-
شعر
(
http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
behnam5555 |
12-13-2010 09:37 PM |
مايل به زندگی
آيا تنها در تاريکیِ شب است
که ما
از خواندنِ حتی يک ترانهی ساده هم میترسيم؟
من که از سکوتِ فهميدهی مردمان سوالی نکردهام!
چرا هميشه وقتِ سلام و ديدهبوسی ما تنگ است؟
چرا هميشه دل درخت و خانه وُ
گريههای ما تنگ است؟
پس تبسمِ آسمانِ بیکبوتر با کيست؟
تکليفِ ترانههای مخفیِ ما با کيست؟
تولدِ يک شکوفهی ناشی در شامِ اولِ آذرماه،
يا لااقل علاقه به همين آدمی
به هر چه که مايل به زندگیست ...؟!
چه میدانم!
ما ابرهای آسودهی بسياری ديدهايم
که عزادارِ اندوهِ تشنگان آمدهاند،
از سيبِ سوخته و انارِ خشکيده خبر دادهاند،
رفتهاند، بارانِ بادآورده را نيز
بیخواب و خاطره با خود بردهاند ...
چه بايد کرد!
حالا مجبوريم به خاطرِ يک پيالهی آب
هی آهسته از طعمِ ترس و از ترانهی تشنگی سخن بگوييم.
حالا مجبوريم برويم بالایِ بیراهِ کوهی دور
تعبيرِ تازهای از خوابِ سيمرغ وُ
سکوتِ ستاره بياوريم.
میگويند کنارِ کمانهی رود و
بالایِ بُنبستِ آب،
ديگر از شهرِ هزار دروازهی دريا
خبری نيست که نيست!
فقط ای کاش
توتبُنانِ پير وُ
پيلههای سايهنشين میدانستند
که در پريشانیِ اين همه سکوت
هيچ آفتابی اهلِ پاسخ به زمزمه نيست!
اينجا تمامِ داراییِ دريا
همين سکوتِ بیسوالِ آب وُ
خوابِ آسمانی ابریست.
اينجا تمامِ عريانیِ محجوبِ آينه
همين شرطِ قشنگِ بوسه
در گشودنِ دکمه از پيشبندِ پيراهن است،
ورنه ما عمریست
پَر بَستهی همين درخت وُ
غمخوارِ همين خانه وُ
گروگانِ همين گريهايم.
ديگر چه جای سوال و ستاره و سيمرغ،
ديگر چه جای شب و آسمان و سکوت ...!؟
|
behnam5555 |
12-19-2010 10:44 PM |
بلندبلند بخوانيد
مردمانِ خوبی داريم
خوب میدانند کی آسمانِ علاقه صاف وُ
سکوتِ ابرآلودِ ستاره لازم است،
لازم است گاهی اوقات
از سکوتِ ستاره ... صبوری بياموزيم.
در ضمن ... منظور من از شب
حتما همين ظلمت نيست،
شب خودش میآيد و میرود و اين دايره نيز
روزی به دريا خواهد رسيد.
اگر گفتی کدام شب
طولانیتر از تحملِ چراغ و ستاره است!؟
اگر گفتی چرا در کوچه کسی
اصلا از شبِ شکسته سخن نمیگويد؟!
شوخی کردم!
تا منزلِ ماه و گفتوگویِ روشنِ علاقه راهی نيست.
به گمانم بايد
اول از مسافرانِ صبحِ خدا
خبری به آينههای پراکندهی آسمان برسد،
تا بعد ببينيم چه میشود ...!
|
behnam5555 |
12-19-2010 10:45 PM |
هر کس به راه خويش
فقط يک حس و حالِ ساده است
يک حس و حالِ عجيب
يک حس و حالِ قشنگ
مثل خيره شدن در خوابِ پرده و پرچين و آينه!
حالا پرده و پرچين و آينه،
چه ربطی به رويای آدمی دارند
من نمیدانم!
هر چه بيايد، آمده است، میآيد.
نه دستِ من است
که پلهای پشتِ سرِ ستاره را بشمارم،
نه تو از اين ترانه به احوالِ آينه خواهی رسيد،
فقط بايد گذاشت و رفت و را ه به منزلِ دريا بُرد!
اهلش هستی؟
آن چه برای من از ميلِ رفتن مهمتر است
نان و چراغ و چيزهای چندانی نيست،
راستش اين روياها
آنقدر پيشِ پا افتادهاند
که دست از سرِ احوالِ آدمی برنمیدارند،
حالا سالهاست که به اين آينه عادت داريم،
عينِ آينه میآييم و شبيهِ ستاره میشکنيم.
خُب، هر کس به راه خويش!
|
behnam5555 |
12-19-2010 10:46 PM |
يک قصهی ساده برای دختران يتيم
ظلم است قطرهی شبنمی حتی
شب از حرف و حديث باد بترسد وُ
روز از گفتوگوی گُل!
