میبرم چون چشم خوبان دل به هر حالت که هست خواب و بیداری و مستی و خمار من یکی است بیتامل صائب از جا بر نمیدارم قدم خار و گل ز آهستگی در رهگذار من یکی است |
مستي به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپردهاند به مستي زمام ما ترسم که صرفهاي نبرد روز بازخواست نان حلال شيخ ز آب حرام ما |
تسبيح و خرقه لذت مستی نبخشدت
همت در اين عمل طلب از می فروش کن |
همت پیران دلیل ماست هر جا میرویم قوت پرواز چون تیره از کمان داریم ما گر چه غیر از سایه ما را نیست دیگر میوهای منت روی زمین بر باغبان داریم ما |
دادهام باز نظر را به تذروی پرواز
بازخواند مگرش نقش و شکاری بکند |
شما راست نوبت بر اين خوان نشست
که ما از تنعم بشستيم دست |
ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شيوه رندان بلاکش باشد |
در مصطبه عشق تنعم نتوان کرد
چون بالش زر نيست بسازيم به خشتي |
طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند |
ای که طبيب خستهای روی زبان من ببين
کاين دم و دود سينهام بار دل است بر زبان |
گفت اینک نایب آن مرد من
نایب عیسی منم اندر زمن |
اي طوطي عيسي نفس وي بلبل شيرين نوا هين زهره را كاليوه كن زان نغمه هاي جان فزا |
ساربانا یک نظر در روی آن زیبا نگار
گر به جانی میدهد اینک خریدار آمدست |
چه توقفست زين پس همه كاروان روان شد نگرد شتر به اشتر كه بيا كه ساربان شد |
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند |
چنگ خميده قامت میخواندت به عشرت
بشنو که پند پيران هيچت زيان ندارد |
اي چنگ فروبرده به خون دل حافظ
فکرت مگر از غيرت قرآن و خدا نيست |
اي شه صاحب قران خيز ز خواب گران مركب دولت بران نوبت وصل آن ماست |
گفتم که خواجه کي به سر حجله ميرود
گفت آن زمان که مشتري و مه قران کنند |
هنر بیعیب حرمان نیست لیکن
ز من محرومتر کی سائلی بود |
گفتم ز لعل نوش لبان پير را چه سود
گفتا به بوسه شکرينش جوان کنند |
همت عالی طلب جام مرصع گو مباش
رند را آب عنب یاقوت رمانی بود |
ياقوت جان فزايش از آب لطف زاده
شمشاد خوش خرامش در ناز پروريده |
علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن که این مفرح یاقوت در خزانه توست |
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا |
سال ها دل طلب جام جم از ما مي كرد
آنچه داشت ز بيگانه تمنا مي كرد |
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه کنم سعی من و دل باطل بود |
افتادگي آموز اگر طالب فيضي
هرگز نخورد آب زميني كه بلند است |
ت علي ان يعلم الناس سحرا
عاذلي کف عن ملامي فيهن |
من اندر آن که دم کیست این مبارک دم
که وقت صبح در این تیره خاکدان گیرد |
آخر این تیره شب هجر به پایان آید
آخر این درد مرا نوبت درمان آید چند گردم چو فلک گرد جهان سرگردان؟ آخر این گردش ما نیز به پایان آید |
هر پیمبر امتان را در جهان
همچنین تا مخلصی میخواندشان |
هر سر موي مرا با تو هزاران كار است
ما كجاييم و ملامتگر بيكار كجاست |
از دیده گر سرشک چو باران چکد رواست
کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر |
با درد خوش توان بود عمری به بوی درمان
با غم بسر توان برد گر غمگسار باشد |
سکندری که مقیم حریم او چون خضر
ز فیض خاک درش عمر جاودان گیرد |
چو پرده دار به شمشیر میزند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند |
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش |
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را |
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش |
اکنون ساعت 10:40 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)