پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   درد دل های عاشقانه... (http://p30city.net/showthread.php?t=16380)

behnam5555 07-18-2010 05:03 PM


شمع ميسوزد و پروانه به دورش
منکه پروانه ندارم چه کنم



سوختن؟ رسم عاشقی اين نيست که تک و تنها بسوزی و ديگر نمانی، ...
کاش می دانستيم که زودتر از ما، عشق ماست که برای دوری ما می سوزد و می سازد...
کاش می فهميديم که قدر بودن، قدر عاشقی، قدر عشق چيست و چقدر است، کاش بيراه نمی رفتيم و می مانديم چون روز اول، عاشق، عاشق،...


بازی با کلمات قشنگ است،
بازيگری حرفه ای می خواهد،
اما، قسم ، که حقيقت عشق،
وجود هرگونه بازی و بازيسازی را بی نياز از دروغ و نيرنگ می سازد...

نمی دانم! بلد نيستم!
من نمی دانم دل سوختن برای چيست؟
مرا سوختنی نباشد جز برای عشقم، برای او،
برای بودن با او و دور ماندن از او، می سوزم، آری، اما نه به درد اين بازيگر قهار و خوشرنگ زندگی، نه به سختی و دل تنگی نمادين اين دنيای پوشالي...

آری می سوزم، از درد دور بودن و عاشقی، از غم اشک و سردی، می سوزم، اما نمی دانم چرا؟ ...
خودی برايم ديگر نمانده است، نمی خواهم، خودی را که ز عشقم دور می سازد نمی خواهم، می سوزانمش، آری، می سوزانمش هر دل و هر نگاهی که مرا دور سازد از عشقم،

و می بوسم، می بويم، می جويم دلی را، دستی را، سخنی را، نگاهی را، هر نسيم و بادی را که وجودم را به او و عشقم نزديک سازد،

من بنده عشقم، بنده عاشقی...



Omid7 09-08-2010 06:43 AM

سحرگاهیست و من با قلبی اکنده از درد
و غروری که برای عشق تو شکسته
این چنین خودم را تفسیر می کنم
من از چشمان شبنم زده مهتاب امده ام
از کنار جوانه های عشق
وطنین قلب شکسته ام و چشمان باران خورده ام، آمده ام
تا دوباره در اغوشت بگیرم
و برایت از تنهایی شبهای غربت بگویم
از احساس باران هنگام لمس زمین
از ارامش موجهای دریا
واین را می گویم
من بی تو مثل شاخه ای خشک می مانم
به تک درختی بی بار در کویر تشنه بی تو به ترانه ای می مانم
که بر لب هیچ کس نمی نشیند
پس مرا پذیرا باش ای هستی من

ابریشم 09-08-2010 01:05 PM

درعصرهاي انتظاربه حوالي بي کسي قدم بگذار!
خيابان غربت را پيدا کن و وارد کوچه پس کوچه هاي تنهايي شو!
کلبه ي غريبي ام را پيدا کن، کناربيدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهاي رنگي ام!
درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خيس پنجره برو! حرير غمش را کنار بزن! مرا مي يابي

سالومه 09-08-2010 01:47 PM

یادم نمیاد وقتی رفتی خدا حافظی هم کردی یا نه.
یادم نمیاد وقتی رفتی واسه آخرین بار منو بوسیدی یا نه.
یادم نمیاد وقتی رفتی نگاهی به چشمهای اشک الودم انداختی یا نه ..به صدای لرزونم که میگفت دوستت دارم گوش کردی یا نه.
فقط یادم میاد که گفتی که کس دیگری رو دوست داری. که ای کاش این هم یادم نمیومد.

dear59 09-23-2010 06:33 AM

وقتی که حیران کوچه ها را گز میکنی ...

وقتی که نی نی هر نگاهت شعری ناسروده است ...

وقتی که مسحوریک نگاه می شوی و با آن تا ته دنیا سفر می کنی !

آن لحظه است که عاشقت میخوانند ...!

و تو سکوت می کنی ...

سر به زیر می اندازی ...

ودر لحظات گم می شوی !

