بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 07-12-2008
k@vir آواتار ها
k@vir k@vir آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jun 2008
نوشته ها: 426
سپاسها: : 0

37 سپاس در 28 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نابودی فرهنگها


ما الان در روی زمین شاهد یک جنایت بزرگ دیگر هستیم و آن مرگ فرهنگ ها و تمدن های بزرگ بشری است که هر یک
رنگ و بو و جهتی ویژه ی خود داشته است.
پیش از این رومیان، ایرانیان، عرب ها، هندی ها، چینی ها، سیاهان، سرخپوستان و ... و هریک تمدن خاص داشتند.

اما امروز غرب با تمدن، خود را جایگزین آنها می سازد تا آنجا که همه یک جور حرف بزنند، در یک بحث و عنوان از یک سری
مسائل سخن بگویند، شهر ها و خانه ها و لباس ها، روابط زن و مرد و همه چیز در همه جا یکسان و یکدست گردد.

وحدت جهانی تیپ تمدن ها و فرهنگ ها بوجود می آید. دیگر چون گذشته نمی توان از فرهنگ شرقی درون گرا و فرهنگ
غربی برون گرا سخن گفت. نبوغ چینی در قالب فرهنگ اروپایی رشد می کند و بی هیچ تردید حاصلی جز آنچه در غرب
ببار آورده نخواهد داشت و این یک دست بندی بر بال نبوغ انسانی و مرگ همه ی ویژگی ها و اصالت ها و امکانات متنوع
رشد فرهنگ و روح و هنر و فکر و تمدن و زندگی و تکامل بشری است.
__________________
روی خواب هایم
عکس زنی بکش
که ماه را به موهایش سنجاق زده
بنویس
من خواب مانده ام
و دستی
ستاره ها را از آسمان کودکی ام
دزدیده

پاسخ با نقل قول
  #2  
قدیمی 07-12-2008
k@vir آواتار ها
k@vir k@vir آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jun 2008
نوشته ها: 426
سپاسها: : 0

37 سپاس در 28 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

هبوط در کویر
صحرای بیکران عدم ، خوابگاه مرگ و جولانگاه هول،… آسمان ! کشور سبز آرزوها ، چشمه مواج وزلال نوازشها ، امیدها ، و
انتظار ! انتظار ! انتظار ! …
و آسمانش سراپرده ملکوت خدا … و بهشت ! بهشت !
آنجا که میتوان آنچنان که باید بود …
آنجا که میتوان آنچنان که شاید ، زیست !
و انگاه می بینی ، در این کویری که به عدم میماند ، عدم _ آنچنانکه خــــدا نیز خلقت جهان را در آن جا آغاز کرد _ " انسانی تنها " ، این خداگونه تبعیدی ، در اعماق دور این کویر بیکرانه پر آفتاب ، دست اندر کار یک " توطئه بزرگ " است !
تو طئه ای بهمدستی خدا و عشق
برای باز آفرینی جهان ! " فلک را سقف بشکافتن و طرحی دیگر انداختن " ، خلقتی دیگر بر روی ویرانه های این عالم ، بر خرابه هر چه هست ، هر چه بود ! بنای جهانی نو در این دنیای فرتوت حشرات بیشمار ! جهانی که ساکنان آن سه خویشاوند ازلی اند :
خــــدا ، انســـان و عشـــق

این است " امانتی " که بر دوش آدم سنگینی میکند و این است آن " پیمانی " که در نخستین بامداد خلقت با خدا بستیم و " خلافت " او را در کویر زمین تعهد کردیم .
ما برای همین " هبوط " کردیم و اینچنین است که بسوی او باز میگردیم
__________________
روی خواب هایم
عکس زنی بکش
که ماه را به موهایش سنجاق زده
بنویس
من خواب مانده ام
و دستی
ستاره ها را از آسمان کودکی ام
دزدیده

پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 07-23-2008
k@vir آواتار ها
k@vir k@vir آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jun 2008
نوشته ها: 426
سپاسها: : 0

