خدایا وقتی خوبان درگاهت در پیشگاه تو گریه می کنند |
بارالها...
من همان پریشان حال همیشگی ام با چشمانی پر از اشک، با قلبی آکنده از درد و با دستی که همیشه به سوی درگاهت دراز است می خواهم به یاریت سبزترین ترانه های عاشقی را زمزمه کنم و سرود زیبای محبت را برایت بسرایم از بلندای خلوتی پر خلوص نوایم را بشنو و آیه های عشق را برایم تلاوت کن... |
يار از غم من خبر ندارد گوئی |
پروردگارا...کمکم کن، کمکم کن که بتوانم پنچره ي دلم را رو |
خداوندا تا الان هرچه داده ای به من و هرچه گرفته ای از من در آن خیری نهفته بوده پس یاریم کن زین پس داده ها و گرفته هایت را بیشتر از قبل شکر گویم و به دیده منت نهم با داده هایت بیش خوشحال و با گرفته هایت بیش غمگین نشوم که تو صلاح من را بهتر از خودم میدانی و من خود نادانم آمینhttp://forum.hammihan.com/images/smilies/new/53.gif |
گویی دوباره زبانم در دهان باز بسته است!!!!! |
خدایا |
خدايا ميدوني ، هدفم از زندگي رضايت تو بوده ، من همه كار كردم ،نميخوام جدا باشم ازت ، هر چي تو بخواي همون ميشه ، خودتم ميدوني همه تلاشمو ميكنم ،اگه نخواد واقعا ديگه از دستم چيزي برنمياد!!! نميتونم دوست داشتنو به زور بكشونم ، خدايا من منتظرتم ، و همچنان منتظرت خواهم ماند ،چون جز تو از كسي نميتونم انتظاري داشته باشم.... |
خدایا! بــانو ای صـبـر! ای تمامـتِ صبــوری! چگــونه تــاب آوردی؟؟؟ چگــونه گفتــی مــا رأیــت الا جمــیلا |
خدایا میدانم مرا دوست داری و در تمام لحظات کنارم هستی ....http://forum.hammihan.com/images/smilies/new/53.gif |
با اين گناهاني كه من انجام دادم باور نميكر كه دستــــــــم را بگيري تو آنقدر لطف كرامت پيشه اي كه روزي هزاران توبــــــــــــــه ميپذيري "الهي العف خدايا مارا حسيني زنده نگه دار و حسيني بميران" وقتي ســـــــحر هاي مناجاتت نبودم آنشب به جاي من تو استغفار كردي "يا امام زمان(عج) شرمنده ام " هر چند از دست خودم دلــــــــــگيرم اما احساس دلتنگي در اين شب ها نكردام ســــــــــوگند از سجــــاده خانم روقيــــه مــن مـــهربان تر از خـــودت پـــيدا نكردم در را به روي مـــــا گنــــــــــه كاران ببنديد ما هم دلــــــي داريم گرچه روســـــياهيم گفتـــند ايـنجـا بار عـصيـــــــان مـيـپـذيرند ديـــــــــديم بيش از عالمي غرق گناهيم __________________ [IMG]http://*****************/Files00/5151adf1195949808c69.jpg[/IMG] پيامبر اکرم فرمودند : ان لقتل الحسين (ع) حراره في قلوب المؤمنين لن تبرد ابداً . همانا شهادت حسين حرارت و شعلهاي در قلبهاي مؤمنين ايجاد كرد كه هرگز سرد نخواهد شد. |
بارالها آرامشم را از تو می خواهم...! تو که ندایت شفابخش است.... تو که نور می بخشی بر این قلب تاریک و سردم ... آرامشی بزرگ می خواهم جز این ! خواستار هیچ چیز دیگری نیستم.... واین...بیشتر را خود بهتر می دانی بتاب بر من که بی تو خاموشم ... بی روح و یخ زده... بتاب که اگر گرمای تو نباشد همه چیز و همه جا نیز بدینگونه خواهند بود وای اگر تو نخواهی مرا چه کنم کجا روم و با که سخن گویم |
سلام |
خدايا چه ميشد شقايق نمي بود
شقايق گل عشق و عاشق نمي بود شقايق نميبود عاشق نبودم گرفتار بنئ وعلايق نبودم....................................... |
ايكاش حديث كوچ باور ميشد
ديواره هر قفس پر از درد ميشد من ماندم و خيالي و پروازي سبززززززززززززززززززززززززززز اي كاش دلم شبي كبوتر ميشد |
خدایا |
خدايا |
الو ... الو ... سلام کسی اونجا نیست ؟؟؟ مگه اونجا خونه ی خدا نیست ؟ پس چرا کسی جواب نمیده ؟ یهو یه صدای مهربون بگوش كودك نواخته شد! مثل صدای یه فرشته ... - بله با کی کار داری کوچولو ؟ خدا هست ؟ باهاش قرار داشتم، قول داده امشب جوابمو بده - بگو من میشنوم کودک متعجب پرسید : مگه تو خدایی ؟ من با خود خدا کار دارم ... - هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره ؟؟؟ -فرشته ساکت بود. بعد از مکثی نه چندان طولانی گفت نه خدا خیلی دوستت داره. -مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟ بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست و بر روی گونه اش غلطید و با همان بغض گفت : اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه میکنما ... بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت شكسته شد : ندایی صدایش در گوش و جان كودك طنین انداز شد : -بگو زیبا بگو. -هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو ... دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد و گفت : خدا جون خدای مهربون، خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا ... -چرا ؟ -ولی این مخالف با تقدیره. - چرا دوست نداری بزرگ بشی؟ آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم، ده تا دوستت دارم. اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟ نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟ نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟ مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن. مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم. مگه ما با هم دوست نیستیم؟ پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟ خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟ مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد ؟! خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت: -آدم ، محبوب ترین مخلوق من ، چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه ، -کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت. کاش همه مثل تو مرا برای خودم و نه برای خودخواهی شان میخواستند. دنیا خیلی برای تو کوچک است ... بیا تا برای همیشه کوچک بمانی و هرگز بزرگ نشوی ... و کودک کنار گوشی تلفن، درحالی که لبخندی شیرین بر لب داشت در آغوش خدا به خوابی عمیق و شگفت انگیز فرو رفته بود برگ در انتهای زوال می افتد و میوه در انتهای کمال بنگر که چگونه می افتی چون برگی زرد یا سیبی سرخ... |
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم كه اول ظلم را مي ديدم از مخلوق بي وجدان ، جهان را با همه زيبايي و زشتي به روي يكدگر وارونه ميكردم . عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم كه مي ديدم يكي عريان و لرزان ، ديگري پوشيده از صد جامه رنگين زمين و آسمان را واژگون مستانه ميكردم . عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم براي خاطر تنها يكي مجنون صحراگرد بي سامان هزاران ليلي ناز آفرين را كوه به كوه آواره و ديوانه مي كردم . عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم به گرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان سراپاي وجود بيوفا معشوق را پروانه مي كردم . عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم كه ميديدم مشوش عارف عامي ز برق فتنه آن علم آدم سوز مردم كش ، بجز انديشه عشق و وفا معدوم هر فكري در اين دنياي پر افسانه مي كردم . عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم به عرش كبريايي با همه صبر خدايي تاكه مي ديدم عزيزي نابجا ناز بريك ناروا گرديده خواري مي فروشد ، گردش اين چرخ را وارونه بي صبرانه مي كردم . عجب صبري خدا دارد ! چرا من جاي او باشم ؟؟ همان بهتر كه او خود جاي خود بنشسته و تاب و تماشاي تمام زشتكاريهاي اين مخلوق را دارد ، وگرنه من بجاي او چو بودم ، يك نفس كي عادلانه سازشي با جاهل فرزانه ميكردم ! " عجب صبري خدا دارد ! " |
[quote=ابریشم;200887]
الو ... الو ... سلام کسی اونجا نیست ؟؟؟ . . . . فوق العاده بود....ممنون:53: |
|
خدایا من تمام سیاهیها را |
http://img.tebyan.net/big/1387/03/14...2522324040.jpg مثل قصر پادشاه قصه ها خشتي از الماس خشتي از طلا پايه هاي برجش از عاج و بلور بر سر تختي نشسته با غرور ماه برف کوچمي از تاج او هر ستاره، پولکي از تاج او اطلس پيراهن او، آسمان نقش روي دامن او، کهکشان رعدو برق شب، طنين خنده اش سيل و طوقان، نعره توفنده اش دکمه ي پيراهن او، آفتاب برق تيغ خنجر او مهتاب هيچ کس از جاي او آگاه نيست هيچ کس را در حضورش راه نيست بيش از اينها خاطرم دلگير بود از خدا در ذهنم اين تصوير بود آن خدا بي رحم بود و خشمگين خانه اش در آسمان، دور از زمين بود، اما در ميان ما نبود مهربان و ساده و زيبا نبود در دل او دوست جايي نداشت مهرباني هيچ معنايي نداشت هر چه مي پرسيدم، از خود، از خدا از زمين، از آسمان، از ابرها زود مي گفتند: اين کار خداست پرس وجو از کار او کاري خداست هرچه مي پرسي، جوابش آتش است آب اگر خوردي، عذايش آتش است تا ببندي چشم، کورت مي کند تا شدي نزديک، دورت مي کند کج گشودي دست، سنگت مي کند کج نهادي پاي، لنگت مي کند با همين قصه، دلم مشغول بود خواب هايم خواب ديو و غول بود خواب مي ديدم که غرق آتشم در دهان اژدهاي سرکشم در دهان اژدهاي خشمگين بر سرم باران گرز آتشين محو مي شد نعرهايم، بي صدا در طنين خنده اي خشم خدا نيت من، در نماز و در دعا ترس بود و وحشت از خشم خدا هر چه مي کردم، همه از ترس بود مثل از بر کردن يک درس بود مثل تمرين حساب و هندسه مثل تنبيه مدير مدرسه تلخ، مثل خنده اي بي حوصله سخت، مثل حل صدها مسئله مثل تکليف رياضي سخت بود مثل صرف فعل ماضي سخت بود http://img.tebyan.net/big/1388/02/20...1731631013.jpg تا که يک شب دست در دست پدر راه افتادم به قصد يک سفر در ميان راه، در يک روستا خانه اي ديدم، خوب و آشنا زود پرسيدم: پدر، اينجا کجاست؟ گفت اينجا خانه ي خوب خداست گفت: اينجا مي شود يک لحظه ماند گوشه اي خلوت، نماز ساده خواند با وضويي، دست و رويي تازه کرد با دل خود، گفتگويي تازه کرد گفتمش، پس آن خداي خشمگين خانه اش اينجاست؟ اينجا، در زمين؟ گفت: آري، خانه اي او بي رياست فرش هايش از گليم و بورياست مهربان و ساده و بي کينه است مثل نوري در دل آيينه است عادت او نيست خشم و دشمني نام او نور و نشانش روشني خشم نامي از نشاني هاي اوست حالتي از مهرباني هاي اوست قهر او از آشتي، شيرين تر است مثل قهر مادر مهربان است دوستي را دوست، معني مي دهد قهر هم با دوست معني مي دهد هيچکس با دشمن خود، قهر نيست قهر او هم نشان دوستي ست تازه فهميدم خدايم، اين خداست اين خداي مهربان و آشناست دوستي، از من به من نزديکتر آن خداي پيش از اين را باد برد نام او را هم دلم از ياد برد آن خدا مثل خواب و خيال بود چون حبابي، نقش روي آب بود http://img.tebyan.net/big/1387/04/17...8626482164.jpg مي توانم بعد از اين، با اين خدا دوست باشم، دوست، پاک و بي ريا سفره ي دل را برايش باز کنم مي توان درباره ي گل حرف زد صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد چکه چکه مقل باران راز گفت با دو قطره، صد هزاران راز گفت مي توان با او صميمي حرف زد مثل باران قديمي حرف زد مي توان تصنيفي از پرواز خواند با الفباي سکوت آواز خواند مي توان مثل علف ها حرف زد با زباني بي الفبا حرف زد مي توان درباره ي هر چيز گفت مي توان شعري خيال انگيز گفت مثل اين شعر روان و آشنا: پيش از اينها فکر مي کردم خدا… |
http://img.tebyan.net/big/1387/04/12...4020466187.jpg |
http://img.tebyan.net/big/1387/04/15...1723211530.jpg |
http://img.tebyan.net/big/1388/11/72...0781464278.jpg |
http://img.tebyan.net/big/1389/01/14...1401351827.jpg |
http://img.tebyan.net/big/1388/07/19...9310714275.jpg |
قرآن ! من شرمنده توام – (دکتر شریعتی) قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ " چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است . قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام. یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته،یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده، یکی ذوق می کند که ترابا طلا نوشته، یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم؟ قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند، آن چنان به پایتمی نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند.. اگر چند آیه از تو را بهیک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ”احسنت …!” گویی مسابقه نفس است … قرآن! من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو آز آخر به اول، یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند، حفظ کنی، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند. خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو. آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند، گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم. |
من عاشق اینم که خدا امتحانم کنه چون اون وقت احساس می کنم خیلی دوستم داره و می خواد راه درست رو بهم نشون بده تنها خدا لایق اینه که ما رو امتحان کنه! بزار راحت بگم اگه امتحانم می کنی برا این امتحانم کن که راه درست رو نشونم بدی امتحانم کن تا من متوجه اشتباه و بدی های خودم بشم نه اینکه به دوست داشتن و عشق من پی ببری. امتحانم نکن بزار خودم بهت ثابت کنم چه احساسی نسبت به تو دارم ...! پروردگارم ،مهربان من از دوزخ این بهشت، رهایی ام بخش! در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است و هر زمزمه ای بانگ عزایی و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی ... در هراس دم می زنم در بی قراری زندگی می کنم و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است من در این بهشت ، همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم. "تو قلب بیگانه را می شناسی ، که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی" "کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم" دردم ، درد "بی کسی" بود |
من بنده ام ... تو خدایی ... |
|
|
خودم دانم چرا از تو جدایم کسی با درد این دل آشنا نیست نگشتم باعث خشنودی تو کسی چون من به غفلت مبتلا نیست مگر هرکس که شد تنها و غافل ترحم بر دل زارش روا نیست؟ -------------------------------------------- یا بن الحسن روحی فداک متی ترانا و نراک http://forum.hammihan.com/images/smilies/new/53.gifhttp://forum.hammihan.com/images/smilies/new/53.gifhttp://forum.hammihan.com/images/smilies/new/53.gif __________________ حضرت امام مهدی (عج): ما به شما توجه داریم و از یادتان غافل نیستیم. http://aryaclick.net/img_gallery/con.../1/arefani.jpg در کلبه ی تفكرات تنهايي ام منتظرتان هستم |
یا صاحب الزمان ..... |
خدا را دوست دارم چون..... |
خدایا |
http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...xlbzh5vtds.gifhttp://dl8.glitter-graphics.net/pub/...xlbzh5vtds.gifhttp://dl8.glitter-graphics.net/pub/...xlbzh5vtds.gifخدایا!http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...xlbzh5vtds.gifhttp://dl8.glitter-graphics.net/pub/...xlbzh5vtds.gifhttp://dl8.glitter-graphics.net/pub/...xlbzh5vtds.gif دلتنگ شده ام به اندازه ی آسمانت! دیروز آرزو داشتم می توانستم دست اتفاق را بگیرم تا نیفتد، اما امروز فهمیدم اتفاق هم که بیفتد، باز من زندگی خواهم کرد چون تو می خواهی |
گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟ |
|
اکنون ساعت 06:09 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)