و می فهمی که در نگاهی رمز آلود جامانده ای !!!

dear59 09-25-2010 08:35 PM

پرسيد: به خاطر كي زنده هستي؟
با اينكه دلم مي خواست با تمام وجودم داد بزنمبه خاطر تو
بهش گفتم : به خاطر هيچكس
پرسيد: پس به خاطر چه چيز زنده هستي؟
با اينكه دلم فرياد ميزدبه خاطر تو
با يك بغض غمگين گفتم : به خاطر هيچ چيز
ازش پرسيدم : تو به خاطر چي زنده هستي؟
در حاليكه اشك در چشمانش جمع شده بود گفت : بخاطر كسي كه به خاطر هيچزنده است

BaHaReH 09-25-2010 10:09 PM

واقعا عشق تا چه حدی واقعیه؟!؟!؟!؟

BaHaReH 09-25-2010 10:11 PM

عشق چشمی است که گاه خود را به کوری میزند تا او را از خیابان عبور دهی بی آنکه بدانی عبورت داد....

dear59 09-30-2010 09:34 PM

دو قدم مانده به ماه ...

میروم شاید خدا در پشت ماه پنهان شده است ...

دیگران میگویند خدادر همه جاست ...

دیگران میگویند خدا در آغوش دارد تو را ...

نمیدانم !

این روز ها گم شده ام در ایستگاه متروک زمان ...

اینجا گاهی دست دلها می لرزد ...

اینجا دیگر هیچ چیز باقی نمانده است ...

اینجا غرق نفهمیدن است ...

اینجا مملو است از آدمکهایی با لبخندی ژکوند که به تو سلام می گویند !

اینجا صد بار بگویی انسان مگر می شنود گوشی؟!

اینجا اگربر گوش احساساتت بزنی می نگری لبخند آدمیان را ...

اینجا غرق ابهامات است ...

.

.

.

خدا یا تو اینجا هم گم شده ای؟!...

dear59 10-11-2010 06:28 PM

امروزخدایی کردم !
امروز عروسک چوبیم رو نگاه کردم و خداییکردم...
آدمک کوچکی که تقریبا هفت سال پیش تنها با یک کارد از دل یه تکه چوب کوچکدرش آوردم ...
آره، حرکتش دادمو خدایی کردم ...
و چه حس غرور آمیزی،
بردمش لب پنجره ...
آروم گرفتمش بیرون ...
تمام وجودش دست من بود ...
اینکه بندازمش یانه!
اما نه،دوستش دارم ...
به اندازه جزیی از خودم ...
پس آروم در حالی که می آوردمش داخل بهش گفتم:
بیچاره!
خدای تو خودش خدا داره ...
خوش به حال خودم که خدای من... خدائی نداره !!

BaHaReH 10-12-2010 10:33 AM

عشق ....
بخشیدن است هنگامی که فراموش کردن سخت می نماید
دستگیری است و رها نکردن
امیدوار که فردا چون امروز پرشکوه خواهد بود
بازگویی راز ها و نجواها
و لذت بردن از شبهای غرق ستاره
و از همه مهمتر...
عشق آن است که بدانی که دیگر تنها نخواهی ماند..

dear59 10-12-2010 08:56 PM

اگراز پایان گرفتن غم هایت نا امید شده ای ، بهخاطر
بیاور زیباترین صبحی که تا به حال تجربه کرده ای
مدیون صبرت در برابر سیاهترین شبی هست
که هیچ دلیلی برای تمام شدن نمی دیدی
دریچه قلبت را رو به عشق بگشا
تا همه نیکی های عالم به سوی تو سرازیر شوند.

ابریشم 10-12-2010 11:25 PM

ميداني ديشب در عمق تنهايهايم ..در سکوت پايان ناپذير اتاقم...دلم براي خودم سوخت و خاکستر شد
براي دلي که هيچ ظلمي نکردو هيچ جفايي نکرد و هيچ کس را نيازرد
اما خود ظلم و جفا ديد و شکست و خرد شد
براي دلي که نمي دانست نبايد دل ببندد..دلي که نميدانست دل او عاشق ديگري است
ميداني خواستم نفرينت کنم ...نفرينت کنم تا هر آنچه که روزي با من کردي بر سرت بيايد
اما نتوانستم...نتوانستم
بارها سعي کردم اما تا لبانم از هم باز شد دوباره مهر خاموشي بر ان خورد
آخر دلي که عاشق توست چگونه مي تواند نفرينت کند ...دلي که روزگاري براي تو مي تپيد
دوباره خواستم نفرين کنم اما اينبار او را.....او که تو عاشقش بودي....
اما گناه او چيست ؟؟؟؟
او هم عاشق آن نگاه شد اما تو او را مي خواستي و من را نه!!
ميداني نه گناه توست نه گناه او
هر چه هست تقصير دل من است
دلي که نميدانست براي عاشق شدن بايد قلبي عاشق را ديد...دلي که لحظه اي بي تو بودن را نديد
و حالا دير زماني است که تنهاست...رفتي ..خدايم پشت و پناهت باش
فراموشم کردي خدا کند فراموش نشوي
شکستي خدا کند نشکني
تنهايم گذاشتي خدا کند تنها نماني
عاشقم کردي کاش خدا ميخواست و عاشقم ميشدي

ابریشم 10-12-2010 11:25 PM

من غروبي زرد و خستم كه زتو خاليه دستم
عاشق پائيزي از درد دل به امواج تو بستم
تو يه عمره تب عشقو تو نگاه من ميبيني
ولي با سخره و ساحل باز به گفتگو ميشيني
خورشيد طلائي من تو دلت همش ميميره
تن سرد آبيه تو منو از خودم ميگيره
كاش رو خاكستر قلبم ،تو يه روزي پا بزاري
اين تن سوخته از عشقو با خودش تنها نزاري
من ميخوام قصه عشقوتوي گوش تو بخونم
توي اعماق وجودت غرق بشم پيشت بمونم
تو به ژرفاي زميني،من تو قلب آسمونم
ولي من فاصله ها رو ميشكنم با دل و جونم
دل تو آبه اما دل من رنگ خزونه
لحظه به تو رسيدن خط آخر جنونه
كاش رو خاكستر قلبم ،تو يه روزي پا بزاري
اين تن سوخته از عشقو با خودش تنها نزاري

ابریشم 10-15-2010 12:32 PM

دوست دارم برای تو یه حرف خیلی ساده بود ... غافل از اینکه دل من منتظر اشاره بود روز اول گل سرخی برایم آوردی و گفتی برای همیشه دوستت دارم... روز دوم گل زردی برایم آوردی و گفتی که دوستت ندارم روز سوم گل سفیدی برایم آوردی و سر قبرم گذاشتی و گفتی مرا ببخش فقط یک شوخی بود

ابریشم 10-15-2010 12:38 PM

ساده نبود گذشتن از تو برام

ساده نبود كوچ تو از لحظه هام

ساده نبود قصه ي بي تو بودن

ساده نبود هق هق شب گريه هام

چه ساده دل بريدي اشك منو نديدي

خطي رو خاطرات قشنگمون كشيدي

اما به انتظار برگشتنت مي مونم

شب تا سحر به يادت غزل غزل مي خونم

چه عاشقونه خوندم چه بي بهونه رفتي

ناباورانه موندم كه بي نشونه رفتي

من بي تو باز تنهام از تو چي مونده برجا

از تو چي مونده برجا جز مشتي خاطرات

اما به انتظار برگشتنت مي مونم

شب تا سحر به يادت غزل غزل مي خونم

ابریشم 10-16-2010 05:56 PM

باتو، همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند
باتو، آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
باتو، کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند
باتو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
و ابر،حریری است که بر گاهواره ی من کشیده اند
و طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس این کوه ها همسایه ی ماست در دست خویش دارد

باتو، دریا با من مهربانی می کند
باتو، سپیده ی هر صبح بر گونه ام بوسه می زند
باتو، نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند
باتو، من با بهار می رویم
باتو، من در عطر یاس ها پخش می شوم
باتو، من در شیره ی هر نبات میجوشم
باتو، من در هر شکوفه می شکفم
باتو، من در هر طلوع لبخند میزنم، در هر تندر فریاد شوق می کشم، در حلقوم مرغان عاشق می خوانم و در غلغل چشمه ها می خندم، در نای جویباران زمزمه می کنم
باتو، من در روح طبیعت پنهانم
باتو، من بودن را، زندگی را، شوق را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را می نوشم
باتو، من در خلوت این صحرا، درغربت این سرزمین، درسکوت این آسمان، در تنهایی این بی کسی، غرقه ی فریاد و خروش و جمعیتم، درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند و گلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند و بوی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه ها ی شسته، باران خورده، پاک، همه خوش ترین یادهای من، شیرین ترین یادگارهای من اند.
بی تو، من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم
بی تو، رنگهای این سرزمین مرا می آزارند
بی تو، آهوان این صحرا گرگان هار من اند
بی تو، کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند
بی تو، زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خو به کینه می فشرد
ابر، کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند
و طناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند

بی تو، دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد
بی تو، پرندگان این سرزمین، سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند
بی تو، سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
بی تو، نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند
بی تو، من با بهار می میرم
بی تو، من در عطر یاس ها می گریم
بی تو، من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم.
بی تو، من با هر برگ پائیزی می افتم
بی تو، من در چنگ طبیعت تنها می خشکم
بی تو، من زندگی را، شوق را، بودن را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را از یاد می برم
بی تو، من در خلوت این صحرا، درغربت این سرزمین، درسکوت این آسمان، درتنهایی این بی کسی، نگهبان سکوتم، حاجب درگه نومیدی، راهب معبد خاموشی، سالک راه فراموشی ها، باغ پژمرده ی پامال زمستانم.
درختان هر کدام خاطره ی رنجی، شبح هر صخره، ابلیسی، دیوی، غولی، گنگ وپرکینه فروخفته، کمین کرده مرا بر سر راه، باران زمزمه ی گریه در دل من، بوی پونه، پیک و پیغامی نه برای دل من، بوی خاک، تکرار دعوتی برای خفتن من ، شاخه های غبار گرفته، باد خزانی خورده، پوک ، همه تلخ ترین یادهای من، تلخ ترین یادگارهای من اند

BaHaReH 10-17-2010 10:51 AM

ممنون ابریشم جان:53::53:

ابریشم 11-04-2010 02:21 PM

تمام امشب را مثل هر شب به تو فكر خواهم كرد ميان سكوت كوچه ها و پاييزي كه بر زمين نشسته و به تصوير تو خيره خواهم شد و آرام آرام چكه خواهم كرد روي همه خاطراتم .

BaHaReH 11-04-2010 10:02 PM

من از تو لبریز بودم وقتی توی خسـتگـیهـایم گـمـت کردم
وقتی توی کوچه بی بازگشت شیدایی
عاشق کُشی ، شهـامـت شد
و تو قدّاره کِش کوچه شدی
حالا از من لاشه ای مانده
نــه دلی که بیـقـراری کند
نــه چــشــمی که چــشــم انتظــاری
و تو تیـغــت را زمین بگذار
عاشـقی نمانده است
که قدّاره کِشی!
راستش را بخواهی
هنوز هم دلم زیر اینهمه خاک
برای تو تنگ می شود
هنوز هم . . .


BaHaReH 11-04-2010 10:04 PM

اگر دنیای ما دنیای سنگ است
بدان سنگینی سنگ هم قشنگ است . . .
اگر دنیای ما دنیای درد است
بدان عاشق شدن از بحر رنج است . . .
اگر عاشق شدن پس یک گناه است
دل عاشق شکستن صد گناه است . .

BaHaReH 11-04-2010 10:04 PM

کلبه اي مي سازم ...
پشت تنهايي شب
زير اين سقف سياه
که به زيبايي دل تنهاي تو باشد
پنجره هايش از عشق
سقفش از عطر بهار
رنگ ديوار اتاقش گل ياس
عکس لبخند تو را مي کوبم
روي ايوان حياط
تا که هر صبح اقاقي ها را
از تو سرشار کنم
همه ي دلخوشي ام بودن توست
وچراغ شب تنهايي من
نور چشمان تو است
کاشکي در سبد احساسم
شاخه اي مريم بود
عطر آن را با عشق
توشه راه گل قاصدکي مي کردم
که به تنهايي تو سربزند
تو به من نزديکي و خودت مي داني
شبنم يخ زده چشمانم
در زمستان سکوت
گرمي دست تو را مي طلبيد...