37 سپاس در 28 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نوروز

سخن تازه از نوروز گفتن دشوار است. نوروز يك جشن ملي است،‌جشن ملي را همه مي‌شناسند كه چيست، نوروز هر ساله برپا مي‌شود و هر ساله از آن سخن مي‌رود. بسيار گفته‌اند و بسيار شنيده‌ايد؛ پس به تكرار نيازي نيست؟ چرا، هست. مگر نوروز را خود مكرر نمي‌كنيد؟ پس سخن از نوروز را نيز مكرر بشنويد. در علم و ادب تكرار ملال‌آور است و بيهوده؛ "عقل" تكرار را نمي‌پسندد؛ اما "احساس" تكرار را دوست دارد، طبيعت تكرار را دوست دارد، جامعه به تكرار نيازمند است، طبيعت را از تكرار ساخته‌اند؛ جامعه با تكرار نيرومند مي‌شود، احساس با تكرار جان مي‌گيرد و نوروز داستان زيبايي است كه در آن، طبيعت، احساس و جامعه هر سه دست‌اندركارند.
نوروز كه قرن‌هاي دراز است بر همة جشن‌هاي جهان فخر مي‌فروشد، از آن رو "هست" كه يك قرارداد مصنوعي اجتماعي و يا يك جشن تحميلي سياسي نيست، جشن جهان است و روز شادماني زمين، آسمان و آفتاب، و جوشِ شكفتن‌ها و شور زادن‌ها و سرشار از هيجانِ هر "آغاز".
جشن‌هاي ديگران، غالباً انسان‌ها را از كارگاه‌ها، مزرعه‌ها، دشت و صحرا، كوچه و بازار، باغ‌ها و كشتزارها، در ميان اطاق‌ها و زير سقف‌ها و پشت درهاي بسته جمع مي‌كند: كافه‌ها، كاباره‌ها، زيرزميني‌ها، سالن‌ها، خانه‌ها ... در فضايي گرم از نفت، روشن از چراغ، لرزان از دود، زيبا از رنگ و آراسته از گل‌هاي كاغذي، مقوايي، مومي، بوي كندر و عطر و ... اما نوروز دست مردم را مي‌گيرد و از زير سقف‌ها، درهاي بسته، فضاهاي خفه، لاي ديوارهاي بلند و نزديك شهرها و خانه‌ها،‌ به دامن آزاد و بيكرانة طبيعت مي‌كشاند: گرم از بهار، روشن از آفتاب، لرزان از هيجانِ آفرينش و آفريدن، زيبا از هنرمندي باد و باران، آراسته با شكوفه، جوانه، سبزه و معطر از:
"بوي باران، بوي پونه، بوي خاك،
شاخه‌هاي شسته، باران خورده، پاك" ...
نوروز تجديد خاطرة بزرگي است: خاطرة خويشاوندي انسان با طبيعت. هر سال، اين فرزند فراموشكار كه،‌ سرگرم كارهاي مصنوعي و ساخته‌هاي پيچيدة خود، مادر خويش را از ياد مي‌برد، با يادآوري‌هاي وسوسه‌آميز نوروز، به دامن وي باز مي‌گردد و با او، اين بازگشت و تجديد ديدار را جشن مي‌گير: فرزند، در دامن مادر، خود را بازمي‌يابد و مادر،‌ در كنار فرزند، چهره‌اش از شادي مي‌شكفد، اشك شوق مي‌بارد، فريادهاي شادي مي‌كشد؛ جوان مي‌شود، حيات دوباره مي‌گيرد. با ديدار يوسفش بينا و بيدار مي‌شود.
تمدن مصنوعي ما هر چه پيچيده‌تر و سنگين‌تر مي‌گردد، نياز به بازگشت و بازشناخت طبيعت را در انسان حياتي‌تر مي‌كند و بدينگونه است كه نوروز، برخلاف سنت‌ها كه پير مي‌شوند و فرسوده و گاه بيهوده، رو به توانايي مي‌رود و در هر حال، آينده‌اي جوان‌تر و درخشان‌تر دارد، چه، نوروز راه سومي است كه جنگ ديرينه‌اي را كه از روزگار لائوتزو و كنفسيوس تا زمان روسو و ولتر درگير است به آشتي مي‌كشاند.
نوروز تنها فرصتي براي آسايش، تفريح و خوشگذراني نيست، نياز ضروري جامعه، خوراك حياتي يك ملت نيز هست. دنيايي كه بر تغيير و تحول، گسيختن و زايل شدن، درهم ريختن و از دست رفتن بنا شده است، جايي كه در آن، آنچه ثابت است و همواره لايتغير و هميشه پايدار،‌ تنها تغيير است و ناپايداري؛ چه چيز مي‌تواند ملتي را، جامعه‌اي را، در برابر عرابة بي‌رحم زمان – كه بر همه چيز مي‌گذرد و له مي‌كند و مي‌رود، هر پايه‌اي را مي‌شكند و شيرازه‌اي را ميگسلد- از زوال مصون دارد؟
هيچ ملتي با يك نسل و دو نسل شكل نمي‌گيرد؛ ملت، مجموعة پيوستة نسل‌هاي متوالي بسيار است، اما زمان، اين تيغ بي‌رحم، پيوند نسل‌ها را قطع مي‌كند؛ ميان ما و گذشتگانمان- آنها كه روح جامعة‌ ما و ملت ما را ساخته‌اند- درة هولناك تاريخ حفر شده است؛ قرن‌هاي تهي ما را از آنان جدا ساخته‌اند؛ تنها سنت‌ها هستند كه پنهان از چشم جلاد زمان، ما را از اين درة هولناك گذر مي‌دهند و با گذشتگانمان و با گذشته‌هايمان آشنا مي‌سازند. در چهرة مقدس اين سنت‌ها است كه ما حضور آنان را در زمان خويش، كنار خويش و در "خودِ خويش"، احساس مي‌كنيم؛ حضور خود را در ميان آنان مي‌بينيم و جشن نوروز يكي از استوارترين و زيباترين سنت‌ها است.
در آن هنگام كه مراسم نوروز را به پا مي‌داريم، گويي خود را در همة‌ نوروزهايي كه هر ساله در اين سرزمين برپا مي‌كرده‌اند، حاضر مي‌يابيم و در اين حال، صحنه‌هاي تاريك و روشن و صفحات سياه و سفيد تاريخ ملت كهن ما در برابر ديدگانمان ورق مي‌خورد، رژه مي‌رود. ايمان به اينكه نوروز را ملت ما هر ساله در اين سرزمين بر پا مي‌داشته است، اين انديشه‌هاي پرهيجان را در مغزمان بيدار مي‌كند كه: آري، هر ساله! حتي همان سالي كه اسكندر چهرة اين خاك را به خون ملت ما رنگين كرده بود، در كنار شعله‌هاي مهيبي كه از تخت جمشيد زبانه مي‌كشيد، همانجا، همان وقت، مردم مصيبت‌زدة ما نوروز را جدي‌تر و با ايمان بيشتري برپا مي‌كردند؛ آري، هر ساله! حتي همان سال كه سربازان قتيبه بر كنارة جيحون سرخ رنگ،‌ خيمه برافراشته بودند و مهلب خراسان را پياپي قتل عام مي‌كرد، در آرامش غمگين شهرهاي مجروح و در كنار آتشكده‌هاي سرد و خاموش، نوروز را گرم و پرشور جشن مي‌گرفتند.
