گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده
هرگاه بی گناهی مورد تهمت واقع شود از مصراع مثلی بالا به منظوراثبات برائت و بیگناهی خویش استفاده می کند . این مثل مصراع دوم بیتی از یکی از غزلیات سعدی شیرازی است .
اما ریشه تاریخی این مثل سائر :
یعقوب پسر اسحاق که از انبیای بنی اسراییل است از دو همسرش به نام لیا و راحیل و دو کنیز
به اسامی بلهه و زلفه دوازده پسر به وجود آورد که در کتب مذهبی به نام اسباط معروفند . نام این اسباط چنین است :
روبیل، شمعون ، لاوی ، یهودا ، ایساخو ، زابلیون ، فرزندان لیا : یوسف وبنیامین ، فرزندان راحیل ؛ دان و نفتالی فرزندان بلهه کنیز راحیل ؛ جاد واشیر فرزندان زلفه کنیز لیا که همگی در خدمت پدر بودند و یک جا زندگی میکردند . شبی یوسف خواب دید که یازده ستاره و خورشید و ماه بر او سجده گزارده اند .
جریان خواب را به عرض پدر می رساند ، یعقوب به او بشارت می دهد که رویای صادقانه است و قریباً از طرف خدای متعال به مقامی ارجمند نایل خواهد آمد . ضمناًبه یوسف موکداً سفارش کرده است که این خواب را به هیچ کس به ویژه برادرانش نگوید زیرا حس حقد و حسادتشان تحریک می شود و ممکن است برای وی ایجاد زحمت کنند .
اتفاقاًیوسف در آن هنگام پسری زیبا طلعت و پاکیزه اندام و دلربا بود . هنوزدوازده سال از سنش نگذشته بود که مادرش راحیل درگذشت و او و برادرش بنیامین بی مادر شدند . چون این دو طفل خردسال از طرف پدر احتیاج به نوازش بیشتر داشتند لذا یعقوب آنها را بیشتر از سایر فرزندانش دوست می داشت خلاصه آنکه موضوع خواب یوسف هم دراین زمینه مزید برعلت گردیده علاقه پدررا تشدید کرده بوده است . با وجود آنکه یعقوب در اخفاء و پنهان داشتن علاقه و محبتش نسبت به یوسف و بنیامین می کوشید مع هذا حقیقت مکتوم نمانده نایره حسد و غیرت برادران یوسف زبانه کشید . انجمنی ترتیب دادند و پس ازشور و کنکاش فراوان تصمیم به قتل یوسف گرفتند . دلیل و منطقشان این بود که چون یوسف از بین برود یعقوب چند صباحی از فراقش بی تابی می کند و بر اثرمرور زمان عشق یوسف فراموش می شود و علاقه پدر به سوی ایشان معطوف خواهدگردید . هر یک از برادران در آن انجمن برای نابودی یوسف راهی پیشنهاد کردو طریقی اندیشید اما یهودا که عاقلتر از دیگران بود قتل یوسف را که هیچ گناهی مرتکب نشده بود دور از عقل و دین و وجدان دانسته مصلحت در این دیدکه او را در سر راه بیت المقدس و مصر در چاهی بیندازند تا کاروانی او رابردارد و با خود به جای دوردست ببرد . در واقع با این تدبیرهم مقصودبرادران حاصل می شد و هم قتل نفس روی نمی داد .
برادران متفقاً رای یهودا را پسندیدند و نزد پدر شتافتند تا اجازه فرماید که چون برای تعلیف و چرانیدن گوسپندان و سرکشی از مزارع به صحرا می روند یوسف رانیز همراه برند زیرا به قدری یوسف را دوست دارند که نمی توانند دوری ومفارقتش را تحمل کنند ! یعقوب اظهار نگرانی کرد که ممکن است به علت جوانی و اشتغال به امور گله داری و کشاورزی ازیوسف غافل بمانید و او را گرگ برباید .
برادران سوگند خوردند که یوسف را چون جان شیرین مراقبت خواهند کرد تا در پرتو صفای کشتزارها و در زیر آسمان بهجت انگیز کنعان جست و خیز و بازی کند و جسم وجانش نشاط و انبساط یابد . یعقوب با نهایت بی میلی خواهش فرزندان راپذیرفت و بامدادان که تازه نسیم صبح وزیدن گرفته بود برادران نابکار، یوسف را برداشته یکسر بر سر چاه رفتند و او را برهنه کرده در نهایت قساوت و بیرحمی به چاه افکندند .
شامگاهان که تاریکی همه جا را فرا گرفته بود با قیافه مغموم و غمگین به خدمت پدرآمدند و پیراهن یوسف را که قبلاً به خون حیوانی آلوده کرده بودند در کنارش نهاده عرض کردند : ای پدر، می دانیم که قول وگفتار ما را در عین صداقت ودرستی باور نمی کنی ولی حقیقت این است که یوسف را نزد اسباب و اثاثیه گذاشته به دنبال اسب دوانی و تیراندازی رفته بودیم . گرگ از کمینگاه خارج شده و او را پاره پاره کرد .... این پیراهن خون آلود اوست که به حضورآوردیم تا بر صحت گفتار و عرایض ما گواه باشد .
یعقوب پیراهن یوسف را دید و گفت :« من هرگز گرگ هشیارتر از این ندیدم ، پسر مرا از میان پیراهن بخورد و پیراهن بر او نبدرد .»
غرض این است که چون گرگ در این میان گناهی نداشت علی هذا عبارت گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده از آن تاریخ مورد استناد و تمثیل قرار گرفت و شیخ اجل سعدی در غزل زیبایی به آن اشاره کرده چنین فرموده است :
ای یار جفا کرده پیوند بریده
این بود وفاداری وعهد تو ندیده
درکوی تومعروفم وازروی تومحروم
گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده