اهل عرفانم من
اهل عرفانم من !!، کاروبارم بد نیست برجکی ساخته ام در دل شهر طبقاتش هفده همه را پیش فروش بنمودم پولهایم همه در بانک سوئیس به امانت باقی است اهل عرفانم من!! سفره ی نان و پنیری پهن است مُتلی ساخته ام در نوشهر باغهایم پر گل از صدورانجیر جیبهایم سرشار اهل عرفانم من دامهایم همه پروارو قشنگ گاوها رنگ به رنگ کشت و صنعت دارم چند هکتار زمین همه شالیزار است دختران ِ زیبا صبح تا شام در آن دشت وسیع بوته های شالی، درزمین می کارند اهل عرفانم من !! همه در سیر و سفر از ژاپن تا اتریش تا فراسوی پکن خانه کوچک خوبی دارم دردل شهر پاریس جایتان بس خالی است اهل عرفانم من !!، کاروبارم بد نیست طبع شعری دارم شعرها گفته ام از عرفانم همه زیبا و قشنگ همچو آن ویلایم که بنا ساخته ام در چالوس یاکه مانند سگم پشمالو که بود فِرز و زرنگ الغرض لقمه نانی باقی است مردی هستم قانع اهل عرفانم من !!،کارو بارم بد نیست شعر از محمد جاويد |
باز باران ، بی طراوت ، کو ترانه؟! سوگواری ست ،رنگ غصه ، خیسی غم ، |
زندگی را به تمامی زندگی کن در دنیا زندگی کن بی آنکه جزیی از آن باشی. همچون نیلوفری باش در اب زندگی در آب،بدون تماس با آب! زندگی به موسیقی نزدیک تر است تا به ریاضیات ریاضیات به ذهن وابسته است و زندگی در ضربان قلبت ابراز وجود می کند! زندگی سخت ساده است! خطرکن! وارد بازی شو! چه چیزی از دست می دهی؟ با دستهای تهی آماده ایم،و با دست های تهی خواهیم رفت. نه،چیزی نیست که از دست بدهیم، فرصتی بسیار کوتاه به ما داده اند،تا سرزنده باشیم، تا ترانه ای زیبا بخوانیم،و فرصت به پایان خواهد رسید. آری این گونه است که هر لحظه غنیمتی است! مرگ تنها برای کسانی زیباست که زیبا زندگی کرده اند از زندگی نهراسیده اند شهامت زندگی کردن را داشته اند کسانی که عشق ورزیده انددست افشانده اند و زندگی را جشن گرفته اند پس هر لحظه را به گونه ای زندگی کن که گویی واپسین لحظه است و کسی چه می داند؟شاید آخرین لحظه باشد! ( اوشو ) |
بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهانخانه جانم، گل یاد تو، درخشید باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید: یادم آم که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم. تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت. من همه، محو تماشای نگاهت. آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشة ماه فروریخته در آب شاخهها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آید، تو به من گفتی: - ” از این عشق حذر کن! لحظهای چند بر این آب نظر کن، آب، آیینة عشق گذران است، تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است، باش فردا، که دلت با دگران است! تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن! با تو گفتم:” حذر از عشق!؟ - ندانم سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم، نتوانم! روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد، چون کبوتر، لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم ...“ باز گفتم که : ” تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم، نتوانم! “ اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب، نالة تلخی زد و بگریخت ... اشک در چشم تو لرزید، ماه بر عشق تو خندید! یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم. نگسستم، نرمیدم. رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم، نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم، نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ... بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم http://www.millan.net/minimations/smileys/begging.gifhttp://www.millan.net/minimations/smileys/begging.gif |
« امشب به قصه ی دل من گوش می کنی » « فردا مرا چو قصه فراموش می کنی » چون سنگ ها صدای مرا گوش می کنی سنگی و ناشنیده فراموش می کنی رگبار نو بهاری و خواب دریچه را از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی دست مرا که ساقه ی سبز نوازش است با بر گ های مرده هم آغوش می کنی گمراه تر از روح شرابی و دیده را در شعله می نشانی و مدهوش میکنی ای ماهی طلایی مرداب خون من خوش باد مستیت ، که مرا نوش میکنی تو دره ی بنفش غروبی که روز را بر سینه می فشاری و خاموش می کنی در سایه ها ، فروغ تو بنشست و رنگ باخت او را به سایه از چه سیه پوش می کنی؟ فروغ فرخزاد |
صداي تو بيداري بيشه آواز سبز برگه صداي تو پر وسوسه مثل شب خونيه تگرگه صداي تو آهنگ شكستن بغض يه دنيا حرفه تصويري از آغاز صريح قنديل نور و برفه هيچ كي مثل تو نبود هيچ كي مثل تو منو باور نكرد هيچ كي با من مثل تو توي نقد شب من سفر نكرد هيچ كي مثل تو نبود ساده مثل بوي پاك اطلسي يا بلوغ يك صدا ميون دغدغه دلواپسي هيچ كي مثل تو نبود هيچ كي مثل تو نبود تو غرورت مثل كوه مهربونيت مثل بارون مثل آب مثل يك جزيره دور مثل يك دريا پر از وحشت خواب هيچ كي مثل تو نرفت هيچ كي مثل تو نبود شعراي تنهاييمو هيچ كي مثل تو نخوند همه حرفام مال توست همه شعرام مال توست دنياي من شعرمه همه دنيام مال تو هيچ كي مثل تو نبود |
بهار،تابستان،پاییز،زمستان
و باز بهار،تابستان،پاییز،زمستان |
چای با طعم خدا از عرفان نظر آهاری
چای با طعم خدا
این سماور جوش است پس چرا میگفتی دیگر این خاموش است؟! باز لبخند بزن قوری قلبت را زودتر بند بزن توی آن مهربانی دم کن دستهایت: سینی نقره نور اشکهایم: استکانهای بلور کاش استاکانهایم را توی سینی خودت می چیدی کاشکی اشک مرا می دیدی خنده هایت قند است چای هم آماده است چای با طعم خدا بوی آن پیچیده از دلت تا همه جا پاشو مهمان عزیز توی فنجان دلم چایی داغ بریز |
دوست
دوست،واژه است واژه ای که از لب فرشته ها چکیده است دوست نامه است نامه ای که از خدا رسیده است نامه ی خدا همیشه خواندنی ست توی دفتر فرشته ها واژه ی قشنگ دوست ماندنی ست راستی ،دلت چقدر آرزوی واژه ی تازه داشت دوست گل ات رسید واژه را کنار وازه کاشت واژه ها کتاب شد دوستت همان دعای توست آخرش دعای تو مستجاب شد |
زیر گنبد کبود
زیر گنبد کبود جز من وخدا کسی نبود روزگار رو به راه بود هیچ چیز نه سفید ونه سیاه بود با وجود این مثل این که چیزی اشتباه بود زیر گنبد کبود بازی خدا نیمه کاره مانده بود وازه ای نبود و هیچ کس شعری از خدا نخوانده بود تا که او مرا برای بازی خودش انتخاب کرد توی گوش من یواش گفت: «تو دعای کوچک من» بعد هم مرا مستجاب کرد پرده ها کنار رفت خود به خود با شروع بازی خدا عشق افتتاح شد سال هاست اسم بازی من و خدا زندگی ست هیچ چیز مثل بازی قشنگ ما عجیب نیست بازی که ساده است وسخت مثل بازی بهار با درخت با خدا طرف شدن کار مشکلی ست زندگی بازی خدا ویک عروسک گلی ست |
اکنون ساعت 06:38 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)