تاريخ از مردي در سيستان خبر مي‌دهد كه در آن هنگام كه عرب سراسر اين سرزمين را در زير شمشير خليفة جاهلي آرام كرده بود، از قتل عام شهرها و ويراني خانه‌ها و آوارگي سپاهيان مي‌گفت و مردم را مي‌گرياند و سپس، چنگ خويش را برمي‌گرفت و مي‌گفت: "اباتيمار، اندكي شادي بايد"! نوروز در اين سال‌ها و در همة سال‌هاي همانندش، شادي‌يي اينچنين بوده است، عياشي و "بي‌خودي" نبوده است،‌ اعلام ماندن و ادامه داشتن و بودن اين ملت بوده و نشانة پيوند با گذشته‌اي كه زمان و حوادث ويران‌كنندة زمان همواره در گسستن آن مي‌كوشيده‌ است.
نوروز همه وقت عزيز بوده است؛ در چشم مغان، در چشم موبدان، در چشم مسلمانان و در چشم شيعيان مسلمان، همه نوروز را عزيز شمرده‌اند و با زبان خويش، از آن سخن گفته‌اند. حتي فيلسوفان و دانشمندان كه گفته‌اند: "نوروز روز نخستين آفرينش است كه اورمزد دست به خلقت جهان زد و شش روز در اين كار بود و ششمين روز، خلقت جهان پايان گرفت و از اين رو است كه نخستين روز فروردين را هورمزد نام داده‌اند و ششمين روز را مقدس شمرده‌اند".
چه افسانة زيبايي؛ زيباتر از واقعيت! راستي مگر هر كس احساس نمي‌كند كه نخستين روز بهار، گويي نخستين روز آفرينش است. اگر روزي خدا جهان را آغاز كرده است، مسلماً آن روز، اين نوروز بوده است. مسلما بهار نخستين فصل و فروردين نخستين ماه و نوروز نخستين روز آفرينش است. هرگز خدا جهان را و طبيعت را با پاييز يا زمستان يا تابستان آغاز نكرده است. مسلما اولين روز بهار، سبزه‌ها روييدن آغاز كرده‌اند و رودها رفتن و شكوفه‌ها سرزدن و جوانه‌ها شكفتن، يعني نوروز.
بي‌شك، روح در اين فصل زاده است و عشق در اين روز سر زده است و نخستين بار، آفتاب در نخستين روز نوروز طلوع كرده است و زمان با وي آغاز شده است.
اسلام كه همة رنگ‌هاي قوميت را زدود و سنت‌ها را دگرگون كرد، نوروز را جلاي بيشتري داد، شيرازه بست و آن را، با پشتوانه‌اي استوار، از خطر زوال در دوران مسلماني ايرانيان، مصون داشت. انتخاب علي به خلافت و نيز انتخاب علي به وصايت، در غدير خم، هر دو در اين هنگام بوده است و چه تصادف شگفتي! آن همه خلوص و ايمان و عشقي كه ايرانيان در اسلام به علي و حكومت علي داشتند پشتوانة نوروز شد. نوروز كه با جان مليت زنده بود، روح مذهب نيز گرفت؛ سنت ملي و نژادي، با ايمان مذهبي و عشق نيرومند تازه‌اي كه در دلهاي مردم اين سرزمين برپا شده بود پيوند خورد و محكم گشت، مقدس شد و، در دوران صفويه، رسما يك شعار شيعي گرديد،‌ مملو از اخلاص و ايمان و همراه با دعاها و اوراد ويژة خويش. آنچنان كه يكسال نوروز و عاشورا در يك روز افتاد و پادشاه صفوي، آن روز را عاشورا گرفت و روز بعد را نوروز!
