|
سحرگاهیست و من با قلبی اکنده از درد و غروری که برای عشق تو شکسته این چنین خودم را تفسیر می کنم من از چشمان شبنم زده مهتاب امده ام از کنار جوانه های عشق وطنین قلب شکسته ام و چشمان باران خورده ام، آمده ام تا دوباره در اغوشت بگیرم و برایت از تنهایی شبهای غربت بگویم از احساس باران هنگام لمس زمین از ارامش موجهای دریا واین را می گویم من بی تو مثل شاخه ای خشک می مانم به تک درختی بی بار در کویر تشنه بی تو به ترانه ای می مانم که بر لب هیچ کس نمی نشیند پس مرا پذیرا باش ای هستی من |
درعصرهاي انتظاربه حوالي بي کسي قدم بگذار! |
یادم نمیاد وقتی رفتی خدا حافظی هم کردی یا نه.
یادم نمیاد وقتی رفتی واسه آخرین بار منو بوسیدی یا نه. یادم نمیاد وقتی رفتی نگاهی به چشمهای اشک الودم انداختی یا نه ..به صدای لرزونم که میگفت دوستت دارم گوش کردی یا نه. فقط یادم میاد که گفتی که کس دیگری رو دوست داری. که ای کاش این هم یادم نمیومد. |
وقتی که حیران کوچه ها را گز میکنی ...
وقتی که نی نی هر نگاهت شعری ناسروده است ... وقتی که مسحوریک نگاه می شوی و با آن تا ته دنیا سفر می کنی ! آن لحظه است که عاشقت میخوانند ...! و تو سکوت می کنی ... سر به زیر می اندازی ... ودر لحظات گم می شوی ! و می فهمی که در نگاهی رمز آلود جامانده ای !!! |
پرسيد: به خاطر كي زنده هستي؟
با اينكه دلم مي خواست با تمام وجودم داد بزنمبه خاطر تو بهش گفتم : به خاطر هيچكس پرسيد: پس به خاطر چه چيز زنده هستي؟ با اينكه دلم فرياد ميزدبه خاطر تو با يك بغض غمگين گفتم : به خاطر هيچ چيز ازش پرسيدم : تو به خاطر چي زنده هستي؟ در حاليكه اشك در چشمانش جمع شده بود گفت : بخاطر كسي كه به خاطر هيچزنده است |
واقعا عشق تا چه حدی واقعیه؟!؟!؟!؟
|
عشق چشمی است که گاه خود را به کوری میزند تا او را از خیابان عبور دهی بی آنکه بدانی عبورت داد....
|
دو قدم مانده به ماه ...
میروم شاید خدا در پشت ماه پنهان شده است ... دیگران میگویند خدادر همه جاست ... دیگران میگویند خدا در آغوش دارد تو را ... نمیدانم ! این روز ها گم شده ام در ایستگاه متروک زمان ... اینجا گاهی دست دلها می لرزد ... اینجا دیگر هیچ چیز باقی نمانده است ... اینجا غرق نفهمیدن است ... اینجا مملو است از آدمکهایی با لبخندی ژکوند که به تو سلام می گویند ! اینجا صد بار بگویی انسان مگر می شنود گوشی؟! اینجا اگربر گوش احساساتت بزنی می نگری لبخند آدمیان را ... اینجا غرق ابهامات است ... . . . خدا یا تو اینجا هم گم شده ای؟!... |
امروزخدایی کردم !