گُل اشتباه کرده بود،
گُل نسبتی با شب و اين بادِ بیخبر نداشت،
خبر نداشت!
گُل به اين گمان
که هنوز گفتوگوی نور وُ
نمازِ آب وُ
هوای خوش ... با اوست،
هی رو به بادِ بیسواد
از حرف و حديثِ شب و
رويای روشنايی میگفت.
میگفت اينها همه حرف است
که حديثِ گريه از مُفتِ روزگار میگويند.
باد ساکت بود
نمیخنديد
نگاه میکرد،
بعد هم آهسته آمد و با گُل
از خوابِ گهواره گفت.
پاييز بود و گُل به اشتباه
آبانِ آشنا را
جای اردیبهشتِ خوبِ خودمان گرفته بود.
حالا تو چه میکنی
شبنمِ غمگينِ گُل مُرده به باد!؟
|
behnam5555 |
12-19-2010 10:47 PM |
امسال زمستان
در موردِ اين مسايلِ مشکل
من چيزِ چندانی نمیدانم،
نمیدانم اين ستارهی لرزانِ بیقرار
در خواب آب وُ
جُلبکِ اين حوضِ لابهلا چه میکند،
اما تو ... گُلَکِ بیخبر
اين وقتِ سال چرا به بارِ علاقه نشستهای؟
تو نگاهش کن!
میخواهی با اين همه غنچهی قشنگ
يک وقتی خيال میکنی که فاميلِ آفتاب وُ
اردیبهشتِ آيندهای؟
يعنی از بادهای بیدليلِ شبانگاهی نمیترسی؟
از طعنهی پُر تَف و توفِ اوايلِ دیماه چطور!؟
هی نيلوفرِ لرزانِ بیقرار!
حالا آفتابِ تنبل بیاردیبهشت
خيلی وقت است که از چشمِ آسمان افتاده،
رفته دارد پیِ گهوارههای اَبر
گريه میکند ...
...
راستی تو نمیدانی
من جای حروفِ افتادهی اين کلماتِ ترسيده چه بنويسم؟!
ادامهی همين ترانهی ناتمامِ خودم را میگويم!
|
behnam5555 |
12-19-2010 10:47 PM |
يک شب، يک جايی ...
آرامتر بخوان، میترسم!
يک وقتی ممکن است
باد بيايد و اتفاقی در خواب پرده بيفتد!
يا ديدی که قُمریهای بالایِ خُرمالو پريدند
رفتند يک طرفی دور از اين هوا،
هوا خوب است
اما من شک دارم
يکجوری ... چه میگويند، "تلواسه" سنگينست
نه بیقرار، همين اضطرابِ هميشگی ...!
اصلا از اينجا شروع میکنيم
ما خُمارِ نرگس و بوسه و آوازِ همين شبيم
ديگر از رفتنِ اين همه هوشِ خوش
چيزی به صبح و باز دويدنِ بیدليل ما نمانده است
تمامش کن، بلند بخوان!
قمریها آسمان را دارند
دارا ... انار
ما رفتنِ بیسوال ...!
همين يک شب است
بخوان و نرگس به روح آب،
يا بوسه در آوازِ احتياط!
تمامیِ هر ترانه در ناتمامیِ ماست،
ما هم عجب روزگاری داريم به خدا!
|
behnam5555 |
12-19-2010 10:48 PM |
قطار
غروب است
غروبِ پنجمِ فروردين
ما در حوالیِ ايستگاهِ دوری در اهوازيم
میگويند سرِ ساعتِ سهونيمِ بعدازظهر
قطاری از اينجا خواهد گذشت.
ولی غروب است
اعرابِ اهلِ اينجا را دوست میدارم
بوی ريحان رازيانه میدهند.
نخلهای سوختهی آن دورها را باد نمیفهمد
چه شرجیِ بیآزارِ عجيبی ...!
برادر بزرگترم میگويد
ما خيلی مراقبِ ماه و ترانه و کارون بوديم
ناهيد وقتی که بچه بود
از هر چه بالای سرمان میگذشت، میترسيد!
اعتماد ما به همين طاقهای شکسته بود
که حالا اين همه آسمان را دوست میداريم.
خيلی ممنون
چمدانم سنگين نيست!
عطرِ حواسِ آب آمده بود
تمامِ گريبانِ کهنهی تشنگی را گرفته بود.
پابهپا ... از سرِ انتظار قدم میزديم
آسمان ... آبیِ مايل به رنگِ خودش مینمود،
پس چرا من اين همه دلتنگم؟
پدرم خانه را فروخته بود
فقط پيشِ پايش را میديد
خانواده میگويد هی بیجهت گريه میکند.