نوروز- اين پيري كه غبار قرن‌هاي بسيار بر چهره‌اش نشسته است- در طول تاريخ كهن خويش، روزگاري در كنار مغان، اوراد مهرپرستان را خطاب به خويش مي‌شنيده است؛ پس از آن، در كنار آتشكده‌هاي زردشتي، سرود مقدس موبدان و زمزمة اوستا و سروش اهورامزدا را به گوشش مي‌خوانده‌اند؛ از آن پس، با آيات قرآن و زبان الله از او تجليل مي‌كرده‌اند و اكنون، علاوه بر آن، با نماز و دعاي تشيع و عشق به حقيقت علي و حكومت علي، او را جان مي‌بخشند و در همة اين چهره‌هاي گوناگونش، اين پير روزگارآلود، كه در همة قرن‌ها و با همة نسل‌ها و همة اجداد ما- از اكنون تا روزگار افسانه‌اي جمشيد باستاني- زيسته است و با همه‌مان بوده است، رسالت بزرگ خويش را، همه وقت، با قدرت و عشق و وفاداري و صميميت انجام داده است و آن، زدودن رنگ پژمردگي و اندوه از سيماي اين ملت نوميد و مجروح است و درآميختن روح مردم اين سرزمين بلاخيز با روح شاد و جانبخش طبيعت و، عظيم‌تر از همه، پيوند دادن نسل‌هاي متوالي اين قوم- كه بر سر چهار راه حوادث تاريخ نشسته و همواره تيغ جلادان و غارتگران و سازندگان كله منار‌ها بند بندش را از هم مي‌گسسته است و نيز پيمان‌يگانگي بستن ميان همة دل‌هاي خويشاوندي كه ديوار عبوس و بيگانة دوران‌ها در ميانه‌شان حائل مي‌گشته و درة عميق فراموشي ميانشان جدايي مي‌افكنده است.
و ما، در اين لحظه، در اين نخستين لحظات آغاز آفرينش، نخستين روز خلقت، روز اورمزد، آتش اهورايي نوروز را باز برمي‌افروزيم و در عمق وجدان خويش، به پايمردي خيال، از صحراهاي سياه و مرگ‌زدة قرون تهي مي‌گذريم و در همة نوروزهايي كه در زير آسمان پاك و آفتاب روشن سرزمين ما برپا مي‌شده است، با همة زنان و مرداني كه خون آنان در رگ‌هايمان مي‌دود و روح آنان در دلهايمان مي‌زند شركت مي‌كنيم و بدينگونه، "بودن خويش" را، به عنوان يك ملت، در تندباد ريشه برانداز زمان‌ها و آشوبِ گسيختن‌ها و دگرگون شدن‌ها خلود مي‌بخشيم و، در هجوم اين قرن دشمنكامي كه ما را با خود بيگانه ساخته و، "خالي از خويش"، بردة رام و طعمة زدوده از "شخصيت" اين غرب غارتگر كرده است، در اين ميعادگاهي كه همة نسل‌هاي تاريخ و اساطير ملت ما حضور دارند، با آنان پيمان وفا مي‌بنديم و "امانت عشق" را از آنان به وديعه مي‌گيريم كه "هرگز نميريم" و "دوام راستين" خويش را به نام ملتي كه در اين صحراي عظيم بشري، ريشه در عمق فرهنگي سرشار از غني و قداست و جلال دارد و بر پاية "اصالت" خويش، در رهگذر تاريخ ايستاده است، "بر صحيفة عالم ثبت" كنيم.
__________________
روی خواب هایم
عکس زنی بکش
که ماه را به موهایش سنجاق زده
بنویس
من خواب مانده ام
و دستی
ستاره ها را از آسمان کودکی ام
دزدیده

پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 07-27-2008
kalantar48 آواتار ها
kalantar48 kalantar48 آنلاین نیست.
یاد رضای مرحوم در میان ما جاویدان است
 
تاریخ عضویت: Dec 2007
محل سکونت: وطن من به وسعت دلهاییست که در آنها جایی دارم
نوشته ها: 392
سپاسها: : 0

35 سپاس در 32 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض مصدرهای به درد بخور زندگی يک روح ...

این نوشته متن کوتاهی از میان یادداشتهای دکتر علی شریعتی است که پیش از این در مجموعهء آثار وی منتشر نشده است. بخشهایی از این متن پیشتر در کتاب یادگاران مانا آمده بود. در ضمن در متن زیر بجای اسامی افراد ... گذاشته شده است.

مصدرهای به درد بخور ِ زندگی ِ يک روح
دکتر علی شريعتی

انديشيدن، خواندن، نوشتن، پرستيدن، ارادت ورزيدن، عصيان کردن، تنها بودن، رنج کشيدن، ايثار کردن، قربانی کردن، گريختن، صبر کردن، خيالات فرمودن (اصطلاح ناصرالدين شاه)، به استقبال آمدن (برخلاف به بدرقه رفتن)، درستی مطلق بودن و دروغ های شيرين يا سودمند گفتن (ملامتيه)، صلح کل بودن و جنگ زرگری کردن، همه را هيچ انگاشتن و همه را محترم داشتن، مهاجرت کردن، توی تاريکی اتاق در يک نيمه شب زمستان تنها به سيگار پک زدن، نشستن و رقص شعله های جادویی آتش بخاری را تماشا کردن، شمعی را در کنار آينه ای روشن کردن، نيمه شب های باران خورده در خيابان های خلوت شهر تنها رانندگی کردن، توی راه پله ها به جناب آقای ... يک اُردنگی جانانه زدن، با آقای دکتر ... دست دادن، هر چند سال يک بار چند ماهی را به قزل قلعه رفتن. غروب خورشيد را در آن سوی سن تماشا کردن، به آواز عبدالوهاب شهيدی، اديت پياف ، بيکو، آزناوور و خواجه آدامو گوش دادن. آقای دکتر ... را که مثل دم جنبانک (صعوه) راه می رود يکهو پخ کردن، در هر شبانه روز دو ساعت يا سه ساعت به خلوتی پناه بردن و به خود انديشيدن، دچار نصايح مشفقانهء عقلای خاطرجمع ابله نشدن. محبوب تيپ های سوزناک احساساتی جواد فاضلی قرار نگرفتن، از ديد و بازديد و دعوت و منقل از زير کرسی برداشتن و گذاشتن و برای منزل خريد کردن و برای اقوام سوغات تهيه کردن و شرفياب شدن و در برابر شوخی هاي خنک آقای رئيس مجبور به لبخند شدن و نظام وظيفه خدمت کردن و خانم آقای دکتر ... را ديدن و مبتلا به ترشا شدن و با آدم خسيس دو پولی مثل دکتر ... همسفر شدن و جزوه های درس های آقای ... را نوشتن و سخنرانی های علمی آقای دکتر ... را گوش دادن و افتتاح کردن جلسه را به وسيلهء دکتر ... و ... ديدن و با آب و نمک و صابون يک دست تنقيه کردن و با بچه مزلف های لوس نجس خنگ بی شعور بيسواد بيمزه بی همه چيز که يعنی موج نو، يعنی آنارشيست، بحث علمی کردن، گير سوال های پسرهای ... افتادن و ïرسîت را گرفتن و کشيدن و مبتلای تعريف های خانم ... شدن و بالاخره از ... معاف شدن، تا ديدی که يک مرتبه اين دکتر ... است که راجع به مقام حيرت در عرفان با تو صحبت می کند و تو هم هيچ راه گريزی نداری، خود را يکهو تو حوض آب انداختن. اگر يک سال ديگر هم به آخر عمر نمانده باشد آن را در لاکروای پاريس، کنار کليسای زيبا و آسمانی دولاشاپل زندگی کردن و بار ديگر طعم آزادی را و آزادی را و آزادی را چشيدن، نم اشکی و با خود گفت وگویی داشتن، به ماسينيون عشق ورزيدن، آن فرشته تنها را در اعماق سنگين گور آبی اش تنها نگذاشتن، گاه گريستن و هيچ گاه نناليدن، بی نياز بودن، خود جزيره خويش شدن. از کنار پنجره ات جنب نخوردن، به زور و زر و زن از راه برنگشتن. در راه نماندن، با بودا و لو و ارنست گالوا و عين القضات همدانی و کلود برنارد خودم و آناتول فرانس فرانسوی و رزاس سوئدی رفيق بودن، محشور بودن، هرگز تسليم روزمرگی نشدن، هرگز کارمند دولت نشدن، ناظم نبودن، هر وقت دستت رسيد يک پس کله ای چنان به جناب آقای دکتر ... نواختن که چشم هايش راست شدن، به کتاب و قلم و تنهايی و غم و بی نيازی و پارسایی و بی باکی و غرور و فلسفه و شرف و بزرگواری و ايمان و آزادی و مردم و هنر و عرفان و خدا و دوست و تامل و سکوت و تحمل و ... وفادار ماندن، از تاريخ علی، از جغرافی کوير، از آسمان ماه، از نقاشان لاکروا، از مجسمه سازان رودن، از شاعران مولوی، از عارفان عين القضات و حلاج، از شهرها پاريس، از جنگل ها بولونی، از ساختمان ها معبد، از صداها اذان، از موسيقی ها سونات مهتاب گاستون دفين، از صفحه ها رين دو رين و از گل ها هوما و از اشياء شمع و از پرندگان طوطی تاگور و از غذاها بيفتک و از نعمت ها قلم و از رنگ ها خاکستری و از بازيچه ها فندک و از مخاطب ها دفتر و از آرزوها آزادی را برگزيدن، وطنی چون غربت من و پناهی چون خلوت من و بيهودگی چون زندگی من و خواهری چون بتول مزينانی من داشتن و آيندهء او را که چون آيندهء برادرش است به نيروی دعاهای نيم شبان از باران استجابت های خدایی سيراب کردن. اينهاست مصدرهای ساده و مرکب دستور زبان زندگی کردن من. والسلام

