چه جان افزاست بوی گل به وقت نم نم باران
سلامی بر سحر خیزان درودی بر کهن یاران
خوشا امید غمخواران در این غوغای بیدردی
نسیم مهر یزدانی وزیدن بر گنهکاران
اگر با قایق هستی در این دریای خون افتی
چه باک ازجان اگرمستی که می ترسندهشیاران
صفای خلوتی باشد ولیکن درد یاران چه
خدایا کن عطا صبری بر این خیل گرفتاران
اگر خوابی مکن شکوه زدست بخت پر عشوه
که بر لوح قضا رفته است طالع زان بیداران
بیا ای مظهر انسان سری بر خاک آدم زن
که تا از گندم خالت شوند آسوده عیاران
طلوع وصل را جز غم کسی باور نمی دارد
امان از دست بیدردان فغان از دست بیکاران
بیا" سعمن" گلی بر چین از این باغ تماشایی
که تا غفلت کنی ناگه روی در خیل بیماران