پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   ادبیات طنز (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=54)
-   -   داستان طنز، ماجراهای طنز، مقالات طنز، داستانهای طنز، مطالب طنز، طنزنوشته (http://p30city.net/showthread.php?t=3055)

behnam5555 10-10-2010 09:29 PM

لغات من در آوردی

آدامس : تنها چيزي كه توي دهان خانم ها بند مي شود



احمق: كسي كه دختر همسايه را در تاريكي نبوسد



ادب : يعني كمك به يك خانم زيبا در عبور از خيابان حتي اگر به كمك احتياج نداشته باشد



ازدواج : قمار زندگي است و در قمار معمولا برد با كسي است كه بيشتر تقلب كند



الكل : مايه گرانبهايي كه همه چيز را محفوظ نگاه مي دارد مگر اسرار را



اوراقچي : تنها موجودي كه زنها را بهترين رانندگان دنيا ميداند



ايده آل : شوهري كه بتواند با زنش بهمان دقت و ملايمتي كه در مورد اتومبيل تازه اش دارد رفتار كند



بزبيار : فلك زده اي كه زنش زشت و كلفتش بيريخت باشد



بوسه : تصادفي كه فقط يك سيلي به آدم ضرر مي زند



بيست سالگي : دوراني كه پسر ها دنبال معشوقه مي گردند دختر ها دنبال شوهر



خسيس : كسي كه وقتي خانه اش آتش مي گيرد براي اينكه پول تلفن ندهد تا اداره آتش نشاني بدود



خوش بين : مردي كه تصور كند وقتي زني پاي تلفن خداحافظي كند گوشي را خواهد گذاشت



دوران تجرد : دوراني كه معمولا براي مردها بعد از ازدواج شروع مي شود

رفيق
: كسي كه هميشه به شما مقروض است



زوج ايده آل : شوهر كر و زن لال



سوءظن : سعي در دانستن چيزيكه بعدا" انسان آرزو مي كند اي كاش آنرا نمي دانست



سرخ پوست : مرد خوشبختي كه وقتي زنش اورا مي بوسد صورتش ماتيكي نمي شود



سنجاق قفلي : تنها قفلي كه بدون كليد باز مي شود



مرد مجرد : كسي كه هنوز عيوبي دارد كه خود نمي داند



معجزه : دختر خانمي كه زنگ آخر جيم شود و به سينما نرود



هالو : شوهري كه دستكش ظرفشويي را بجاي اندازه دست خودش اندازه دست زنش بخرد


behnam5555 10-10-2010 09:33 PM


حاکمی بود که به سرودن شعر علاقه وافری داشت اما در این کار هیچ استعدادی نداشت وهر چند وقت نیز شاعران را به شب شعر دعوت می کرد و در شب شعر ، شعرهای خودرا می خواند اما با وجودی که شعرهایش هیچ شباهتی به شعر نداشت مرتب ازشعرهایش تعریف می کرد و شاعران دیگر را نیز تحقیر می کرد وشاعران از اینموضوع ناراحت بودند ! به همین دلیل از ملیجک که اسباب خنده حاکم بود کمک خواستند .
ملیجک پولی از آنها گرفت و گفت :
خیالتان راحت ! کاری می کنم که
حاکم تا ابد بی خیال شعر شود !
سپس به پیش حاکم رفت و از وی خواست که در شب
شعرش شرکت کند .
حاکم قبول کرد و با خنده جواب داد :
خیلی خوب است هم شب
شعر دارم هم تفریح و خنده !

هنگامی که جلسه شروع شد هر کدام از شاعران بنا به رسم جلسه شعری خواندند تااینکه نوبت به حاکم رسید و شاعر قبل از حاکم به وی گفت :

حاکما ! لطفا “ب
مرحمت کنید !
(یعنی حاکم شعرت را با ب شروع کن ) حاکم نیز طبق عادت شروع
کرد به خواندن یکی از ابیات خود که :
ببین و بشین اینک آنجا و ببین و لیک
می دانم که نمی خواهی ما را !

و به شاعران گفت :
قدرت خدا را ببینید که چه سروده ام و با آن شعرهای در
پیتی خودتان مقایسه کنید!
سپس با خنده رو به ملیجک کرد و گفت : پدر سوخته
! “الف” بده !

ملیجک نیز رو به حاکم کرد و با خنده گفت :
اگر خواهی که خلایق نبینند این هنرت را بی درنگ بکش آن سیفون بالای سرت را


BaHaReH 10-10-2010 09:37 PM

حکیمی ذوالقرنین را در راه دید و گفت:در عالم چه میکردی که همه جا را پر از آشوب و فتنه کرده ای؟ ذوالقرنین گفت:یک نیمه عالم را راست و درست کرده ام و نیمه دیگر را هم درست میکنم.
حکیم گفت:ای سردار تو برو خود را راست کن که اینجا اندک زمانی می مانی....

BaHaReH 10-10-2010 09:39 PM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط behnam5555 (پست 189853)
لغات من در آوردی

آدامس : تنها چيزي كه توي دهان خانم ها بند مي شود



احمق: كسي كه دختر همسايه را در تاريكي نبوسد



ادب : يعني كمك به يك خانم زيبا در عبور از خيابان حتي اگر به كمك احتياج نداشته باشد



ازدواج : قمار زندگي است و در قمار معمولا برد با كسي است كه بيشتر تقلب كند



الكل : مايه گرانبهايي كه همه چيز را محفوظ نگاه مي دارد مگر اسرار را



اوراقچي : تنها موجودي كه زنها را بهترين رانندگان دنيا ميداند



ايده آل : شوهري كه بتواند با زنش بهمان دقت و ملايمتي كه در مورد اتومبيل تازه اش دارد رفتار كند



بزبيار : فلك زده اي كه زنش زشت و كلفتش بيريخت باشد



بوسه : تصادفي كه فقط يك سيلي به آدم ضرر مي زند



بيست سالگي : دوراني كه پسر ها دنبال معشوقه مي گردند دختر ها دنبال شوهر



خسيس : كسي كه وقتي خانه اش آتش مي گيرد براي اينكه پول تلفن ندهد تا اداره آتش نشاني بدود



خوش بين : مردي كه تصور كند وقتي زني پاي تلفن خداحافظي كند گوشي را خواهد گذاشت



دوران تجرد : دوراني كه معمولا براي مردها بعد از ازدواج شروع مي شود

رفيق
: كسي كه هميشه به شما مقروض است



زوج ايده آل : شوهر كر و زن لال



سوءظن : سعي در دانستن چيزيكه بعدا" انسان آرزو مي كند اي كاش آنرا نمي دانست



سرخ پوست : مرد خوشبختي كه وقتي زنش اورا مي بوسد صورتش ماتيكي نمي شود



سنجاق قفلي : تنها قفلي كه بدون كليد باز مي شود



مرد مجرد : كسي كه هنوز عيوبي دارد كه خود نمي داند



معجزه : دختر خانمي كه زنگ آخر جيم شود و به سينما نرود



هالو : شوهري كه دستكش ظرفشويي را بجاي اندازه دست خودش اندازه دست زنش بخرد


در مورد خانما خیلی بد گفتیا!!!!{قاط}

behnam5555 10-10-2010 09:42 PM


همیشه دانشمندان یا هنرمندان نبوده‌اند كه با انجام كارهایی كه قبلاً كسی آن را انجام نداده و یا با خلق اثری كه مشابه آن وجود نداشته، به تاریخ پیوسته باشند.
كلاهبرداران هم در تاریخ جایی برای خود دارند.. بوده‌اند كسانی كه در دنیا چیزهایی را جعل كرده‌اند كه عقل جن هم به آن نرسیده. البته ما در تاریخ كشورمان هیچوقت از این كارها نكرده‌ایم!


زلیخا گفتن و یوسف شنیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن

این نوشته كاملا جدی است.
خواهشمندیم این چیزها را یاد نگیرید و برای یكبار هم شده اگر چیزی هم بدآموزی داشت شما خودتان با نیروی مثبت ذهنی آنرا به یك متن آموزنده تبدیل كنید.
مثلا اگر كسی محل تاریخی را فروخت یا چیزی را جعل كرد، یا خلاصه از اینجوركارها! تعجب نكنید.
قبلا از این اتفاق‌ها افتاده است. مثلا فروش برج ایفل!

1- ویكتور لوستیگ
Victor Lustig

سلطان كلاهبرداران تاریخ، مردی كه برج ایفل را فروخت، مسلط به پنج زبان زنده‌ دنیا، صاحب 45 اسم مستعار با سابقه بیش از 50 بار بازداشت آن هم فقط در كشور آمریكا، مردی كه می‌توانست زیرك‌ترین قربانیانش را نیز گول بزند، در سال 1890 در بوهمیا (كشور كنونی چك) در یك خانواده متوسط به دنیا آمد و در سال 1960 به آمریكا رفت.
سالی كه بازار سهام به شدت رشد می‌كرد و به نظر می‌رسید كه همه روز‌به‌روز پولدار‌تر می‌شوند و لوستیگ آنجا بود كه از این موضوع سود برد.
در سال 1925 و پس از انجام چندین فقره كلاهبرداری بی‌عیب ونقص و پرسود، ویكتور به فرانسه و شهر پاریس رفت و در آنجا شاهكار خود را اجرا كرد. فروختن برج ایفل!
ایده این كلاهبرداری بعد از خواندن یك مقاله كوچك در روزنامه به ذهن ویكتور رسید. در این مقاله آمده بود كه برج ایفل نیاز به تعمیر اساسی دارد و هزینه این كار برای دولت كمرشكن خواهد بود.
دینگ! زنگی در سر ویكتور صدا كرد و بلافاصله دست به كار شد. ابتدا اسناد و مداركی تهیه كرد كه در آنها خود را به عنوان معاون ریاست وزارت پست و تلگراف وقت جا زد و در نامه‌هایی با سربرگ‌های جعلی، شش تاجر آهن معروف را به جلسه‌ای دولتی و محرمانه در هتل كرئون (creon) كه محلی شناخته شده برای قرار‌های دیپلماتیك و مهم بود، دعوت كرد.
شش تاجر سر وقت در سوئیت مجلل ویكتور حاضر بودند.
ویكتور برای آنها توضیح داد كه دولت در شرایط بد مالی قرارگرفته است و تأمین هزینه‌های نگه‌داری برج ایفل عملاً از توان دولت خارج است. بنابراین او از طرف دولت مأموریت دارد كه در عین تألم و تأسف، برج ایفل را به فروش برساند و بهترین مشتریان به نظر دولت تجار امین و درستكار فرانسوی هستند و از میان این تجار شش نفر دعوت شده به جلسه مطمئن‌ترین افرادند. ویكتور تأكید كرد به دلیل احتمال مخالفت عمومی، این مسئله تا زمان قطعی شدن معامله مخفی نگه داشته خواهد شد.
فروش برج ایفل در آن سال‌ها زیاد هم دور از ذهن نبود.
این برج در سال 1889 و برای نمایشگاه بین‌المللی پاریس طراحی و ساخته شده بود و قرار بر این نبود كه به صورت دائمی باشد. در سال 1909 برج به‌خاطر این‌كه با ساختمان‌های دیگر شهر همچون كلیساهای دوره گوتیك و طاق نصرت هماهنگی نداشت، به محل دیگری منتقل شده بود و آن زمان وضعیت مناسبی نداشت.
چهار روز بعد خریداران پیشنهاد خود را به مأمور دولت ارائه كردند. ویكتور به دنبال بالاترین رقم نبود، ‌او از قبل قربانی خود را انتخاب كرده بود؛ مردی كه نامش در كنار ویكتور در تاریخ جاودانه شد!

آندره پویسون (Andre poisson). در بین آن شش نفر، آندره كم‌سابقه‌ترین بود و امیدوار بود كه با برنده شدن در این مناقصه، یك‌شبه ره صدساله را طی كند و كلاهبردار باهوش به خوبی متوجه این موضوع شده بود.
ویكتور به آندره اطلاع داد كه در مناقصه برنده شده است و اسناد جهت امضا و تحویل برج در هتل آماده امضاست.
اما همان‌طور كه تاجر عزیز می‌داند، زندگی مخارج بالایی دارد و او یك كارمند ساده بیش نیست و در این معامله پرسود با اعمال نفوذ خود توانسته است ایشان را برنده كند و…
آندره به خوبی منظور ویكتور را فهمید! پس از پرداخت رشوه، اسناد معامله امضا شد و آندره پویسون پس از پرداخت وجه معامله، صاحب برج ایفل شد!
فردای آن روز وقتی آندره و كارگرانش به جرم تخریب برج ایفل توسط پلیس بازداشت شدند، ویكتور لوتینگ كیلومترها از پاریس دور شده بود. در حالی كه در یك جیبش پول فروش برج بود و در جیب دیگرش رشوه

طنز ایران
!


behnam5555 10-10-2010 10:28 PM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط بهاره89 (پست 189858)
در مورد خانمه خیلی بد گفتیا!!!!{قاط}

بهاره 89 سلام

خوشحالم از اینکه دقت بخرج دادین سپاسگزارشما هستم

اما در مورد خانمها :53::53::53::53: اه اه اه خدا نکنه من همچین جسارتی بکنم؛ابدا

خانمها تاج سر ما هستند:53:{پپوله}:53:{پپوله}

راستشو بخاین فقط بخاطر اومدن یه لبخندبرروی لبان دوستان وگرنه {B Adabi} دچار میشم.

همیشه شاد باشین:53:

BaHaReH 10-11-2010 11:52 AM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط behnam5555 (پست 189864)
بهاره 89 سلام

خوشحالم از اینکه دقت بخرج دادین سپاسگزارشما هستم

اما در مورد خانمها :53::53::53::53: اه اه اه خدا نکنه من همچین جسارتی بکنم؛ابدا

خانمها تاج سر ما هستند:53:{پپوله}:53:{پپوله}

راستشو بخاین فقط بخاطر اومدن یه لبخندبرروی لبان دوستان وگرنه {b adabi} دچار میشم.

همیشه شاد باشین:53:

سلام:)
خواهش میکنم...
شما لطف دارین:53:
بله صد در صد همینطوریه که شما میگین...
موفق باشین{جشن پتو}

behnam5555 10-11-2010 03:27 PM

اساتيد و بزرگان ادبيات فارسي براي اينکه در آينده اي نه چندان دور، بعضي از ضرب المثل هاي اصيل ايراني - به علت وجود بعضي از لغات و اصطلاحات - از بين نروند، تصميم گرفتند که برخي از اين ضرب المثل ها را به گونه زير بازسازي کنند:

موش تو سوراخ نمي رفت سايد باي سايد به دمبش مي بست!

آب در "آب سرد کن" و ما تشنه لبان مي گرديم!

آب که سر بالا ميره، قورباغه "هوي متال" ميخونه!!!

پرادو سواري دولا دولا نميشه!

نابرده رنج گنج ميسر نمي شود --- مزد آن گرفت جان برادر که کلاه برداري کرد

بيفستراگانوفه خالته، بخوري پاته نخوري پاته!

"کافي ميت" نخورده و دهن سوخته!

اسکانيا(scania) بيار باقالي بار کن!

گر صبر کني ز قوره، لوپ لوپ سازي!

پاتو از پارکتت درازتر نکن!

هري پاتر آخرش خوشه!

قربون بند کيفتم، تا کارت سوخت داري رفيقتم!

گيرم پاپي تو بود فاضل --- از فضل پاپي تو را چه حاصل

نديديم اورانيم ولي ديديم دست مردم!

ادکلن آن است که خود ببويد --- نه آنکه فروشنده بگويد

ماکرو ويو به ماکرو ويو مي گه روت سياه!

بزک نمير بهار مياد آناناس با خيار درختي مياد!

يا منچستريه منچستري يا رُميه رُمي(AS Rom)

سرش بوي پيتزاي سبزيجات ميده!!!

آنتي بيوتيک بعد از مرگ سهراب


behnam5555 10-11-2010 09:50 PM


در گذشته نمره 20 مثل جواهر ارزش داشت. و راحت و آسان به دانش آموزان داده نمی شد. کسانی که این نمره را دریافت می کردند حقیقتا بیش از این نمره معلومات داشتند و به راستی شایسته این افتخار عظیم بودند. همه شاگردان قدیمی می دانند که انشای کمتر از 10 خط را هیچ معلمی نمره قبولی نمی داد و محصلینی بودند که از این درس تجدید و یا رد می شدند.
یک بار در یکی از دبیرستان های تهران هنگام برگذاری امتحانات سال آخر ششم دبیرستان به عنوان موضوع انشا این مطلب داده شد که "شجاعت یعنی چه؟" محصلی در قبال این موضوع فقط نوشته بود : "شجاعت یعنی این" و برگه ی خود را سفید به ممتحن تحویل داده بود و رفته یود !
اما برگه ی آن جوان دست به دست دبیران گشته بود و همه به اتفاق و بدون استثنا به ورقه سفید او نمره 20 دادند. چه خوب گفته اند که : "کم گوی و گزیده گوی چون در"


BaHaReH 10-11-2010 09:54 PM

خیلی جالب بود ولی اگر ما ورقمونو سفید می دادیم همه صفر می دادن!!!{داش مشتی}

BaHaReH 10-11-2010 09:57 PM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط فرانک (پست 189646)









https://mail.google.com/mail/h/18w77....1&disp=emb&zw


روزی غضنفر برای کار و امرار معاش قصد سفر به آلمان میکنه و
همسرش و نوزده بچه قد و نیم قد رو رها کنه
خلاصه
همسرغضنفر گفت :حال ما چه طور از احوال تو با خبر بشیم؟؟؟؟
غضنفر گفت: من برای تو نامه مینویسم....
همسرش گفت: ولی نه تو نوشتن بلدی و نه من خوندن !!!!!!!!!!!!!!!!!
غضنفر گفت من برای تو نقاشی میکنم ... تو که بلدی نقاشی های منو بخونی مگه نه ؟؟؟؟؟؟
خلاصه
غضنفر به سفر رفت و بعد از دو ماه این نامه به دست زنش رسید ..
این شما و این هم نامه ببینید چیزی میفهمید!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟
+
+
+
+
+
+
https://mail.google.com/mail/h/18w77....2&disp=emb&zw
+
+
+
!!!!!!!شما چیزی فهمیدید !!!!!!!من که نفهمیدم
این نامه رو فقط همسر غضنفر میفهمه چی نوشته شده
+


+
+
حال ترجمه از زبان همسرش
خط اول :حالت چه طوره زن ؟ http://mail.yimg.com/a/i/mesg/tsmileys2/06.gif
خط دوم :بچه ها چه طورن ؟ http://mail.yimg.com/a/i/mesg/tsmileys2/06.gif
خط سوم : مادرت چه طوره ؟ http://mail.yimg.com/a/i/mesg/tsmileys2/06.gif
خط چهارم :شنیدم سر و گوش ت می جنبه!!! http://mail.yimg.com/a/i/mesg/tsmileys2/33.gif
خط پنجم : فقط برگردم خونه.... http://mail.yimg.com/a/i/mesg/tsmileys2/12.gif
خط ششم : می کشمت http://mail.yimg.com/a/i/mesg/tsmileys2/21.gif
خط هفتم :غضنفر از آلمان... http://mail.yimg.com/a/i/mesg/tsmileys2/16.gif

