گر تو را خاطر ما نیست خیالت بفرست
تا شبی محرم اسرار نهانم باشد |
گرت ز دست برآيد مراد خاطر ما
به دست باش که خيری به جای خويشتن است |
تا تو مراد من دهي كشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسي من به خدا رسيده ام |
هرچه بيافت باغ دل از طرب و شكفتگي از دي اين فراق شد حاصل او همه هبا |
چند بشاید به صبر دیده فرودوختن
خرمن ما را نماند حیله بجز سوختن گر نظر صدق را نام گنه مینهند حاصل ما هیچ نیست جز گنه اندوختن |
رقصان سوي گردون شوم زانجا سوي بيچون شوم صبر و قرارم برده اي اي ميزبان زودتر بيا |
امروز كه در دست توام مرحمتي كن
فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت |
در دست منت هميشه دامن بادا و انجا كه تو را پاي سر من بادا |
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندر اين ره کشته بسيارند قربان شما |
سور دل اشك روان آه سحر ناله شب
اين همه از نظر لطف شما مي بينم |
ای نسيم سحر آرامگه يار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عيار کجاست |
از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم |
می بياور که ننازد به گل باغ جهان
هر که غارتگری باد خزانی دانست |
حاصل دور زندگی صحبت آشنا بود
تا تو ز من بریده ای من ز جهان بریده ام |
صحن بستان ذوق بخش و صحبت ياران خوش است
وقت گل خوش باد کز وی وقت ميخواران خوش است |
نخواهم رفتن از دنیا مگر در پای دیوارت
که تا در وقت جان دادن سرم بر آستان باشد |
از آستان پير مغان سر چرا کشيم
دولت در آن سرا و گشايش در آن در است |
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما |
الا اي پير فرزانه مكن عيبم ز ميخانه
كه من در ترك پيمانه دلي پيمان شكن دارم |
خرقه زهد مرا اب خرابات ببرد
خانه عقل مرا اتش ميخانه بسوخت |
اسرار خرابات بجز مست نداند
هشیار چه داند که درین کوی چه راز است؟ |
اسرار ازل را نه تو داني و نه من
چون پرده برافتد نه تو ماني و نه من |
در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد |
نازنينتر ز قدت در چمن ناز نرست
خوشتر از نقش تو در عالم تصوير نبود |
آنكه پرنقش زد اين دايره مينايي
كس ندانست كه در گردش پرگار چه كرد |
خيز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنيم
کاين همه نقش عجب در گردش پرگار داشت |
تكه بر تقوا و دانش در طريقت كافريست راهرو گر صد هنر دارد توكل بايدش |
عشق مي ورزم و اميد كه اين فن شريف
چو هنرهاي دگر موجب حرمان نشود |
گر خاطر شريفت رنجيده شد ز حافظ
بازآ که توبه کرديم از گفته و شنيده |
خاطر بی آرزو از رنج یار آسوده است
خار خشک از منت ابر بهار آسوده است گر به دست عشق نسپاری عنان اختیار خاطرت از گریه بی اختیار آسوده است |
هنگام وداع تو ز بس گريه که کردم |
ديدن روي ترا ديده جان بين بايد
وين كجا مرتبه چشم جهان بين من است |
شاه خوبانی و منظور گدايان شدهای |
شاه را به بود از طاعت صد ساله و زهد
قدر يك ساعته عمري كه در او داد كند |
گل از خلوت به باغ آورد مسند
بساط زهد همچون غنچه کن طی |
از آن خوشتر تماشایی تواند بود در عالم
که بیند دیدهٔ عاشق به خلوت روی دلدارش؟ |
چراغ ديده شب زنده دار من گردی
انيس خاطر اميدوار من باشی |
آخر این تیره شب هجر به پایان آید
آخر این درد مرا نوبت درمان آید چند گردم چو فلک گرد جهان سرگردان؟ آخر این گردش ما نیز به پایان آید |
برآی ای صبح روشن دل خدا را
که بس تاريک میبينم شب هجر |
صبح امید که بد معتکف پرده غیب گو برون آی که کار شب تار آخر شد |
اکنون ساعت 01:28 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)