یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یک دانه کیست |
تا نباشد این جدایی ها کس نداندقدر یاران را
کویــر خشک میــدانـــد بــهای قـطــره باران را |
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را |
از بهر خدا زلف مپیرای که ما را
شب نیست که صد عربده با باد صبا نیست |
تا یار کرا خواهدو میلش به که باشد
من ساکن میخانه و زاهد به نماز است |
تــــو نـــیم دیـــــگر مــــن بــــودی و نــدانــســـــتی
چـــه داغ هــــا که بــــه ایــــن نیــــم دیگرت دادند |
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد
به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد |
در میخانه بستهاند دگر
افتتح یا مفتح الابواب |
به هر زادن فلک آوازهی مرگی دهد با ما |
ساقی به چند رنگ می اندر پیاله ریخت
این نقشها نگر که چه خوش در کدو ببست |
تا که در دیدهی من کون و مکان آینه گشت |
من غلام نظر آصف عهدم کو را
صورت خواجگی و سیرت درویشان است |
تن نیستی که جان دهم و وارهانمت |
یوسف گم گشته باز اید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور |
روح من نیز به دنبال تو گیرد پرواز |
ترا از دو گیتی برآوردهاند
به چندین میانچی بپروردهاند |
دهان تنگِ شیرینش مگر ملک سلیمان است
که نقش خاتم لعلـش جهان زیر نگین دارد |
در این ظلمتسرا تا کی به بوی دوست بنشینم
گهی انگشت بر دندان گهی سر بر سر زانو |
وای چه خسته می کند تنگی این قفس مرا
پیر شدم نکرد از این رنج و شکنجه بس مرا |
ای نفس خرم باد صبا
از بر یار آمدهای مرحبا |
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حق او کس این گمان ندارد |
دگر شب نمایش کند بیشتر
ترا روشنایی دهد بیشتر |
روی نگار در نظرم جلوه می نمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم |
منم بندهی اهل بیت نبی
ستایندهی خاک و پای وصی |
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زانکه چو گردی ز میان برخیزم |
مي آفتاب زرفشان، جام بلورش آسمان مشرق كف ساقيش دان، مغرب لب يار آمده آن آبنوسين شاخ بين، مار شكم سوراخ بين افسونگر گستاخ بين، لب بر لب مار آمده... |
همانا که باشد مرا دستگیر
خداوند تاج و لوا و سریر |
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم |
مهربانی ز من آموز و گرم عمر نماند
به سر تربت سعدی بطلب مهرگیا را |
ای مرغک خرد از آشیانه
پرواز کن و پریدن آموز تا کی حرکات کودکانه در باغ و چمن چمیدن آموز |
زهد گران که شاهد و ساقی نمیخرند
در حلقه چمن به نسیم بهار بخش |
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها |
این خرد خام به میخانه بر
تا می لعل آوردش خون به جوش |
شربت نوش آفرید از مگس نحل
نخل تناور کند ز دانه خرما |
امد اما در نگاهش ان نوازشها نبود
چشم خواب الودش را مستی رویا نبود |
در نمازم خم ابروي تو با ياد آمد
حالتي رفت كه محراب به فرياد آمد از من اكنون طمع صبر و دل و هوش مدار كان تحمل كه تو ديدي همه بر باد آمد |
در آن مقام که سیل حوادث از چپ و راست
چنان رسد که امان از میان کران گیرد |
درید و برید و شکست و ببست
یلان را سر و سینه و پا و دست |
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت |
تو خود ای گوهر یکدانه کجایی آخر
کز غمت دیده مردم همه دریا باشد |
اکنون ساعت 09:56 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)