امروز عروسک چوبیم رو نگاه کردم و خداییکردم... آدمک کوچکی که تقریبا هفت سال پیش تنها با یک کارد از دل یه تکه چوب کوچکدرش آوردم ... آره، حرکتش دادمو خدایی کردم ... و چه حس غرور آمیزی، بردمش لب پنجره ... آروم گرفتمش بیرون ... تمام وجودش دست من بود ... اینکه بندازمش یانه! اما نه،دوستش دارم ... به اندازه جزیی از خودم ... پس آروم در حالی که می آوردمش داخل بهش گفتم: بیچاره! خدای تو خودش خدا داره ... خوش به حال خودم که خدای من... خدائی نداره !! |
عشق .... بخشیدن است هنگامی که فراموش کردن سخت می نماید دستگیری است و رها نکردن امیدوار که فردا چون امروز پرشکوه خواهد بود بازگویی راز ها و نجواها و لذت بردن از شبهای غرق ستاره و از همه مهمتر... عشق آن است که بدانی که دیگر تنها نخواهی ماند.. |
اگراز پایان گرفتن غم هایت نا امید شده ای ، بهخاطر بیاور زیباترین صبحی که تا به حال تجربه کرده ای مدیون صبرت در برابر سیاهترین شبی هست که هیچ دلیلی برای تمام شدن نمی دیدی دریچه قلبت را رو به عشق بگشا تا همه نیکی های عالم به سوی تو سرازیر شوند. |
ميداني ديشب در عمق تنهايهايم ..در سکوت پايان ناپذير اتاقم...دلم براي خودم سوخت و خاکستر شد |
من غروبي زرد و خستم كه زتو خاليه دستم |
دوست دارم برای تو یه حرف خیلی ساده بود ... غافل از اینکه دل من منتظر اشاره بود روز اول گل سرخی برایم آوردی و گفتی برای همیشه دوستت دارم... روز دوم گل زردی برایم آوردی و گفتی که دوستت ندارم روز سوم گل سفیدی برایم آوردی و سر قبرم گذاشتی و گفتی مرا ببخش فقط یک شوخی بود |
ساده نبود گذشتن از تو برام |
باتو، همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند |
ممنون ابریشم جان:53::53:
|
تمام امشب را مثل هر شب به تو فكر خواهم كرد ميان سكوت كوچه ها و پاييزي كه بر زمين نشسته و به تصوير تو خيره خواهم شد و آرام آرام چكه خواهم كرد روي همه خاطراتم . |
من از تو لبریز بودم وقتی توی خسـتگـیهـایم گـمـت کردم |
اگر دنیای ما دنیای سنگ است |
پشت تنهايي شبکلبه اي مي سازم ... |
خدايا تو را دوست دارم |
نميدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نميخواهم بدانم کوزه گر ازخاک اندامم چه خواهد ساخت ولي بسيار مشتاقم که از خاک گلويم سوتکي سازد گلويم سوتکي باشد به دست طفلکي گستاخ و بازيگوش و او که ريز پي در پي دم گرم خودش را در گلويم سخت بفشارد و خواب خفتگان را آشفته تر سازد بدين سان بشکند دائم سکوت مرگ بارم را دکتر علي شريعتي |
وقتي دلت گرفت بشين به اندازه تمام دلتنگيات گريه کن . براي اينکه کسي اشکاتو نبينه ماهي کوچيکي شو و به ته دريا برو . ديگه نه کسي صداتو مي شنوه نه کسي اشکاتو مي بينه . حالا فهميدي چرا اب دريا شووره؟
|
ای همه شكل تو مطبوع و همه جای تو خوش دلم از عشوه شیرین شكر خای تو خوش همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش شیوه و ناز تو شیرین خط و خال تو ملیح چشم و ابروی تو زیبا قد و بالای تو خوش هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش در ره عشق که از سیل بلا نیست گذار کرده ام خاطر خود را به تمنای تو خوش شکر چشم تو چه گویم که بدان بیماری می کند درد مرا از رخ زیبای تو خوش در بیابان طلب گر چه زهر سو خطریست می رود حافظ بیدل به تولای تو خوش http://mypictures.ir/images/gs0bfshs24ypxt6svhul.jpg |
دختری از پسری پرسید:آیا من نیز چون ماه زیبایم؟ پسر گفت : نه ، نیستی دختر با نگاهی مضطرب پرسید : آیا حاضری تکه ای از قلبت را تا ابد به من بدهی ؟ پسر خندید و گفت : نه ، نمیدهم دختر با گریه پرسید : آیا در هنگام جدایی گریه خواهی کرد ؟ پسر دوباره گفت : نه ، نمیکنم دختر با دلی شکسته از جا بلند شد در حالی که قطره های الماس اشک چشمانش را نوازش میکرد پسر اما دست دختر را گرفت ، در چشمانش خیره شد و گفت : تو به انداره ی ماه زیبا نیستی بلکه بسیار زیباتر از آن هستی من تمام قلبم را تا ابد به تو خواهم داد نه تکه ای از آن را و اگر از من جدا شوی من گریه نمیکنم بلکه خواهم مرد |
عشقم را نثار تو کردم...اما نپذيرفتی. عشقم را به تو هديه کردم آن را دور انداختی، زندگيم را وقف تو کردم اما در کنارم نماندی، کاش روزی آن را برگردانی! |
|
|
عشق یعنی...! |
يادت مياد روزي كه اون گل رو بهم دادي گفتي كه |
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ، |
اینم ادامه اش
|
دل کندم از دنیا
وقتی به تو دلبسته می شدم. حالا که هر چه دلم را پس می زنی کنده نمی شود از تو چه کنم ؟ |
عشق یعنی کشک
عشق یعنی دوغ عشق هم عشقای قدیم (شعر نو:p) |
بگذار جادوی خیالت
تب تنهایی ام را فروکش کند کبوتر شده ام سمت مهربانیت .... |
عاشق خویش فراموش مکن در روزنامهء" اقدام" چاپ تهران مسابقه ای تحت عنوان "هدیهء عاشق"به مسابقه گذارده می شود که دربارهء" گل فراموشم مکن" که یکی از قصه های اروپایی است می باشد. خلاصه قصه چنین است: عاشق ومعشوقی در کنار رود دانوب مشغول تفریح و دلدادگی بودند که ناگهان معشوق، گلی را در رودخانه می بیند و با نگاهش می فهماند که چقدر مشتاق آن دسته گل است. عاشق بدون ملاحظه، خود رابه آب می اندازد و گل را به سوی معشوقش می اندازد و می گوید "فراموشم نکن" وخود به دیار نیستی می رود، از آن پس، آن گل را "گل فراموشم مکن"می نامند. در این مسابقه بزرگانی مثل" رشید یاسمی "و "وحید دستگردی"شرکت می کنند ولی برنده مسابقه ایرج میرزا می شود که شعر زیر را می سراید: عاشقی محنت بسیار کشید/تا لب دجله به معشوقه رسید نشده از گل رویش سیراب/که فلک دسته گلی داد باب نازنین چشم بشط دوخته بود/فارغ از عاشق دل سوخته بود گفت وه وه چه گل رعنا ئیست/ لایق دست چو من زیبائیست زین سخن عاشق معشوقه پرست/جست در آب چو ماهی از شست خوانده بود این مثل آنمایهء ناز/ که نکویی کن و در آب انداز باری آن عاشق بیچاره چو بط/ دل بدریا زد و افتاد بشط دید آبیست فراوان ودرست/ بنشاط آمد ودست از جان شست دست وپایی زد و گل را بربود/سوی دلدارش پر تاب نمود گفت کای آفت جان سنبل تو / ما که رفتیم بگیر این گل تو بکنش زیب سر ای دلبر من / یاد آبی که گذشت از سر من جز برای دل من بوش مکن/ عاشق خویش فراموش مکن خود ندانست مگر عاشق ما / که ز خوبان نتوان جست وفا عاشقان را همه گر آب برد/ خوبرویان همه را خواب برد |
تو که نمی آیی،..
تاج و تختی... برای خودش به هم می زند... دلتنگی! |
نمی خواهم داشته باشمت،نترس
فقط بیا در خزان خواسته هام کمی قدم بزن تاببينمت دلم برای راه رفتنت تنگ شده است... |
اکنون ساعت 08:28 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)