:53::53::53::53::53::53::53::53::53::53:
فرانک جان شکلها درست نیفتادن لطفا ویرایش کن{پپوله}

BaHaReH 10-11-2010 09:59 PM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط behnam5555 (پست 189682)

زن مثل ويروس مي‌مونه، وقتي وارد زندگيت بشه، جيبت رو اسكن مي‌كنه، لبخند رو ديليت مي‌كنه، مخت رو اديت مي‌كنه، برنامه‌هات رو دانلود مي‌كنه، آخرش هم هنگ مي‌كني

:53::53::53::53::53::53::53::53::53::53::53:
{داش مشتی}:21:

ELVIS 10-11-2010 10:02 PM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط بهاره89 (پست 189959)
خیلی جالب بود ولی اگر ما ورقمونو سفید می دادیم همه صفر می دادن!!!{داش مشتی}

من یه بار برگه ام رو سفید دادم تهش نوشتم جون مادرت نمره بده امضا هم کردم
12 گرفتم:d

BaHaReH 10-11-2010 10:05 PM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط فرانک (پست 189800)
۴۰ کار که دخترا نمیتونن انجام بدن
1- چیزی در مورد ماشین فهمیدن ، البته به جز رنگش
2- درک مضمون اصلی یک فیلم هنری
.
.
.
40- از همه مهمتر موارد بالا رو قبول کردن

جالب بود ولی من خیلی از این کارهارو انجام میدم!!!!{داش مشتی} دقیقا اصلا قبول نمی کنم{قاط}

BaHaReH 10-11-2010 10:06 PM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط elvis (پست 189962)
من یه بار برگه ام رو سفید دادم تهش نوشتم جون مادرت نمره بده امضا هم کردم
12 گرفتم:d

خب خیلی شانس آوردی که بهت نمره زیر 10 نداده!

BaHaReH 10-11-2010 10:10 PM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط مهدی (پست 187164)
مرد کلمه را کشف کرد و مکالمه را اختراع کرد.
زن مکالمه را کشف کرد و شایعه اختراع شد!
.
.
.
از آن به بعد مرد چیزهای بسیاری را کشف و اختراع کرد.
ولی زن همچنان مشغول خرید بود!:d

_:2:{قاط}

BaHaReH 10-11-2010 10:15 PM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط behnam5555 (پست 164448)


زن گرفتم شدم اي دوست به دام زن اسير

من گرفتم تو نگير

.
.
.

من از آن روز که شوهر شده ام خر شده ام
خر همسر شده ام

مي دهد يونجه به من جاي پنير




شعر از ايرج ميرزا

:24::24::24::24::24::24::24:من گرفتم تو نگير؟!؟!؟!؟!؟!؟

behnam5555 10-11-2010 11:11 PM

حتما قلیان هم میکشیدی ؟
اگه اینطور ه پس حقت بود صفر گرفتی

BaHaReH 10-12-2010 08:28 AM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط behnam5555 (پست 189980)
حتما قلیان هم میکشیدی ؟
اگه اینطور ه پس حقت بود صفر گرفتی

من تا حالا صفر نگرفتم!!!!!_:2:

behnam5555 10-12-2010 11:33 AM

همینطور هم هست چون کاربران این سایت
جز بهترینها هستند.

behnam5555 10-12-2010 10:51 PM

یه روز یه خانوم حاجی بازاری خونه ش ر و مرتب کرده بود و دیگه می خواست بره حمام که ترگل ورگل بشه برای حاج آقاش. تازه لباس هاش ر و در ورده بود و می خواست آب بریزه رو سرش که شنید زنگ در خونه ر و می زنند. از پنجره ی حمام نگاه می کنه و می بینه حسن آقا کوره ست.
بنابراین با خیال راحت همون جور لخت میره پشت در و در ر و برای حسن آقا باز می کنه.حاج خانوم هم خیالش راحت بوده که حسن آقا کوره، در رو باز می کنه که بیاد تو چون از راه دور اومده بوده و از آشناهای قدیمی حاج آقا و حاج خانوم بوده. درضمن حاج خانوم می بینه که حسن آقا با یه بسته شیرینی اومده بنده خدا. تعارفش میکنه و راه میافته جلو و از پله ها میره بالا و حسن آقا هم به دنبالش. همون طور لخت و عریون میشینه رو کاناپه و حسن آقا هم روبروش. میگه: خب خوش اومدی حسن آقا. صفا اوردی! این طرفا؟
حسن آقا سرخ و سفید میشه و جواب میده: والله حاج خانوم عرض کنم خدمتتون که چشمام رو تازه عمل کردم و اینم شیرینیشه که اوردم خدمتتون!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


behnam5555 10-15-2010 06:16 PM


سرکار خانوم میمون!

داستانی از عزیز نسین

داخل قفس توری، بیشتر از ده تا میمون دیدم که مثل بندبازها از میله‌های چوبی داخل قفس آویزان شده بودند. در بین آنها یک میمون درست مثل انسان، ساکت و آرام گوشه‌ای نشسته بود و فکر می‌کرد. برای لحظه‌ای نگاهمان در هم گره خورد.
- یه لحظه صبر می‌کنید؟
از جلوی قفس رد شده بودم که با این صدا سرم را به عقب برگرداندم.

- آقای عزیز با شما هستم. چند لحظه می‌شه وقت شما رو بگیرم؟
این صدای میمونی بود که چند لحظه پیش توجهم را به خودش جلب کرده بود.

- شما بودید حرف زدید؟
- بله! اما اگه مربی میمون‌ها متوجه حرف زدنم بشه اذیتم می‌کنه.
- ولی شما مثل انسان حرف می‌زنید!
- بله! چون من انسان هستم.
- بله؟ انسان هستید؟ اگه اینطوریه داخل قفس رفتید چیکار؟
- من تنها انسانی نیستم که داخل قفس رفتم. هر کسی که ازدواج می‌کنه به نوعی میره داخل قفس. یه عده هم داخل قفس حقوق کارمندی حبس می‌شن. شما تا حالا داخل قفس نرفتین؟
- چرا! من نویسنده‌ام و بدتر از همه اینکه طنزنویسم. وقتی شیرها رو حبس می‌کنن دیگه واسه من راه فراری نیست.
- آقای طنزنویس از شما یه خواهش دارم.
- بفرمایید آقای میمون
- من آقا نیستم خانوم هستم.
- دارم گوش میدم به حرفاتون خانوم میمون!
- گفتم که من میمون نیستم انسانم.
- من اصلا سر در نمیارم. پس اینجا چیکار می کنید؟

- منم همین رو می‌خوام به شما بگم. من عاشق سینما هستم. زمانی شیفته گرتا گاربو بودم. مثل اون یک زندگی اسرار آمیز رو شروع کردم. موهام رو مثل گرتا روی شونه‌هام ریختم. باید اون‌موقع من رو می‌دیدید. بعدها مارلنه دیتریش چهره شد. ابرهامو با موچین برداشتم تا شکل اون بشم. روی صورتم پودرهای رنگی مالیدم. طرفین صورتم رو مثل دیتریش فرو رفته کردم. بعد هم زارا لاندر اومد وسط. من هم شروع به تقلید کردم. مثل اون آرایش می‌کردم و سعی داشتم درست مثل زارا با صدای گرفته و بغض‌آلودی آواز بخونم.
- ببخشید خانوم شما واسه چی اومدین اینجا؟
- اگه اجازه بدید دارم می‌گم. بعد از زارا لاندر، ایده آل من کلارا باو بود. موهام رو مشکی تیره کردم. چاق و تپل شدم. یک زن شاد و سرحال بودم. اما بعد از دیدن جین هارلو مدل من هم شد این ستاره بور. ابروهامو نازک کردم. واسه کمرباریک شدن کلی زجر کشیدم. اما متاسفانه وفتی جین هارلو توی سانحه هوایی مرد مدل من هم شد ورونیکا لیک. یکی از چشامو مثل ورنیکا زیر موهام قایم می‌کردم. لبام رو درشت، گوشتی و قرمز کردم.


http://shalakhteh.persiangig.ir/honarmandan1.JPG



از راست به چپ: ادری هپبرن، کلارا باو، الیزابت تیلور، جینا لولوبریجیدا،
گرتا گاربو، جین هارلو، مارلین مونرو، مارلنه دیتریش،
ریتا هایورث، سوفیا لورن، ورونیکا لیک و زارا لاندر

- خواهش می‌کنم خانوم. از من چی می‌خواین؟
- اگه پنج دقیقه به حرفام گوش بدین متوجه می‌شید. عصر ورنیکا زود تموم شد و الیزابت تیلور درخشید. تیلور که درخشید منم سعی کردم مثل اون باشم. ابروهام رو مثل ابروهای اون درست کردم. هر کی می‌دید بهم الیزابت وطنی می‌گفت. بعدها مثل ریتا هایورث موهامو طلایی کردم. حتی صورتم رو مثل اون کک‌مکی کردم. وقتی مرلین مونرو چهره شد منم صورت و هیکلم رو مونرویی کردم! دوستان و آشناها بهم مرلین مونروی خودی می‌گفتن.

- ببخشید من عجله دارم باید برم. شرمنده!
- حرفام الان تموم می‌شه. می شه یه لطفی در حقم بکنید؟
- لطفا سریعتر
- وقتی ادری هپبورن چهره شد باید منو می‌دیدید. از موهای کوتاه مردونه بگیر تا بقیه چیزا! واسه خودم یه‌پا هپیورن شدم. اما با اومدن جینا لولوبریجیدا همه‌چی عوض شد.
- فهمیدم. شبیه جینا شدید و حتما بعدش از سوفیا لورن تقلید کردید!
- بله! شما از کجا فهمیدید؟ آخرش هم خودمو مثل گریس کلی درست کردم. مثل اون کلاه‌های سنگین می‌گذاشتم و حتی رنگ موهام عین اون بود تا اینکه گیر افتادم.
- چی گفتید؟ گیر افتادید؟
- بله. یه روز تو خیابون داشتم می‌رفتم که منو گرفتن. هر چی گفتم ولم کنید من انسانم کسی توجهی نکرد. بعد هم که منو آوردن اینجا.
- کاش به دادگاه شکایت می‌کردین.
- شکایت کردم. من رو به کارشناس ارجاع دادن. کارشناس هم میمون بودنم رو تایید کرد. الان از شما یه خواهش دارم. می‌شه بگید آخرین ستاره سینمای جهان کیه؟ رنگ موش؟ آرایشش؟ لباسش؟ لحن حرف زدنش چطوره؟
در همین حین بود که مربی حیوانات به سمت میمون اومد و با عصبانیت گفت:
- باز هم؟ باز هم؟ باز داری از میمون نبودنت حرف می‌زنی؟ و با شلاقی که دستش بود شروع به زدن میمون بیچاره کرد. دست مربی را گرفتم و گفتم: کاری که می کنی با حقوق بشر سازگار نیست.

مربی حیوانات جواب داد: آقای عزیز، شما حرفای میمون رو باور کردید؟ خواهش می‌کنم به صورتش نگاه کنید. به چشم و ابروش نظر بندازید. چیزی از میمون کم داره؟ تو صورتش شکل آدم رو می‌شه دید؟ هیچ ربطی به آدما داره؟
به زنی که توی قفس بود نگاه کردم. مربی حیوانات راست می‌گفت. گفتم آره واقعا میمونه.
- بله میمون! همه دکترها، پروفسورها و کارشناسایی که معاینه اش کردن در میمون بودنش شکی ندارن.

داشتم از اونجا دور می‌شدم که خانوم میمون همچنان داد می‌زد:
- خواهش می‌کنم. لطفا بگید الان کدوم هنرپیشه زن مطرحه؟ خواهش می کنم...


منبع : شلخته




فرانک 10-18-2010 12:25 PM

یک انشاء
با سلام خدمت معلم عزیزم و عرض تشکر از زحمات بی دریغ اولیاء و مربیان مدرسه که در تربیت ما بسیار زحمت میکشند و اگر آنها نبودند معلوم نبود ما الان کجا بودیم.
اکنون قلم به دست میگیرم و انشای خود را آغاز میکنم. البته واضح و مبرهن است که اگر به اطراف خود بنگریم در میابیم که گاو بودن فواید زیادی دارد. من مقداری در این مورد فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که مهمترین فایده ی گاو بودن این است که آدم دیگر آدم نیست، بلکه گاو است. هرچند که نتیجه گیری باید در آخر انشاء باشد.
بیایید یک لحظه فکر کنیم که ما گاویم. ببینیم چقدر گاو بودن فایده دارد.
مثلا در مورد همین ازدواج که این همه الان دارند راجع به آن برنامه هزار راه رفته و نرفته و برگشته و... درست میکنند.
هیچ گاو مادری نگران ترشیده شدن گوساله اش نیست. همچنین ناراحت نیست اگر فردا پسرش زن بگیرد، عروسش پسرش را از چنگش در می آورد.
وقتی گاوی که پدر خانواده است میخواهد دخترش را شوهر دهد، نگران جهیزیه اش نیست.
نگران نیست که بین فامیل و همسایه آبرو دارند. مجبور نیست به خاطر این که پول جهاز دخترش را تهیه نماید، برای صاحبش زمین اضافه شخم بزند یا بدتر از آن پاچه خواری کند.
گوساله های ماده مجبور نیستند که با هزار دوز و کلک دل گوساله های نر را به دست بیاورند تا به خواستگاریشان بیایند، چون آنها آنقدر گاو هستند که به خواستگاری آنها بروند.
از طرفی هیچ گوساله ماده ای نمیگوید که فعلا قصد ازدواج ندارد و میخواهد ادامه تحصیل دهد. تازه وقتی هم که عروسی میکنند اینهمه بیا برو،بعله برون، خواستگاری، مهریه، نامزدی، زیر لفظی، حنا بندان، عروسی، پاتختی، روتختی، زیر تختی، ماه عسل، ماه..زهر، طلاق و طلاق کشی و.... ندارند.
گاوها حیوانات نجیب و سر به زیری هستند.آنها چشمهای سیاه و درشت و خوشگلی دارند.
شاعر در این باره میگوید:
سیه چشمون چرا تو نگات دیگه اون همه صفا نیست
سیه چشمون بگو نکنه دلت دیگه پیش ما نیست

هیچ گاوی نگران کرایه خانه اش نیست. نگران نیست نکند از کار اخراجش کنند.
گاوها آنقدر عاقلند که میدانند بهترین سالهای عمرشان را نباید پشت کنکور بگذرانند.
گاوها بخاطر چشم و همچشمی دماغشان را عمل نمی کنند. شما تا حالا دیده اید گاوی دماغش را چسب بزند؟ شما تا حالا دیده اید گاوی خط چشم بکشد؟
گاوها حیوانات مفیدی هستند و انگل جامعه نیستند. شما تا کنون یک گاو معتاد دیده اید؟
گاوی دیده اید که سر کوچه بایستد و مزاحم ناموس مردم شود؟ آخر گاوها خودشان خواهر و مادر دارند.
ما از شیر، گوشت، پوست، حتی روده و معده ی گاو استفاده میکنیم.
آقای طاعتی زاده معلم خوب حرفه و فن ما گفته که از بعضی جاهای گاو در تهیه همین لوازم آرایش خانم ها (که البته زشت است) استفاده میشود.
ما حتی از دستشویی بزرگ (پشگل) گاو هم استفاده میکنیم.
تا حالا شما گاو بیکار دیده اید؟ آیا دیده اید گاوی زیراب گاو دیگری را پیش صاحبش بزند؟
تا حالا دیده اید گاوی غیبت گاو دیگری را بکند؟
آیا تا بحال دیده اید گاوی زنش را کتک بزند یا گاو ماده ای شوهر خواهرش را به رخ شوهرش بکشد؟ و مثلا بگوید از آقای فلانی یاد بگیر. آخر توهم گاوی؟! فلانی گاو است بین گاوها..
تازه گاوها نیاز به ماشین ندارند تا بابت ماشین 12 میلیون پول بدهند و با هزار پارتی بازی ماشینشان را تحویل بگیرند و آخرش هم وسط جاده یه هویی ماشینشان آتش بگیرد.
هیچ گاوی آنقدر گاو نیست که قلب دیگری را بشکند. البته شاعر باز هم در این مورد شعری فرموده است:
گمون کردی تو دستات یه اسیرم
دیگه قلبم رواز تو پس میگیرم
دیده اید گاو نری به خاطر به دست آوردن ثروت پدر گاو ماده به او بگوید: عاشقت هستم"!! سرت سر شیر است و دمت دم پلنگ !!
دیده اید گاو پدری دخترش را کتک بزند!؟
گاو ها در جامعه شان فقر ندارند. گاوها اختلاف طبقاتی ندارند. دخترانشان به خاطر وضع بد خانواده خود فروشی نمیکنند.
آنها شرمنده زن و بچه شان نمیشوند. رویشان را با سیلی سرخ نگه نمیدارند. هیچ گاوی غصه ی گاوهای دیگر را نمیخورد. هیچ گاوی غمباد نمیگیرد. هیچ گاوی رشوه نمیگیرد. هیچ گاوی اختلاس نمیکند. هیچ گاوی آبروی دیگری را نمیریزد. هیچ گاوی خیانت نمیکند. هیچ گاوی دل گاو دیگری را نمیشکند. هیچ گاوی دروغ نمیگوید.
هیچ گاوی آنقدر علف نمیخورد که از فرط پرخوری مجبور شود روی آن همه علف یک آفتابه عرق سگی بخورد و بعدش راه بیفتد توی کوچه خیابان در حالی که گاو طویله کناریشان از گرسنگی شیر نداشته باشد تا به گوساله اش شیر بدهد.
هیچ گاوی همجنس بازی نمیکند. هیچ گاوی گاو دیگر را نمیکشد ..هیچ گاوی...
اگر بخواهم در مورد فواید گاو بودن بگویم، دیگر زنگ انشاء میخورد و نوبت بقیه نمی شود که انشایشان را بخوانند.
اما به نظر من مهمترین فایده گاو بودن این است که دیگر آدم نیستید...
لباس ما از گاو است، غذایمان از گاو، شیر و پنیر و کره و خامه و..... همه از گاو است.
ولی... هیچ گاوی نگفت: من گفت :ما...

هيلدا 10-23-2010 11:30 AM

اگر معدنچیان به جای شیلیایی , ایرانی بودند چه می شد ؟؟
 
اگر معدنچیان به جای شیلیایی , ایرانی بودند چه می شد ؟؟

۱. یک سایت خبر ریزش معدن را اعلام می کرد.

۲. وزارت راه، معدن و سقوط اضطراری خبر را تکذیب و آن را دسیسه ی ژول ورن می دانست.

۳. سایت مزبور ف ي ل ت ر می شد.

۴. خبر را یک خبرگزاری اعلام می کرد.

۵. وزارتخانه ی مذکور خبر را تایید، مرگ معدنچیان را تایید، بازگشایی دوباره معدن را تایید و تاریخ تشییع پیکرهای آنان را اعلام می کرد. در همین راستا کمیته ی تحقیق اعلام می کرد علت حادثه بی احتیاطی خلبان بوده است.

۶. در روستای مذکور یک صبح تا ظهر عزای عمومی اعلام می شد.

۷. رسانه ی ملی مستندی پخش می کرد که در آن تاریخچه ی ریزش معادن کهکشان راه شیری بررسی می شد. در این برنامه انفجار هواپیمای کنکورد بارها با حرکت آهسته پخش می شد.

۸. مرد نمکی در گفتگوی ویژه ی خبری ریزش معدن را امری طبیعی می دانست. وی اعلام می کرد چنانچه معدنی نریزد معدن نیست عن است.

۹. یک روستایی اعلام می کرد یک نامه به کلنگ اش چسبیده که سواد ندارد بخواند روی آن چه نوشته شده.

۱۰. نهضت سواد آموزی بی سوادی روستایی فوق را تکذیب می کرد.

۱۱. وزارت علوم، دیکته و نفی آستین کوتاه اعلام می کرد تا قبل از کسب مجوز نامه ی معدنچیان نباید به اطلاع عموم برسد.

۱۲. متن نامه ی متصل به کلنگ را یک خبرگزاری اعلام می کرد، متن نامه به شرح زیر است:

با سلام و تهیت و تهنیت این ایام
الا یا ایها الساقی ادرکاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکین اش چه خون افتاد در دلها

احتراما، به استحضار می رساند در پناه معیت و منهیت و مزیت و امتنان کمال و استعانت و صناعت و پس از طلب منعونیت از علو طناعات مطمئنه و با آرزوی توفیق روز افزون برای دانشمندان جوان کشور لطفا اگر خبری یا اطلاعی از ماهواره ی امید به دست تان رسید ما سی و سه معدنچی دربند را در جریان قرار داده و خانواده ای را از نگرانی برهانید.

در ضمن تا قبل از اینکه اکسیژن ما تمام شود نتیجه ی بازی داربی را به اطلاع ما برسانید.

بیت:
ای ساربان آهسته ران
کارام جانم می رود.

۱۳. یک روزنامه ی ورزشی صبح با انتقاد از داوری مسعود مرادی در بازی داربی اعلام می کرد چنانچه بازی برگشت هم مساوی شود کفاشیان خود باید مسوولیت اعلام این خبر به معدنچیان را بپذیرد.

۱۴. کفاشیان که دو دستی شلوارش را چسبیده بود از اختصاص چند میلیون تومان به داریوش مصطفوی خبر می داد. وی اعلام می کرد ورزشگاه در دست احداث قازچال آباد به یاد معدنچیان دربند پانزده سال زودتر به بهره برداری خواهد رسید.

۱۵. مایلی کلنگ در مصاحبه ی مطبوعاتی پس از باخت دو بر صفر تیمش به تیم ماشین سازی گوانگجو اعلام می کرد: این درسته! (سکوت) سی و سه معدنچی ما اون زیر باشند اونوقت آقایون بیرون باشند؟ (مکث، نگاه خون آلود) هرکی یه بیل خاک برداره بریزه رو سرش. (مکث، حرکت دست) این بود اون خاکی که می گفتین به سرمون شده؟ اینه فوتبال پاک زمین های خاکی؟ اینه؟

۱۶. نامه ی دیگری از معدنچیان به بیل یک کارگر گیر می کرد. سی و سه معدنچی در نامه ی فوق ضمن تقاضا از مسوولان برای برگزاری مراسم هفتم و چهلم باشکوه از خانواده ی کارکنان وزارت راه، معدن و سقوط اضطراری طلب عفو می کردند. در ضمن معدنچیان به نامه ی فوق چند شانه تخم مرغ و چند روغن مایع جهت کمک به کاهش قیمت این اقلام پیوست می کردند.

۱۷. یک مقام آگاه در وزارت تورم، مرمت و تلقین ارزانی به خبرنگارها می گفت با هرگونه احتکار اقلام ضروری مردم توسط معدنچیان دربند مبارزه می کنند.

۱۸. نمایندگان مجلس شور بر روی طرح سه فوریتی جدیدی را آغاز می کردند که سه سال به طول می انجامید. بر اساس این طرح روز هفدهم آبان به نام دهقان فداکار نام گذاری خواهد شد، همچنین با حذف تعطیلی اول فروردین به جای آن اول مهرماه به منظور کاهش ترافیک و اعلام همدردی با کلاس اولی ها تعطیل می شود.

۱۹. وزارت مسکن، زمین لرزه و آخی! کاریش نمی شد کرد اعلام می کرد به زودی مجتمع مسکونی هفتصد خوابه ای در محل معدن فروریخته کلنگ می خورد. با احداث این مجتمع کشور از واردات مجتمع بی نیاز می شود.

۲۰. متن نامه ی معدنچیان دربند متصل به کلنگ احداث مجتمع: بابا! ما از شما توقعی نداریم. شما هم بی خیال ما بشید. ما داریم این پایین زندگی مونو می کنیم.

۲۱. در پی اعلام رضایت معدنچیان از وضع معیشتی زندگی خود در اعماق زمین هموطنان با ارسال فرم های اپلیکیشن از معدنچیان دربند تقاضای مهاجرت می کردند. قرارست به زودی معدنچیان فوق جاب لیست موردنیاز خود را اعلام کنند.

پایان

behnam5555 10-24-2010 09:50 PM



اخذ گواهینامه تخصصی ازدواج

با توجه به این که طبق گفته رییس جدید سازمان ملی جوانان، قرار است اخذ گواهینامه تخصصی ازدواج برای پسران اجباری شود و دخترها تنها اجازه بله گفتن به کسانی را داشته باشند که دوره سه ماهه مهارت های ازدواج را گذرانده باشد.
از این روی، یک عدد آزمون اختصاصی طراحی شده تا در پایان دوره ، جوانان را با آن محک بزنند و گواهینامه ازدواج را به کسانی بدهند که در پاسخگویی امتیاز خوبی کسب کرده باشند ...
* در جاده زندگی مشترک، هر یک از تابلوهای زیر به چه مفهومی اشاره دارند؟


http://upload.vatandownload.com/up1/...ezdevaj-3.jpeg
الف. همیشه راه راست را برو
ب. به طرف منزل مادرزن


http://upload.vatandownload.com/up1/...zdevaj-11.jpeg
الف. ladies next
ب. محل وقوع عشق های خیابانی




http://upload.vatandownload.com/up1/...ezdevaj-6.jpeg

الف. به سراغ شوهر که می روی تازیانه را فراموش نکن!
ب. کتک زدن ممنوع


لطفا یکی بگه تکلیف اونها که قبل از آیین نامه ازدواج کردن چیه؟


با توجه به این که طبق گفته رییس جدید سازمان ملی جوانان، قرار است اخذ گواهینامه تخصصی ازدواج برای پسران اجباری شود و دخترها تنها اجازه بله گفتن به کسانی را داشته باشند که دوره سه ماهه مهارت های ازدواج را گذرانده باشد.
از این روی، یک عدد آزمون اختصاصی طراحی کرده ایم تا در پایان دوره ، جوانان را با آن محک بزنند و گواهینامه ازدواج را به کسانی بدهند که در پاسخگویی امتیاز خوبی کسب کرده باشند ...
* در جاده زندگی مشترک، هر یک از تابلوهای زیر به چه مفهومی اشاره دارند؟

http://upload.vatandownload.com/up1/...ezdevaj-1.jpeg
الف. فرمان زندگی را از همان اول، خودت به دست بگیر
ب. اگر پرسپولیسی هستی آن گاه همسرت نباید استقلالی باشد[

http://upload.vatandownload.com/up1/...ezdevaj-2.jpeg
الف. انتخاب همسر از بین آدمهای برجسته
ب. شکم برجسته ممنوع!

http://upload.vatandownload.com/up1/...ezdevaj-3.jpeg

الف. همیشه راه راست را برو
ب. به طرف منزل مادرزن

http://upload.vatandownload.com/up1/...ezdevaj-4.jpeg
ازدواج:
الف. آغاز آزاد روابط
ب. ‌پایان روابط آزاد

http://upload.vatandownload.com/up1/...ezdevaj-5.jpeg
الف. لطفا موالیدتان را کنترل کنید!
ب. یکی کمه، دو تا غمه، سه تا که شد خاطرجَمعه!

http://upload.vatandownload.com/up1/...ezdevaj-6.jpeg
الف. به سراغ شوهر که می روی تازیانه را فراموش نکن!
ب. کتک زدن ممنوع

http://upload.vatandownload.com/up1/...ezdevaj-7.jpeg
الف. همسرت را نپیچان
ب. دم درآوردن ممنوع!

http://upload.vatandownload.com/up1/...ezdevaj-8.jpeg
الف. ماه عسل به دریا نروید، غرق می شوید، حسرت به دل می مانید!
ب. زیرآبی رفتن ممنوع

http://upload.vatandownload.com/up1/...ezdevaj-9.jpeg
الف. وفاداری در حد سگ
ب. اخلاق سگی ممنوع

http://upload.vatandownload.com/up1/...zdevaj-10.jpeg
الف. به پای هم پیر شوید
ب. پیرتان در می آید!

http://upload.vatandownload.com/up1/...zdevaj-11.jpeg
الف. ladies next
ب. محل وقوع عشق های خیابانی

http://upload.vatandownload.com/up1/...zdevaj-12.jpeg

الف. بعد دوسال راه میندازیم یه مخزن گنده جوجه کشی!
ب. دو فرزند کافی است!'

http://upload.vatandownload.com/up1/...zdevaj-13.jpeg
الف. همدیگر را دور نزنید!
ب. دور همدیگر بگردید!

http://upload.vatandownload.com/up1/...zdevaj-14.jpeg
الف. هنگام دعوا از چکش استفاده نکنید
ب. زندگی شما به بن بست رسیده است



فرانک 10-25-2010 04:47 AM



چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف ، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت وضعف مرض آنان نداشت. این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند.

کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه می میرد.به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم بر این شد که در اولین یکشنبه ماه ، چند دقیقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند.

در محل و ساعت موعود ، بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده و … دو دقیقه به ساعت ۱۱ مانده بود که «پوکی جانسون‌» نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات (Life support system) را از پریز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد!


مهلا خانم 10-29-2010 02:08 PM

قشنگ و طولانی بود!
ممنونم:)

مهلا خانم 10-29-2010 02:13 PM

خدا نصیب گرگ بیابون نکنه از این مامان و باباها!_:2:

ابریشم 11-01-2010 05:21 PM

http://www.gtalk.ir/images/icons/%285%29.gif طنز: نامه ی غضنفر به همسرش!! ( + عکس )
روزی غضنفر برای کار و امرار معاش قصد سفر به آلمان میکنه

وهمسرش و نوزده بچه قد و نیم قد رو رها میکنه

خلاصه

همسرغضنفر گفت : حال ما چه طور از احوال تو با خبر بشیم؟؟؟؟

غضنفر گفت: من برای تو نامه مینویسم....

همسرش گفت: ولی نه تو نوشتن بلدی و نه من خوندن !!!!!!!!!!!!!!!!!
غضنفر گفت :من برای تو نقاشی میکنم ...

تو که بلدی نقاشی های منو بخونی مگه نه ؟؟؟؟؟؟

خلاصه

غضنفر به سفر رفت و بعد از دو ماه این نامه به دست زنش رسید ..

این شما و این هم نامه ببینید چیزی میفهمید!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟

.
.
.
.
.
.
http://www.seemorgh.com/images/iCont...89-10/name.jpg

..
.
.
شما چیزی فهمیدید !!!!!!!
من که نفهمیدم
این نامه رو فقط همسر غضنفر میفهمه چی نوشته شده

حال ترجمه از زبان همسرش

خط اول :حالت چه طوره زن ؟

خط دوم :بچه ها چه طورن ؟

خط سوم : مادرت چه طوره ؟

خط چهارم :شنیدم سر و گوش ت می جنبه!!!

خط پنجم : فقط برگردم خونه....

خط ششم : می‌کشمت

خط هفتم :غضنفر از آلمان...


ابریشم 11-05-2010 12:54 PM

http://forum.hammihan.com/images/icons/icon17.gif ازدواج یعنی...

http://forum.hammihan.com/images/smilies/new/53.gif



ازدواج یعنی...



http://www.fileden.com/files/2008/8/18/2055309/02.jpg

با هم بودن برای همیشه...

http://i38.tinypic.com/eqe5cp.gif



http://www.cloob.com/public//public/.../smiles/16.gif
http://www.fileden.com/files/2008/8/18/2055309/03.jpg

مسیر مشترك داشتن...

http://i33.tinypic.com/avhj6w.gif



http://www.cloob.com/public//public/.../smiles/16.gif
http://www.fileden.com/files/2008/8/18/2055309/04.jpg

اسامی قشنگ رو همدیگه گذاشتن...

http://i33.tinypic.com/ogc4ts.gif



http://www.cloob.com/public//public/.../smiles/16.gif
http://www.fileden.com/files/2008/8/18/2055309/05.jpg

با هم از خرید لذت بردن...

http://i37.tinypic.com/2vsqhzr.gif



http://www.cloob.com/public//public/.../smiles/16.gif
http://www.fileden.com/files/2008/8/18/2055309/06.jpg

با هم یه كانال تماشا كردن...

http://i36.tinypic.com/29vkkuu.gif



http://www.cloob.com/public//public/.../smiles/16.gif
http://www.fileden.com/files/2008/8/18/2055309/07.jpg
مثل آدم بزرگا اختلافات را حل كردن...

http://i38.tinypic.com/1zn1ohu.gif



http://www.cloob.com/public//public/.../smiles/16.gif
http://www.fileden.com/files/2008/8/18/2055309/08.jpg

وقتی برمیگرده، راحتیاشو براش آوردن...

http://i33.tinypic.com/30rp8cw.jpg



http://www.cloob.com/public//public/.../smiles/16.gif
http://www.fileden.com/files/2008/8/18/2055309/091.jpg

فقط به هم فكر كردن...

http://i36.tinypic.com/2vtwcqp.gif



http://www.cloob.com/public//public/.../smiles/16.gif
http://www.fileden.com/files/2008/8/18/2055309/10.jpg

بیصبرانه منتظر اومدنش بودن...

behnam5555 11-05-2010 09:16 PM



دوستي در ره مرا ديد و گريبانم گرفت
گفتمش اي دوست اين پيراهن است افسار نيست

گفت آخر گشته ام بيكار در اين رشته ام
گفتمش جرمم چه باشد كز برايت كار نيست

گفت يادت رفته از گفتار پر اميد خويش
گفتمش اين حافظه گويا دگر هشيار نيست

گفت مي گويم برايت آنچه از يادت برفت
گفتمش آري بگو اي چون تو خوش گفتار نيست

گفت آيا تو نگفتي رشته ما پر بهاست
گفتمش آري ولي اين گفته هرگز عار نيست

گفت ما چيزي نديديم از بها و ارج آن
گفتمش بهتر ز كار مكتبه در كار نيست

گفت آخر جامعه غافل شده از مكتبه
گفتمش در جامعه گويا كسي بيدار نيست

گفت يار مهربان ديگر نمي باشد كتاب
گفتمش هر مهرباني ديگر اكنون يار نيست

گفت هر جا مي روي صحبت ز پول و اسكن است
گفتمش بهتر ز پول آخر دگر غمخوار نيست

گفت نام رشته از شهرت به دور افتاده است
گفتمش شهرت ز كار آيد كه از گفتار نيست

گفت دانش ورز باشد همچنان يك ناشناس
گفتمش باشد ز ما تقصير و از اغيار نيست

گفت هستم فارغ التحصيل و بيكار و عبث
گفتمش اين زندگي سخت است و ره هموار نيست

گفت هر جا مي روي بايد كه خويشي باشدت
گفتمش صد حيف شد چون خويش ما بسيار نيست

گفت تا مرز جنون اكنون مرا هل داده اند
گفتمش مجنون عشقي شو كه در بازار نيست

گفت فكر همسري از سر بكلي رفته است
گفتمش پس خانه عمرت بجز آوار نيست

گفت كاري كن كه از دنياي خود دلخسته ام
گفتمش رو پيش آنكس همچو من افگار نيست

behnam5555 11-18-2010 06:48 PM

برنامه غذای هفته


شنبه
مرد : عزیزم، امروز ناهار چی داریم؟
زن : ببین، امروز قراره من و زری با هم بریم “فال قهوه روسی یخ زده” بگیریم. میگند خیلی جالبه، همه چی رو درست میگه. به خواهر شوهر زری گفته “شوهرت برات یه انگشتر بزرگ میخره” خیلی جالبه نه ؟ سر راه یه چیزی از بیرون بگیر بیا…

یکشنبه
مرد : عزیزم، امروز ناهار چی داریم؟
زن : ببین، امروز قراره من و زری بریم برای کلاسهای “روش خوداتکایی بر اعتماد به نفس” ثبت نام کنیم. هم خیلی جالبه، هم اثرات خوبی در زندگی زناشوئی داره. تا برگردم دیر شده. سر راه یه چیزی از بیرون بگیر و بیا

دوشنبه

مرد : عزیزم، امروز ناهار چی داریم؟
زن : ببین، امروز قراره من و زری با هم بریم “شو”ی “ظروف عتیقه”. میگن خیلی جالبه، ممکنه طول بکشه، سر راه یه چیزی از بیرون بگیر و بیا

سه شنبه

مرد : عزیزم، امروز ناهار چی داریم؟
زن : ببین، امروز قراره من و زری با هم بریم برای لباس مامانم که برای عروسی خواهر زری میخواد بدوزه دگمه انتخاب کنیم. تو که می دونی فامیل مامانم اینا (!) چه قدر روی دگمه لباس حساس هستند. ممکنه طول بکشه. سر راه یه چیزی از بیرون بگیر بیا

چهارشنبه

مرد : عزیزم، امروز ناهار چی داریم؟
زن : ببین، امروز قراره من و زری بریم برای کلاس “بدنسازی” و “آموزش ترومپت” ثبت نام کنیم. همسایه زری رفته، میگه خیلی جالبه. ترمپت هم میگند خیلی کلاس داره، مگه نه؟ ممکنه طول بکشه چون جلسه اوله، سر راه یه چیزی از بیرون بگیر و بیار

پنجشنبه

مرد : عزیزم، امروز ناهار چی داریم؟
زن : ببین، امروز قراره من و زری بریم با هم خونه همسایه خاله زری که تازه از کانادا اومده. میخوایم شرایط اقامت را ازش بپرسیم، من واقعا” از این زندگی خسته شدم. چیه همه ش مثل کلفتها کنج خونه ! به هر حال چون ممکنه طول بکشه، سر راه یه چیزی از بیرون بگیر و بیا

جمعه

مرد : عزیزم، امروز ناهار چی داریم؟
زن : ببینم، تو واقعا” خجالت نمی کشی؟ یعنی من یه روز تعطیل هم حق استراحت ندارم؟! واقعا” نمی دونم به شما مردهای ایرانی چی باید گفت؟ نه واقعا” این خیلی توقع بزرگیه که انتظار داشته باشم فقط هفته ای یه بار شوهرم من رو برای ناهار ببره بیرون ؟

behnam5555 11-18-2010 07:00 PM


آقایون چیکار میکنند خانوما چیکار!!!

آقايون

http://dailytour.files.wordpress.com...pg?w=272&h=268

- تمامي آقايون شديداً گرفتار کار و بيزنس خودشون هستند

- در حالـي که شديداً گرفتار کار و بيزنس خودشون هستند، ولي در هر صورت وقت واسه خانوم ها دارند.
- در حالـي که در هر صورت وقت واسه خانوم ها دارند، ولي اون ها رو به حساب نمي آرن.

- در حالي که اون هارو به حساب نمي آرن، ولي هميشه يکي تو دست و بالشون هست.
- در حالي که هميشه يکي تو دست و با لشون هست،ولي بازم شانسشون رو روي تور کردن بقيه خانوم ها امتحان مي کنن.
- در حالي که شانس شونو روي بقيه خانوم ها امتحان مي کنن،ولي دستپاچه مي شن وقتي زني ترکشون مي کنه.
- در حالي که دستپاچه مي شن وقتي زني ترکشون مي کنه، ولي بازم درس عبرت نمي گيرن وهنوز هم مي خوان شانس شون رو روي بقيه خانوم ها امتحان کنند.(نمي دونن شانس فقط يک بار در خونهً آدمو ميزنه)


اما خانوما

http://dailytour.files.wordpress.com...pg?w=272&h=268

- براي بيشتر خانوم ها مهم ترين مسئله ،امنيت مالي است.

- با اين که امنيت مالي برايشان بسيار مهم است،ولي باز هم بيرون مي رن و لباس هاي گرون قيمت مي خرن.
- با اين که هميشه لباس هاي گرون قيمت مي خرن،ولي مدام ميگن که چيزي ندارن بپوشن.
- با اين که مي گن چيزي ندارن بپوشن، ولي هميشه هم قشنگ و شيک لباس مي پوشن.
- با اين که هميشه قشنگ و شيک لباس مي پوشن،ولي مي گن لباس هام ديگه کهنه و درب و داغونه.
- با اين که ميگن که لباس هاشون کهنه و درب و داغونه،ولي انتظار دارن که شما هميشه از تيپ شون تعريف کنيد.
- با اين که هميشه انتظار دارن ازتيپ شون تعريف کنيد، ولي وقتي هم شما اين کار رو مي کنين حرف هاتونو باور نمي کنن.(مي فهمن که داري مخ شونو مي زني)


GolBarg 11-23-2010 12:43 PM

http://scriptsforschools.com/images/...uide_links.jpg

از بدو تولد موفق بودم، وگرنه پام به این دنیا نمی رسید
از همون اول کم نیاوردم، با ضربه دکتر چنان گریه‌ای کردم که فهمید جواب «های»، «هوی» است…

هیچ وقت نگذاشتم هیچ چیز شکستم بدهد، پی‌درپی شیر میخوردم و به درد دلم توجه نمی کردم!

این شد که وقتی رفتم مدرسه از همه هم سن و سالهای خودم بلندتر بودم و همه ازم حساب می‌بردند.
هیچ وقت درس نخوندم، هر وقت نوبت من شد که برم پای تخته زنگ می‌خورد.


هر صفحه‌ای از کتاب را که باز می کردم، جواب سوالی بود که معلمم از من می‌پرسید.
این بود که سال سوم، چهارم دبیرستان که بودم، معلمم که من را نابغه می‌دانست منو فرستاد المپیاد ریاضی!
تو المپیاد مدال طلا بردم! آخه ورق من گم شده بود و یکی از ورقه‌ها بی اسم بود، منم گفتم اسممو یادم رفته بنویسم!


بدون کنکور وارد دانشگاه شدم هنوز یک ترم نگذشته بود که توی راهروی دانشگاه یه دسته عینک پیدا کردم،
اومدم بشکنمش که خانمی سراسیمه خودش را به من رسوند و از این که دسته عینکش رو پیدا کرده
بودم حسابی تشکر کرد و گفت: نیازی به صاف کردنش نیست زحمت نکشید این شد که هر وقت چیزی از زمین برمی‌داشتم، یهو جلوم سبز می شد و از این که گمشده‌اش را پیدا کرده بودم حسابی تشکر می کرد.


بعدا توی دانشگاه پیچید: دختر رئیس دانشگاه، عاشق ناجی‌اش شده، تازه فهمیدم که اون دختر کیه و اون ناجی کیه!
یک روز که برای روز معلم برای یکی از استادام گل برده بودم یکی از بچه‌ها دسته گلم رو از پنجره شوت کرد بیرون،
منم سرک کشیدم ببینم کجاست که دیدم افتاده تو بغل اون دختره!
خلاصه این شد ماجری خواستگاری ما :21:

و الان هم استاد شمام! کسی سوالی نداره!؟

فرانک 11-24-2010 08:59 PM

روزی ملانصرالدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد.

الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت. ملا مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پایین هدایت كرد. ملا نمی دانست كه خر از پله بالا می رود، ولی به هیچ وجه از پله پایین نمی آید. هر كاری كرد الاغ از پله پایین نیآمد. ملا الاغ را رها كرد و به خانه آمد كه استراحت كند.

در همین موقع دید الاغ دارد روی پشت بام بالا و پایین می پرد. وقتی كه دوباره به پشت بام رفت ، می خواست الاغ را آرام كند كه دید الاغ به هیچ وجه آرام نمی شود. برگشت ... بعد از مدتی متوجه شد كه سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ از سقف چوبی آویزان شده، بالاخره الاغ از سقف به زمین افتاد و مرد.
بعد ملانصرالدین گفت :

لعنت بر من كه نمی دانستم اگر خر به جایگاه رفیعي برسد هم آنجا را خراب می كند و هم خودش را هلاک میکند
.

life 11-24-2010 11:28 PM

نامه یک کودک نفهم

پدر در حال رد شدن از كنار اتاق خواب پسرش بود،
با تعجب ديد كه تخت خواب كاملاً مرتب و همه چيز جمع و جور شد
يك پاكت هم به روي بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر»
با بدترين پيش داوري هاي ذهني پاكت رو باز كرد و با دستان لرزان نامه رو خوند.



[IMG]http://0k2.001.**********/out.php/i519547_image001.gif[/IMG]

behnam5555 11-27-2010 07:53 PM

حسنک

گاو ما ما می کرد
گوسفند بع بع می کرد
سگ واق واق می کرد
و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی
شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.
موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.
دیروز که حسنک با کبری چت می کرد . کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد. پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد.برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود . ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت . ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد . ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد . کبری و مسافران قطار مردند.
اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود . الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.
او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد
او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد.
او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت . اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد.


ابریشم 12-04-2010 12:06 PM

يکي بود ، دو تا نبود ، زير گنبد کبود که شايدم کبود نبود وآبي
بود ، يه دختر خوشگل بي پدر مادر زندگي مي کرد. اسم اين
دختر خوشگله سيندرلابود که بلا نسبت دختراي امروزي، روم به
ديوار روم به ديوار ، گلاب به روتون خيليخوشگل بود .
سيندرلا با نامادريش که اسمش صغرا خانم بود و 2 تا خواهر
ناتنياش کهاسمشون زري و پري بود زندگي مي کرد . بيچاره
سيندرلا از صبح که از خواب پا مي شدبايد کار مي کرد تا آخر
شب………. آخه صغرا خانم خيلي ظالم بود . همش مي گفت
سيندرلا پارکت ها رو طي کشيدي؟ سيندرلا لوور دراپه ها رو گرد
گيري کردي؟ سيندرلاميلک شيک توت فرنگيه منو آماده کردي ؟
سيندرلا هم تو دلش مي گفت : اي بترکي ، ذليلمرده ي گامبو
، کارد بخوره به اون شکمت که 2 متر تو آفسايده ، و بلند مي
گفت : بعلهمامي صغي ( همون صغرا خانم خودمون ) . خلاصه
الهي بميرم براي اين دختر خوشگله کهبدبختيهاش يکي دو تا
نبود . .... القصه ، يه روز پسر پادشاه که خاک بر سرش شده بود
و خوشي زير دلش زده بود ، خر شد و تصميم گرفت که ازدواج
کنه . رفت پيش مامانش و گفتمامان جونم ..... مامانش : بعله
پسر دلبندم .... شاهزاده : من زن مي خوام ..... مامانش : تو
غلط مي کني پسره ي گوش دراز ، نونت کمه ، آبت کمه ؟ ديگه
زن گرفتنتچيه؟......... شاهزاده : مامان تو رو خدا ، دارم پير
پسر مي شم ، دارم مثل غنچه يگل پرپر مي شم .....مامانش
در حالي که اشکش سرازير شده بود گفت : باشه قند عسلم ،
شير و شکرم ، پسر گلم ، مي خواي با کي مزدوج شي؟ .......
شاهزاده : هنوز نمي دونمولي مي دونم که از بي زني دارم
مي ميرم ...... مامانش : من از فردا سراغ مي گيرم تايه دختر
نجيب و آفتاب مهتاب نديده و خوشگل مثل خودم برات پيدا کنم .
خلاصه شاهزادهديگه خواب و خوراک نداشت . همش منتظر بود
تا مامانش يه دختر با کمالات و تحصيل کردهو امروزي براش گير
بياره. يه روز مامانش گفت : کوچولوي عزيز مامان ، من تمام
دخترايشهر رو دعوت کردم خونمون، از هر کدوم که خوشت
اومد بگو تا با پس گردني برات بگيرمش، شاهزاده گفت : چرا با
پس گردني؟ مامانش گفت : الاغ ، چرا نمي فهمي ، براي اينکه
مهريه بهش ندي، پس آخه تو کي مي خواي آدم بشي ؟ روز
مهموني فرا رسيد ، سيندرلا وزري و پري هم دعوت شده
بودند . زري و پري هزار ماشاالله ، هزار الله اکبر ، بزنم بهتخته ،
شده بودند مثل 2 تا بچه ميمون ، اما سيندرلا ، واي چي بگم
براتون شده بود يهتيکه ماه ، اصلا" ماه کيلويي چنده ، شده بود
ونوس شايدم ...( مگه من فضولم ، اصلا" به ما چه شبيه چي
شده بود ) . صغرا خانم حسود چشم در اومده سيندرلا رو با
خودش نبرد، سيندرلا کنار شومينه نشست و قهوه ي تلخ
نوشيد و آه کشيد و اشک ريخت . يهو ديد يهفرشته ي تپل مپل
با 2 تا بال لنگه به لنگه ، با يه دماغ سلطنتي و چشماي لوچ
جلويروش ظاهر شد ....سيندرلا گفت : سلام....... فرشته :
گيريم عليک . حالا آبغوره ميگيري واسه من ؟ ...... سيندرلا :
نه واسه خودم مي گيرم .......فرشته : بيجا مي کني، پاشو
ببينم ، من اومدم که آرزوهات رو بر آورده کنم ، زود باش آرزو کن
...... سيندرلا : آرزو مي کنم که به مهمونيه شاهزاده برم ......
فرشته : خوب برو ، به درک، کي جلوي راهتو گرفته دختره ي
پررو ؟ راه بازه جاده درازه........ سيندرلا : چشمميرم ،
خداحافظ ...... فرشته : خداحافظ .... سيندرلا پا شد ، مي
خواست راه بيفته . زنگ زد به آژانس ، ولي آژانس ماشين
نداشت . زنگ زد به تاکسي تلفني ولي اونجا همماشين نبود .
زنگ زد پيک موتوري گفت : آقا موتور داريد؟ يارو گفت : نه نداريم.
سيندرلا نا اميد گوشي رو گذاشت و به فرشته گفت ؟ هي
ميگي برو برو ، آخه من چه جوريبرم؟ فرشته گفت : اي به
خشکي شانس ، يه امشب مي خواستم استراحت کنم که نشد
،پاشوبيا ببينم چه مرگته !!!! بلاخره يه خاکي تو سرمون مي
ريزيم . با هم رفتند توانباري ، اونجا يدونه کدو حلوايي بود ،
فرشته گفت بيا سوار اين شو برو ، سيندرلاگفت : اين بي
کلاسه ، من آبروم مي ره اگه سوار اين بشم . فرشته گفت :
خوب پس بياسوار من شو !!! سيندرلا گفت : يه آناناس
اونجاست فرشته جون ، به دردت مي خوره؟ .... فرشته : بعله
مي خوره .....سيندرلا : پس مبارکه انشاالله . خلاصه فرشته
چوبجادوگريش و رو هوا چرخوند و کوبيد فرق سر آناناس و
گفت : يالا يالا تبديل شو بهپرشيا. بيچاره آناناس که ضربه مغزي
شده بود از ترسش تبديل شد به يه پرشياي نقره اي. فرشته به
سيندرلا گفت : رانندگي بلدي؟ گواهينامه داري؟....... سيندرلا :
نه ندارم ........ فرشته : بميري تو ، چرا نداري؟..... سيندرلا :
شهرک آزمايش شلوغ بود نرفتمامتحان بدم...... فرشته : اي
خاک بر اون سرت ، حالا مجبورم برات راننده استخدامکنم.
فرشته با عصاش زد تو کله ي يه سوسک بدبخت که رو ديوار
نشسته بودو داشت باافسوس به پرشيا نگاه مي کرد .
سوسکه تبديل شد به يه پسر بدقيافه ، مثل پسراي امروزي .
سيندرلا گفت : من با اين ته ديگ سوخته جايي
نميرم.....فرشته : چرا نميري؟........ سيندرلا : آبروم مي ره.......
فرشته : همينه که هست ، نمي تونم که رت باتلر رو برات
بيارم ....... سيندرلا : پس حداقل به اين گاگول بگو يه ژل به
موهاش بزنه . خلاصهگاگول ژل زد به موهاش و با هر بدبختي
بود حرکت کردند سمت خونه ي پادشاه. وقتيرسيدند اونجا
ديديند واي چه خبره !!!!! شکيرا اومده بود اونجا داشت آواز مي
خوند ،جنيفر لوپز داشت مخ پدر پادشاه رو تيليت مي کرد . زري
و پري هم جوگير شده بودند وداشتند تکنو مي زدند . صغرا خانم
هم داشت رو مخ اصغر آقا بقال راه مي رفت (آخه بيچاره صغرا
خانم از بي شوهري کپک زده بود ) خلاصه تو اين هاگير واگير
شاهزاده چشمشبه سيندرلا افتاد و يه دل نه صد دل عاشقش
شد . سيندرلا هم که ديد تنور داغه چسبوندو با عشوه به
شاهزاده نگاه کرد و با ناز و ادا اطوار گفت : شاهزاده ي ملوسم
منو ميگيري ؟....... شاهزاده : اول بگو شماره پات چنده ؟........
سيندرلا : 37 ....... شاهزاده در حالي که چشماش از خوشحالي
برق مي زد گفت : آره مي گيرمت ، من هميشه آرزوداشتم
شماره ي پاي زنم 37 باشه. خلاصه عزيزان من شاهزاده
سيندرلا رو در آغوش کشيد وبه مهمونا گفت : اي ملت هميشه
آن لاين ، من و سيندرلا مي خواهيم با هم ازدواج کنيم، بههيچ
خري هم ربط نداره . همه گفتند مبارکه و بعد هم يک صدا
خوندند : گل به سرعروس يالا ... داماد و ببوس يالا ... سيندرلا
هم در کمال وقاحت شاهزاده رو بوسيد وقند تو دلش آب شد
( بعد هم مرض قند گرفت و سالها بعد سکته کرد و مرد) سپس
با همازدواج کردند و سالهاي سال به کوريه چشم زري و پري و
صغرا خانم ، به خوبي و خوشي درکنار هم زندگي کردند و
شونصد تا بچه به دنيا آوردند

ابریشم 12-04-2010 12:07 PM

دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای کیسه ایست هول هولکی و دمدستی.
این دوستی ها برای رفع تکلیف خوبند اما خستگی ات را رفع نمی کنند.
این چای خوردنها دل آدم را باز نمی کند خاطره نمی شود
فقط از سراجبارمی خوریشان که چای خورده باشی
به بعدش هم فکر نمی کنی .

دوستی با بعضی آدمها مثل خوردن چای خارجی است.
پر از رنگ و بو .
این دوستي ها جان می دهد برای مهمان بازی برای جوکهای خنده دارتعریف کردن
برای فرستادن اس ام اس ها و ایمل های صد تا یک غاز.
برای خاطره های دم دستی.
اولش هم حس خوبی به تو می دهند.
این چای زود دم خارجی را می ریزی در فنجان بزرگ.
می نشینی با شکلات فندقی می خوری و فکر می کنی خوشحال ترین آدم روی زمینی.
فقط نمی دانی چرا باقی چای که مانده درفنجان بعد از یکی دوساعت می شود رنگ قیر
یک مایع سیاه و بد بو که چنان به دیواره فنجام رنگ می دهد که انگار در آن مرکب چین
ریخته بودی نه چای .


دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای لاهیجان است.
باید نرم دم بکشد.
باید انتظارش را بکشی.
باید برای عطر و رنگش منتظر بمانی باید صبر کنی.
آرام باشی و مقدماتش را فراهم کنی.
باید آن را بریزی در یک استکان کوچک کمر باریک.
خوب نگاهش کنی.
عطر ملایمش را احساس کنی و آهسته جرعه جرعه بنوشی اش و زندگی کنی!

فرانک 12-04-2010 06:08 PM

روزی میان یک ماده شتر و فرزندش گفت وگویی به شرح زیر صورت گرفت:
بچه شتر: مادر جون چند تا سوال برام پیش آمده است. آیا می تونم ازت بپرسم؟
شتر مادر: حتما عزیزم. چیزی ناراحتت کرده است؟
بچه شتر: چرا ما کوهان داریم؟
شتر مادر: خوب پسرم. ما حیوانات صحرا هستیم. در کوهان آب و غذا ذخیره می کنیم تا در صحرا که چیزی پیدا نمی شود بتوانیم دوام بیاوریم.
بچه شتر: چرا پاهای ما دراز و کف و پای ما گرد است؟
شتر مادر: پسرم. قاعدتا برای راه رفتن در صحرا و تندتر راه رفتن داشتن این نوع دست و پا ضروری است.
بچه شتر: چرا مژه های بلند و زخیم داریم؟ بعضی وقت ها مژه ها جلوی دید من را می گیرد.
شتر مادر: پسرم این مژه های بلند و ضخیم یک نوع پوشش حفاظتی است که چشم ها ما را در مقابل باد و شن های بیابان محافظت می کنند.
بچه شتر: فهمیدم. پس کوهان برای ذخیره کردن آب است برای زمانی که ما در بیابان هستیم. پاهایمان برای راه رفتن در بیابان است و مژه هایمان هم برای محافظت چشمهایمان در برابر باد و شن های بیابان است... .
بچه شتر: فقط یک سوال دیگر دارم... ...
شتر مادر: بپرس عزیزم.
بچه شتر: پس ما در این باغ وحش چه غلطی می کنیم؟

نتیجه اخلاقی:
مهارت ها، علوم، توانایی ها و تجارب فقط زمانی مثمرثمر است که شما در جایگاه واقعی و درست خود باشید. پس همیشه از خود بپرسید الان شما در کجا قرار دارید؟


اکنون ساعت 04:02 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)