شب پنجشنبه 21 خرداد 1348


__________________
.


.
ای مردمان ای مردمان از من نيايد مردمی
ديوانه هم ننديشد آن كاندر دل انديشيده ام
.

«اگر تنهاترین تنهایان جهان باشم خدا با من است»
«او جانشین همهء نداشتنهای من است»
«معلّم شهید دکتر علی شریعتی»

تا عاقل به دنبال پل می گشت
دیوونه از رودخونه گذشت ...
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 06-02-2010
Setare آواتار ها
Setare Setare آنلاین نیست.
کاربر خيلی فعال

 
تاریخ عضویت: Jan 2010
نوشته ها: 2,007
سپاسها: : 926

875 سپاس در 242 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و ...

دسته اول
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند
عمده آدم‌ها. حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

دسته دوم
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌شان یکی است.

دسته سوم
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند
آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

دسته چهارم
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم هستند
شگفت‌انگیزترین آدم‌ها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.

__________________
من ندانم که کیم
من فقط میدانم
که تویی
شاه بیت غزل زندگیم...
پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 08-12-2010
Setare آواتار ها
Setare Setare آنلاین نیست.
کاربر خيلی فعال

 
تاریخ عضویت: Jan 2010
نوشته ها: 2,007
سپاسها: : 926

875 سپاس در 242 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

زن عشق مي كارد و كينه درو مي كند... ديه اش نصف ديه توست و مجازات زنايش با تو برابر... مي تواند تنها يك همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستي .... براي ازدواجش ــ در هر سني ـ اجازه ولي لازم است و تو هر زماني بخواهي به لطف قانونگذار ميتواني ازدواج كني ... در محبسي به نام بكارت زنداني است و تو ... او كتك مي خورد و تو محاكمه نمي شوي ... او مي زايد و تو براي فرزندش نام انتخاب مي كني...او درد مي كشد و تو نگراني كه كودك دختر نباشد .... او بي خوابي مي كشد و تو خواب حوريان بهشتي را مي بيني ... او مادر مي شود و همه جا مي پرسند نام پدر .....
__________________
من ندانم که کیم
من فقط میدانم
که تویی
شاه بیت غزل زندگیم...
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از Setare به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #7  
قدیمی 08-12-2010
Setare آواتار ها
Setare Setare آنلاین نیست.
کاربر خيلی فعال