sharareh1 11-05-2010 07:26 PM

خدايا تو را دوست دارم

تو را دوست دارم

كه آسمان تنهايي مرا

با مهرباني و لطافتت

پر مهر و آرام ميكني

خداوندا تو ميداني

كه جز تو عشق بي نام و نشان است

تو خود خالق عشقي

پس مرا نيز عاشق گردان

به لطافت ستارگان تنهاي آسمان شب،

به قرائت آرام كلامت،

به نجابت اشكهاي غلطان

بر گونه هاي گريان بنده سراپا گناهت،

و به تمام خوبيهايت تو را سوگند ميدهم

كه مرا تنها مگذار

مرا تنها مگذار

تا با آرامش حضورت بي نياز شوم

مرا تنها مگذار كه مبادا نگاهم

به نگاه بنده اي از جنس خاك محتاج شود

دستان نحيفم را در غايت نياز

به سويت ميكشانم

چشمان گريانم را ملتمسانه

به درگاه بي شائبه ات ميدوزم

و از مناعت ذاتت ميخواهم كه مرا

آرام گرداني تا در آرامش تو

عاشق شوم

baran73 11-05-2010 08:26 PM

نميدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نميخواهم بدانم کوزه گر ازخاک اندامم چه خواهد ساخت
ولي بسيار مشتاقم که از خاک گلويم سوتکي سازد
گلويم سوتکي باشد به دست طفلکي گستاخ و بازيگوش
و او که ريز پي در پي دم گرم خودش را در گلويم سخت بفشارد و خواب خفتگان را آشفته تر سازد
بدين سان بشکند دائم سکوت مرگ بارم را
دکتر علي شريعتي

baran73 11-05-2010 08:41 PM

وقتي دلت گرفت بشين به اندازه تمام دلتنگيات گريه کن . براي اينکه کسي اشکاتو نبينه ماهي کوچيکي شو و به ته دريا برو . ديگه نه کسي صداتو مي شنوه نه کسي اشکاتو مي بينه . حالا فهميدي چرا اب دريا شووره؟

ابریشم 11-10-2010 06:49 PM


ای همه شكل تو مطبوع و همه جای تو خوش
دلم از عشوه شیرین شكر خای تو خوش

همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش

شیوه و ناز تو شیرین خط و خال تو ملیح
چشم و ابروی تو زیبا قد و بالای تو خوش

هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار
هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش

در ره عشق که از سیل بلا نیست گذار
کرده ام خاطر خود را به تمنای تو خوش

شکر چشم تو چه گویم که بدان بیماری
می کند درد مرا از رخ زیبای تو خوش

در بیابان طلب گر چه زهر سو خطریست
می رود حافظ بیدل به تولای تو خوش




http://mypictures.ir/images/gs0bfshs24ypxt6svhul.jpg

ابریشم 11-11-2010 05:14 PM

دختری از پسری پرسید:آیا من نیز چون ماه زیبایم؟ پسر گفت : نه ، نیستی دختر با نگاهی مضطرب پرسید : آیا حاضری تکه ای از قلبت را تا ابد به من بدهی ؟ پسر خندید و گفت : نه ، نمیدهم دختر با گریه پرسید : آیا در هنگام جدایی گریه خواهی کرد ؟ پسر دوباره گفت : نه ، نمیکنم دختر با دلی شکسته از جا بلند شد در حالی که قطره های الماس اشک چشمانش را نوازش میکرد پسر اما دست دختر را گرفت ، در چشمانش خیره شد و گفت : تو به انداره ی ماه زیبا نیستی بلکه بسیار زیباتر از آن هستی من تمام قلبم را تا ابد به تو خواهم داد نه تکه ای از آن را و اگر از من جدا شوی من گریه نمیکنم بلکه خواهم مرد

ابریشم 11-12-2010 06:39 PM

عشقم را نثار تو کردم...اما نپذيرفتی. عشقم را به تو هديه کردم آن را دور انداختی، زندگيم را وقف تو کردم اما در کنارم نماندی، کاش روزی آن را برگردانی!

ابریشم 11-12-2010 06:40 PM

عاشقت گشتم تو گفتي عاشقان ديوانه اند! عاقبت عاشق شدي ديدي که خود ديوانه اي

ابریشم 11-12-2010 06:41 PM

فکر مي کرديم عاشقي هم بچگيست ... اما حيف اين تازه اول يک زندگيست
زندگي چيزيست شبيه يک حباب ... عشق آباديه زيبايي در سراب
فاصله با آرزو هاي ما چه کرد ... کاش مي شد در عاشقي هم توبه کرد

ابریشم 11-16-2010 04:30 PM

عشق یعنی...!
عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده با چشمان تر
عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی درجهان رسوا شدن
عشق یعنی سست و بی پروا شدن
عشق یعنی سوختن با ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن


ابریشم 11-22-2010 03:36 PM

يادت مياد روزي كه اون گل رو بهم دادي گفتي كه
گلها بي معرفتن
زود خشك ميشن
زود از پيش ادم ميرن
ولي اشتباه كردي چون گلي كه بهم دادي انجاست رو به روم روي ديوار
يه كمي خشك شده ولي تركم نكرده
باهام مونده.....ولي تو.....
گل هست اما تو نيستي
تو رفتي
تو بي وفاتر بودي....

