ای که با سلسله زلف دراز آمدهای
فرصتت باد که دیوانه نواز آمدهای |
یکی تیغ داند زدن روز کار
یکی را قلمزن کند روزگار |
روزگاری شد که در میخانه خدمت میکنم
در لباس فقر کار اهل دولت میکنم |
مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را
لب گيری و رخ بوسی می نوشی و گل بويی |
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش |
شمشاد خرامان کن و آهنگ گلستان کن
تا سرو بياموزد از قد تو دلجويی |
یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود
و از لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود |
در انتظار رويت ما و اميدواری
در عشوه وصالت ما و خيال و خوابی |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن
چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن |
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت |
تسبيح و خرقه لذت مستی نبخشدت
همت در اين عمل طلب از می فروش کن |
نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست |
تکيه بر اختر شب دزد مکن کاين عيار
تاج کاووس ببرد و کمر کيخسرو |
وصل تو اجل را ز سرم دور همیداشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست |
تا آسمان ز حلقه به گوشان ما شود
کو عشوهای ز ابروی همچون هلال تو |
وه که دردانهای چنین نازک
در شب تار سفتنم هوس است |
تا پيش بخت بازروم تهنيت کنان
کو مژدهای ز مقدم عيد وصال تو |
ورای طاعت دیوانگان ز ما مطلب
که شیخ مذهب ما عاقلی گنه دانست |
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو |
واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش
زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است |
ترسم اين قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ايمان را |
از آن زمان که بر این آستان نهادم روی
فراز مسند خورشید تکیه گاه من است |
تا چه بازی رخ نمايد بيدقی خواهيم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نيست |
تا غنچه خندانت دولت به كه خواهد داد
اي شاخ گل رعنا از بهر كه مي رويي |
يارب سببي ساز كه يارم به سلامت
باز آيد و برهاندم از بند ملامت |
تاريخ اين حكايت گر از تو باز پرسند
سر جمله اش فرو خوان از ميوه بهشتي |
ياد باد آنكه خرابات نشين بودم و مست
وانچه در مسجدم امروز كم است آنجا بود |
در مقامي كه صدارت به فقيران بخشند
چشم دارم كه به جاه از همه افزون باشي |
ياد باد آن كه چو ياقوت قدح خنده زدي
در میان من و لعل تو حکایتها بود |
در شاهراه جاه وبزرگي خطر بسي ست
آن به گزين گريوه سبكبار بگذري |
ياد باد آنكه رخت شمع طرب مي افروخت
وين دل سوخته پروانه ناپروا بود |
دوش از مسجد سوي ميخانه آمد پير ما
چيست ياران طريقت بعد اين تدبير ما |
آن كشيدم ز تو اي آتش هجران كه چو شمع
جز فناي خودم از دست تو تدبير نبود |
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند وبه پيمانه زدند |
در كوي نيك نامان ما را گذر ندادند
گر تو نمي پسندي تغيير كن قضا را |
اي رخت چون خلد ولعلت سلسبيل
سلسبيلت كرده جان ودل سبيل |
لبت شکر به مستان داد وچشمت می به میخواران
منم کز غایت حرمان نه با آنم نه با اینم |
من شكسته بد حال زندگي يابم
در آن نفس كه به تير غمت شوم مقتول |
لذت داغ غمت بر دل ما بيد حرام
اگر از جور غم عشق تو دادي طلبيم |
اکنون ساعت 06:11 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)