 
تاریخ عضویت: Jan 2010
نوشته ها: 2,007
سپاسها: : 926

875 سپاس در 242 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

دکتر شريعتي : «کلاس پنجم که بودم پسر درشت هيکلي در ته کلاس ما مي نشست که براي من مظهر تمام چيزهاي چندش آور بود ،آن هم به سه دليل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اينکه سيگار مي کشيد و سوم - که از همه تهوع آور بود- اينکه در آن سن و سال، زن داشت. !... چند سالي گذشت يک روز که با همسرم ازخيابان مي گذشتيم ،آن پسر قوي هيکل ته کلاس را ديدم در حاليکه خودم زن داشتم ،سيگار مي کشيدم و کچل شده بودم
__________________
من ندانم که کیم
من فقط میدانم
که تویی
شاه بیت غزل زندگیم...
پاسخ با نقل قول
  #8  
قدیمی 09-06-2010
سالومه آواتار ها
سالومه سالومه آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Aug 2010
محل سکونت: بوشهر
نوشته ها: 292
سپاسها: : 0

17 سپاس در 14 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم !
دکتر علی شریعتی



انسان مجبور نیست حقایق را بگوید ولی مجبور است چیزی را که می گوید حقیقت داشته باشد
علی شریعتی



"زمانی مصاحبه گری از معلم صداقت و صمیمیت دکتر علی شریعتی پرسید :
به نظر شما چه لباسی را به زن امروز بپوشانیم ؟
دکتر علی شریعتی در جواب گفتند : نمیخواهد لباسی بدوزید و بر تن زن امروز نمائید . فکر زن را اصلاح کنید او خود تصمیم میگیرد که چه لباسی برازنده اوست"

__________________
هرچه زدم بی تو دلم وا نشد / جز تو کسی باب دل ما نشد / هرچه پرستو شدم و پر زدم / همنفسی مثل تو پیدا نشد .
(عاشقتم پی سی سیتی)
پاسخ با نقل قول
  #9  
قدیمی 09-09-2010
Setare آواتار ها
Setare Setare آنلاین نیست.
کاربر خيلی فعال

 
تاریخ عضویت: Jan 2010
نوشته ها: 2,007
سپاسها: : 926

875 سپاس در 242 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

مي خواهم بگويم ......
فقر همه جا سر مي كشد .......
فقر ، گرسنگي نيست ، عرياني هم نيست ......
فقر ،چيزي را « نداشتن » است ، ولي آن چيز پول نيست ..... طلا و غذا نيست .......
فقر ، همان گرد و خاكي است كه بر كتاب هاي فروش نرفتهء يك كتابفروشي مي نشيند ......
فقر ، تيغه هاي برنده ماشين بازيافت است ،‌ كه روزنامه هاي برگشتي را خرد مي كند ......
فقر ، كتيبه سه هزار ساله اي است كه روي آن يادگاري نوشته اند .....
فقر ، پوست موزي است كه از پنجره يك اتومبيل به خيابان انداخته مي شود .....
فقر ، همه جا سر مي كشد ........
فقر ، شب را« بي غذا » سر كردن نيست ..
فقر ، روز را « بي انديشه» سر كردن است ..
دکتر شريعتي
__________________
من ندانم که کیم
من فقط میدانم
که تویی
شاه بیت غزل زندگیم...
پاسخ با نقل قول
  #10  
قدیمی 09-25-2010
fada آواتار ها
fada fada آنلاین نیست.
کاربر علاقمند
 
تاریخ عضویت: Dec 2009
محل سکونت: قم
نوشته ها: 120
سپاسها: : 1

3 سپاس در 3 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد؟
نمی خواهم بدان کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ؟
ولی بسیار مشتاقم ،
که از خاک گلویم سوتکی سازد .
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی ،
دم گرم خوشش را بر گلویم سخت بفشارد ،
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد.
بدین سان بشکند در من ،
سکوت مرگبارم را.
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 08:44 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها