قاصدک هان چه خبر آوردي ؟ از کجا و از که خبر آوردي؟ خوش خبر باشي اما اما گرد بام در من بي ثمر ميگردي انتظار خبري نيست مرا نه ز ياري و نه ز ديار و دياري .... باري برو آنجا که بود چشمي و گوشي با کس برو آنجا که تو را منتظرند قاصدک در دل من همه کورند و کرند دست بردار از اين در وطن خويش غريب قاصد تجربه هاي همه تلخ با دلم مي گويد که دروغي تو دروغ که فريبي تو فريب قاصدک خوان..... ولي راستي آيا رفتي با باد ؟ با توام آي ... کجا رفتي آي ؟ راستي آيا جايي خبري هست هنوز ؟ مانده خاکستر گرمي يا جايي؟ در اجاقي –طعمه شعله نمي بندم – خردک شروي هست هنوز؟ قاصدک ابرهاي همه عالم شب و روز در دلم مي گريند....... اخوان ثالث |
وای چه خسته می کند تنگی این قفس مرا پیر شدم نکرد از این رنج و شکنجه بس مرا پای به دام جسم و دل همره کاروان جان آه چه حسرت آورد زمزمه جرس مرا گرگ درنده ای به من تاخت به نام زندگی پنجه که در جگر زندنام نهد نفس مرا طوطی هند عالم قدسم و طبع قند جو وه که به گند خاکیان ساخته چون مگس مرا من که به شاخ سرو و گل پا ننهادمی کنون دست نصیب بین که پر دوخت به خار و خس مرا آب و هوای خاکیان نیست به عشق سازگار آتش آه گو بسوز آن چه به دل هوس مرا جز غم بی کسی در این سفله سرای نا کسی من نشناختم کسی گو مشناس کس مرا ناله شهریار از این چاه به در نمی شود ور نه کمند مو هلد ماه به دسترس مرا |
شیرینی فروش وای از آن روز که یک مرد چهل ساله لال عید هنگام خرید ، عاشق دختر قناد شود دختری خوش برخورد با لبی خندان چشمی مشکی روسری قرمز روپوش سفید که خودش در مجموع یک بهار است بهار وای اگر دختر قناد سئوالی پرسید او چه باید بکند؟ تنش می لرزد به نظر می آید بهترین کار در این موقع فرار است ، فرار |
شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم؟ خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی!!! |
ایمان می آورم به دوستی و صداقت قاصدک ! |
فصل دلتنگیها (بهار) فصل دلتنگیها اولش اسفند است آخرش سرسبزی اردیبهشت فصل تصمیم قناری که در اوج غرور به کمی ارزن یک کاسه ی آب و به یک پنجره از کل جهان راضی شد و سر انجام پذیرفت خدا عده ای را نیز اینگونه سرشت ..... ایکاش ایکاش شعر مرا کسانی بخوانند که آدم مهمی نشدند ، دانشمند نشدند ، هنرمند نشدند ، ورزشکار نشدند، هیچ دلخوشی ندارند ، همیشه عاشق بودند، خیلی دعا کردند ، حتی بیمار شدند . |
|
|
حرمت عشق گرامي تر از آن است که من |
(( رفتی برو)) چون مرا کردی به عشقت مبتلا رفتی !.... برو چون بدانستی که می خواهم ترا رفتی !.... برو هر چه کردم التماس و التجا رفتی !.... برو پشت و پا بر عهد و بر پیمان زدی از پیش ما رفتی ....برو راست سوی خصم کج رفتار ما رفتی.... برو از بر ما چونکه رفتی هر کجا رفتی ....برو بار دیگر سوی ما گر آمدی خوش آمدی ور دوباره نیز رفتی خوش بجا رفتی .....برو نه خداحافظ به من گفتی و نه کردی وداع يار خود را به این زودی چرا بردی زیاد رفتی ...برو ورنه خود دانی نمی گویم چرا رفتی ....برو دل مرا تو شکستی ، از نزد ما رفتی ....برو |
اکنون ساعت 06:50 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)