوخي ميكند». واقعا اين شاه با کدام يک از زنانش به سر ميبرد: «هر كدام سعي ميكنند كه بهتر از ديگري بشوند، شايد شاه امشب آن را ببرد. در سر شام شاه، انيسالدوله بايست بنشيند، ولي نميخورد».
سه ساعت شام خوردن طول ميکشد. اما داستان ادامه مييابد: «سه ساعتي كه شام برداشته ميشود، زنها ميروند بالا توي قصر. چند نفر از اين خدمتكارهاي خانمها كه شاه صيغه كرده، آواز دارند، ساز هم ميزنند. شاه خودش پيانو ميزند. عزيزالسلطان [مليجک] رقاصي ميكند، آن صيغهها هم ساز ميزنند. زنهاي ديگر از شاهزاده و غيره همه حاضرند. بعضيها مينشينند، بعضيها ميايستند. تا شش از شب رفته آنها را مرخص ميكنند كه برويد، برويد. همه ميروند سر منزلهاشان. هر كدام كه شاه خواست، بعد غلامبچه ميآيد كه شاه شما را خواسته. آن شخص ميرود. عمل كه گذشت، خود برميگردد، اگرچه انيسالدولة مقرّب باشد. آن وقت دو نفر از عملهجات قهوهخانه كه بيشتر آنها هم زن شاه هستند، مينشينند تا صبح شاه را ميمالند».
مراسم تعزيه يکي از جاهايي است که شاه براي ديدن زنها و دخترها از آن استفاده کرده افرادي را گزينش ميکند. کساني تعمدا دخترانشان را ميآورند تا مقبول شاه واقع شوند: «امروز که شنبه بيستم است، باز ظهر از خواب برخاسته، به طريق ديروز رفتم تعزيه. ولي شاه اينجا شب [و] روز پهلوي زنهايش مينشيند. منزل خاصي ندارد. گاهي اين اطاق، گاهي آن اطاق، گاهي پشت زنبوري با زنها صحبت ميكند. دخترهاي مردم را تماشا ميكند، پول ميدهد. مردم بيعار هم دخترها را ميآورند نشان ميدهند. ديروز تا حال شش هفت دختر سراغ دادند، پسند نكرده».
و در جاي ديگر: «امروز كه شنبه هجدهم است، باز هم اندران بودم. يك خدمتكاري امين اقدس دارد، زينب نام. او را مدتي است شاه ميخواهد. امروز او را صيغه كردند. عصري او را بزك كردند، بردند پيش شاه. امشب هم شاه او را برد».
اتفاق ميافتاد که شاه دختري را ميگرفت و به خواهر او هم علاقمند ميشد و مشکلاتي پديد ميآمد.
و در جاي ديگر از يک محفل عروسي که زنان و دختران نشستهاند سخن به ميان ميآيد: «بعد از ظهر كه شد، شاه آمد اين اطاق آن اطاق گردش كرد. با زنهاي فرنگي خيلي محبّت كرد. رفت آن اطاقي كه عصرانه برايش گذارده بودند و پيشكش، آنجا نشست، عصرانه خورد. زنهاي نايبالسلطنه را تماشا كرد. بعد آمد در آن اطاقي كه عروس آوردند نشاندند، عروس را تماشا كرد. آن وقت افتاد توي زنهاي مردم و دخترهاي مردم. يك دختري هم پسند كرد، گفت فردا بياورند اندران».
و در جاي ديگر: «امروز كه پنجشنبه بيست و دوم است، اوّل ميروند مسجد… در حياط آقاباشي كه اعتماد الحرم است، تعزيه است. شاه هم ميآيد. در يك اطاق پيش زنها مينشيند. دوره اطاق است. هر اطاقي مال خانمي است و كلفتش. بعضي خانمها كه پيش شاه مينشينند. شاه از پشت زنبوري با زنها صحبت ميكند، پول ميدهد به زنها. امروز كه جمعه بيست و سوم است، رفتيم تعزيه. اين خانمها هر كدام دوست [و] رفيقي دارند، وعده ميگيرند. دايهها، دختر دايهها، امروز سه دختر از توي آدمهاي خانمها پسند كرد. تعزيه كه تمام شد، اينها را بردند حياط امين اقدس. خوب زير [و] روي اينها را ديد. گفت امشب اينها را نگاه داريد، فردا صبح من ميخواهم عكس اينها را بيندازم. امروز كه شنبه بيست و چهارم است، شاه صبح از خواب برخاست. دخترها را بردند حياط امين اقدس. جواهر زيادي آوردند، اينها را جواهر زدند. روي صندلي نشستند. شاه خودش عكس اينها را انداخت. ما هم رفتيم تماشا. يكي از اينها را پسند كرد. سپرد به دست همان خانمي كه بستهبان بود». «امروز كه پنجشنبه بيست و نهم است، دخترهاي كه شاه سپرده بود، آوردند، صيغه خواندند. شب بزك كردند، بردند براي شاه».
منبع
http://mea2002.wordpress.com/2007/11...4%D8%A7%D9%87/