اگر آن ترك شيرازى به دست آرد دل ما را به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را بده ساقى مى باقى كه در جنت نخواهى يافت كنار آب ركناباد و گلگشت مصلا را فغان كاين لوليان شوخ شيرين كار شهر آشوب چنان بردند صبر از دل كه تركان خوان يغما را ز عشق ناتمام ما جمال يار مستغنى است به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روى زيبا را من از آن حسن روزافزون كه يوسف داشت دانستم كه عشق از پرده ء عصمت برون آرد زليخا را اگر دشنام فرمائى و گر نفرين دعا گويم جواب تلخ مى زيبد لب لعل شكر خارا نصيجت گوش كن جاناكه از جان دوستتر دارند جوانان سعادتمند پند پير دانا را حديث از مطرب و مى گو و راز دهر كمتر جو كه كس نگشود و نگشايد به حكمت اين معما را غزل گفتى و در سفتى بيا و خوش بخوان ساقى كه بر نظم تو افشاند فلك عقد ثريا را |
من گنگ ِ خواب دیده و عالم تمام کر من قاصرم ز گفتن و خلق از شنیدنش |
همتی هست اگر، با من و توست تا در این خشک کویر از دل سنگ بر آریم آبی کسی از غیب نخواهد آمد در من و توست اگر مردی هست با توام، ای دلبند سوی ابری که نخواهد آمد و نخواهد بارید چشم امید مبند |
گوهر خود را هويدا كن، كمال اين است و بس خويش را در خويش پيدا كن، كمال اين است و بس چند میگويی سخن از درد و عيب ديگران خويش را اول مداوا كن، كمال اين است و بس پند من بشنو بجز با نفس شوم بد سرشت با همه عالم مدارا كن، كمال اين است و بس چون بدست خويشتن بستی تو پای خويشتن هم به دست خويشتن باز كن، كمال اين است و بس |
فقط يه بارم کـه شده
اســـم منو صــدا بکن خنده رو با لبهاي من دوبــاره آشــــنا بــکن هــديه بيار يــه پنجره تا نفســم تازه بـــشه تا بدونم دوستم داري عشقمون اندازه بشه بيا کــه غنچه وا بشه تــو گـــلدون اتاق من بـــيا کــــه با اومـدنت بوســه بياد سراغ من بيـــا کـــه باور بکـــنم اومدنت يه معجزه س داشتن تو يه آرزوست نبودنت يــه فاجعه س فقط يه بارم که شـده اســـم منو صــدا بکن خنده رو با لبهاي من دوباره آشـــــنا بـــکن |
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید قصهی بیسروسامانی من گوش کنید گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟! روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم سوختم، سوختم، این راز نهفتن تا کی؟! ساکن کوی بت عربدهجویی بودیم عقل و دین باخته، دیوانهی رویی بودیم بستهی سلسلهی سلسلهمویی بودیم کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود نرگس غمزهزنش این همه بیمار نداشت یک گرفتار از این جمله که هستند نبود سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت این همه مشتری و گرمی بازار نداشت یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت اول آن کس که خریدار شدش من بودم عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او باعث گرمی بازار شدش من بودم داد رسوایی من شهرت زیبایی او بس که دادم همه جا شرح دلارایی او شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد چاره این است و ندارم به از این رای دگر کی سر برگ من بیسروسامان دارد؟! که دهم جای دگر دل به دلارای دگر چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر بعد از این رای من این است و همین خواهد بود من بر این هستم و البته چنین خواهدبود … |
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر کان چهره ی مشعشع تابانم آرزوست گفتی بناز بیش مرنجان مرا برو آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست آن دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست آن ناز و باز تندی دربانم آرزوست زین همرهان سست عناصر دلم گرفت شیر خدا و رستم دستانم آرزوست زین خلق پر شکایت گریان شدم ملول آن های و هوی و نعره ی مستانم آرزوست والله که شهر بی تو مرا حبس میشود آوارگی کوه و بیابانم آرزوست یک دست جام باده و یک دست زلف یار رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و دل ملولم و انسانم آرزوست گفتند یافت می نشود گشته ایم ما گفت آن چه یافت می نشود آنم آرزوست گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست |
اهل کاشانم روزگارم بد نیست تکه نانی دارم ، خرده هوشی ، سرسوزن ذوقی مادری دارم ، بهتر از برگ درخت دوستانی ، بهتر از آب روان و خدایی که در این نزدیکی است لای این شب بوها ، پای آن کاج بلند روی آگاهی آب ، روی قانون گیاه من مسلمانم قبله ام یک گل سرخ جا نمازم چشمه ، مهرم نور دشت سجاده ی من من وضو با تپش پنجره ها می گیرم در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف سنگ از پشت نمازم پیداست همه ذرات نمازم متبلور شده است من نمازم را وقتی می خوانم که اذانش را باد ، گفته باشد سر گلدسته ی سرو من نمازم را پی"تکبیره الاحرام" علف می خوانم ، پی "قد قامت" موج کعبه ام بر لب آب ، کعبه ام زیر اقاقی هاست کعبه ام مثل نسیم ، می رود باغ به باغ ، می رود شهر به شهر "حجرالاسود" من روشنی باغچه است اهل کاشانم پیشه ام نقاشی است گاهگاهی قفسی می سازم با رنگ ، می فروشم به شما تا به آواز شقایق که در آن زندانی است دل تنهایی تان تازه شود چه خیالی ، چه خیالی ، ... می دانم پرده ام بی جان است خوب می دانم ، حوض نقاشی من بی ماهی است ... سهراب سپهری |
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم ! در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آید : تو بمن گفتی : ازین عشق حذر کن ! لحظه ای چند بر این آب نظر کن آب ، آئینة عشق گذران است تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش فردا ، که دلت با دگران است تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن ! با تو گفتنم : حذر از عشق ؟ ندانم سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد چون کبوتر لب بام تو نشستم تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … ! اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت ! اشک در چشم تو لرزید ماه بر عشق تو خندید یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم ، نرمیدم رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ! بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم فریدون مشیری |
اگر از ترانههای من اگر گل را بگیرند یک فصل خواهد مرد اگر عشق را بگیرند دو فصل خواهد مرد و اگر نان را سه فصل خواهد مرد اما آزادی را اگر از ترانههای من، آزادی را بگیرند سال، تمام سال خواهد مرد. ... |
اکنون ساعت 06:46 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)