ابریشم 11-22-2010 03:38 PM

عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلکه گذاشتن سدي در برابر روديست که از چشمانت جاريست.
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلکه پنهان کردن قلبي ست که به اسفناک ترين حالت شکسته شده
با هزار و يک ترفند شاخه گلي مصنوعي را در ميان گلهاي شاداب گلدانت پنهان کردم، و در دفتر خاطراتت نوشتم: «تو را دوست دارم، خواهم داشت تا زماني که آخرين گل پژمرده شود...»

aram_53 11-29-2010 08:24 PM

اینم ادامه اش

dear59 12-22-2010 03:04 PM

دل کندم از دنیا

وقتی به تو

دلبسته می شدم.

حالا

که هر چه دلم را

پس می زنی

کنده نمی شود

از تو

چه کنم ؟

esygolden 12-22-2010 03:21 PM

عشق یعنی کشک
عشق یعنی دوغ
عشق هم عشقای قدیم
(شعر نو:p)

dear59 12-23-2010 08:39 AM

بگذار جادوی خیالت
تب تنهایی ام را فروکش کند
کبوتر شده ام
سمت مهربانیت ....

kiana 01-31-2011 10:25 AM

عاشق خویش فراموش مکن

در روزنامهء" اقدام" چاپ تهران مسابقه ای تحت عنوان "هدیهء عاشق"به مسابقه گذارده می شود که دربارهء" گل فراموشم مکن" که یکی از قصه های اروپایی است می باشد.
خلاصه قصه چنین است: عاشق ومعشوقی در کنار رود دانوب مشغول تفریح و دلدادگی بودند که ناگهان معشوق، گلی را در رودخانه می بیند و با نگاهش می فهماند که چقدر مشتاق آن دسته گل است. عاشق بدون ملاحظه، خود رابه آب می اندازد و گل را به سوی معشوقش می اندازد و می گوید "فراموشم نکن" وخود به دیار نیستی می رود، از آن پس، آن گل را "گل فراموشم مکن"می نامند.
در این مسابقه بزرگانی مثل" رشید یاسمی "و "وحید دستگردی"شرکت می کنند ولی برنده مسابقه ایرج میرزا می شود که شعر زیر را می سراید:


عاشقی محنت بسیار کشید/تا لب دجله به معشوقه رسید
نشده از گل رویش سیراب/که فلک دسته گلی داد باب
نازنین چشم بشط دوخته بود/فارغ از عاشق دل سوخته بود
گفت وه وه چه گل رعنا ئیست/ لایق دست چو من زیبائیست
زین سخن عاشق معشوقه پرست/جست در آب چو ماهی از شست
خوانده بود این مثل آنمایهء ناز/ که نکویی کن و در آب انداز
باری آن عاشق بیچاره چو بط/ دل بدریا زد و افتاد بشط
دید آبیست فراوان ودرست/ بنشاط آمد ودست از جان شست
دست وپایی زد و گل را بربود/سوی دلدارش پر تاب نمود
گفت کای آفت جان سنبل تو / ما که رفتیم بگیر این گل تو
بکنش زیب سر ای دلبر من / یاد آبی که گذشت از سر من
جز برای دل من بوش مکن/ عاشق خویش فراموش مکن
خود ندانست مگر عاشق ما / که ز خوبان نتوان جست وفا
عاشقان را همه گر آب برد/ خوبرویان همه را خواب برد


dear59 02-11-2011 12:28 PM

تو که نمی آیی،..‏
تاج و تختی...
برای خودش به هم می زند...

دلتنگی!‏

dear59 02-28-2011 02:09 PM

نمی خواهم داشته باشمت،نترس

فقط بیا

در خزان خواسته هام

کمی قدم بزن

تاببينمت

دلم برای راه رفتنت تنگ شده است...


اکنون ساعت 08:28 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)