اخی چه با حال بود کل کل با امیرالشعرا بر سر این شعر یادش بخیر
داشتم این شعر رو میخوندم گفتم شما هم بخونید ...
تو در جیبت سند داری مگر، مرد سخن آرا ؟
که میبخشی به این و آن سمرقند و بخارا را ؟
به جای بخشش آن ها ، بیا حافظ صوابی کن
به مجنون زبان بسته رسان جوری تو لیلا را
برو پیش نظامی ، خالق افسانه ی لیلی
برایش خواستگاری کن بت مجنون تنها را
بگویش قلب این عاشق میان شعر توخون شد
بیا حل کن نظامی جان تو آخر این معما را !
نمیدانم ولی مجنون خبر دارد زلیلایش
که دارد خواستگارانی، همه پر مایه و دارا
دگر لیلی نه مثل پییشتر در خانه میماند
برای مُد به لندن میرود یا شهر فِرّارا (شهرمعروف مد کیف و کفش وچرم در ایتالیا)
برای پوستش غیر از پاریس شأنش نمیگیرد
دماغش را عمل کرده ، تَوُرُّم داده لب ها را
چو رفتی خواستگاری دم مزن از مهر کم ارزش
بگو مهرش کند مجنون سر و دست و دل و پا را
کلاس دخترک را در نظر گیر و زبان بگشا
نگویی میکند مهرش کلام الله و خرما را !
نگاهش کن چه میپوشد ، ز کفش و پیرهن لیلی
نمیپوشد بَرندی همچو" منگو"، "نکست" یا "زارا " !
لباسش "گوچی" و کیفش "شانل"، کفشش "والنتینو"
جواهر"کارتیه" ،ساعت "رولکس" ، عطرش "نیاگارا"
ز استایلش چه گویم من ؟ سر است از "آنجلا جولی"
به جیبش میگذارد " هیلتون " و "میشل اوباما" را !
به این اوصاف پندارم که وصلی سر نمیگیرد
همان بهتر نهی بیرون تو از این ماجرا پا را...
.....
احسان زارع