داشت دير میشد
يکی گفت: يعنی وُلک نمیدانستيد شما؟
چمدانم سنگين بود
نشستم،
قطار رفته بود!
|
behnam5555 |
12-19-2010 10:49 PM |
بالاخره يک روز بايد به خانه برگردی!
به خدا اگر به قدرِ سر سوزنی
از سکوتِ باد بترسم!
سنجاقکهای خسته از خوابِ درخت کناره گرفتهاند
رفتهاند پشتِ پرچينِ باغ هلو
دگمه بر پيراهنِ شب و شکوفه میدوزند.
دارد دير میشود
تو هم بيا برويم خانهی خودمان،
بالشهای کهنهی اين مسافرخانه
پُر از زوزههای باد وُ
اضطرابِ بلدرچين است،
ما هم میتوانيم شبِ تبکردهی دريا را تحمل کنيم
عطرِ عجيبِ همين شکوفهها
خواهناخواه ... راه را بر عبور بادِ بیسواد خواهد بست.
بيا برويم خانهی خودمان
هر چه باشد بهتر از بوی باد وُ
بالشهای کهنهی اين مسافرخانه است.
روی زمين میخوابيم
دفترِ ترانههای حافظ را زير سر خواهيم گذاشت،
صبح که از خوابِ فال و پياله برمیخيزيم
خانه پُر از بوی می و عطرِ شکوفه خواهد شد.
اين همان مطلبیست
که از سهمِ سادهی همين زندگی به ما خواهد رسيد.
حالا دست از دوختن اين دگمههای شکسته بردار،
برايت پيراهنِ خوشرنگِ قشنگی خريدهام،
وِل کن بيا برويم رو به نورِ چراغ بنشينيم
اينجا دعای روشن هيچ دختری برآورده نمیشود
به خدا خانهی خودمان خوب است،
خانهی خودمان خوب است.
|
behnam5555 |
12-19-2010 10:50 PM |
زندگی
پشت ويترينِ پُر غبارِ اين مغازه هنوز
دو تا عروسکِ جوانِ بیمشتری
سر در گوشِ هم از بغضِ شکستهی دختری میگويند
که روزی دور
گريه و گهواره به دوش
با سينی اسپندِ روشنش در دست
از خوابِ فال و دعای دريا آمده بود.
عروسکِ اول کنار آينه بود
عروسکِ دومی در آغوشِ اولی،
انگار يکيشان به آن يکی میگفت
ديگر از آن همه پَريخوانِ خيسِ بوسه و تشنگی
هيچ خواستگارِ خستهای
از خوابِ فال و دعای دريا نمیآيد،
ما بیجهت اينجا
هنوز چشم به راهِ شاهزادگانِ شهرزادِ قصهگو نشستهايم،
حالا سالهاست
که روسریهای کهنهی اين دَکهی پُر غبار
گيسو به دهانِ بیچفت و بَستِ اين گيره
از حراجِ باد میترسند.
آن سوتر، آنجا
کالسکهی شکستهای آنجاست
که ديگر از سنگفرش کوچه و
تَقتَقِ تَسمهی نقرهپوش
چيزی به ياد نمیآورد،
تنها کلاغی بر بند رَختِ ايوانِ روبهرو
با آب و تابِ نهنوی بیقرارش در باد،
خيال میکند
بر سيم پُر نِقونوقِ تلگراف نشسته است.
نه کسی میآيد
نه کسی میرود
تا صبح روز بعد:
آسمان غمگين است،
يک خيابانِ خلوتِ بیانتها،
باد و برگ،
چکچک آروارههای چنار،
و دو تا عروسکِ پير بی گفتوگو
که به تيپای جاروی رفتگر ...!
|
behnam5555 |
12-19-2010 10:51 PM |
فردا صبح زود
خوابت میآيد، خستهای!
ديدم دير آمدی
نگرانِ حرف و حديثِ همسايهها شدم.
راست میگويند پاييندستِ آسمان
اَبرِ سنگينی گرفته است؟
میگويند هر لحظه ممکن است باران بيايد.
ديدم چتر و کلاه و چکمههای کهنهات اينجاست،
ديدم سيگار و دفتر و شناسنامهات را نبردهای،
يکی دوبار به درگاهِ دريا و گريه آمدم،
آسمان صاف بود و باز
همسايهها از احتمالِ باران ...
شام خوردهای؟
دير است ديگر
چراغِ پايين پله را خاموش نخواهم کرد
رَخت و لباسِ بچهها آمده است
چيزی از خوابِ اين خانه جا نخواهيم گذاشت
فقط همين چمدانِ بسته وُ
چند کتابِ کهنه و قاب عکسی کوچک ...!
گليم و گهواره و کليد خانه را
به مادر سپردهام،
گلدانها را کنار کوچه جا خواهيم گذاشت
همه خيال میکنند
ما زيارتِ دريا و گريه رفتهايم.
دير است ديگر، برو بخواب!
|
اکنون ساعت 11:20 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
|
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)