عشق تو در دل اثر کرد
دل زار و تن ناتوان شد ض |
ضمیر هر درخت ای جان ز هر دانه که مینوشد
شود بر شاخ و برگ او نتیجه شرب او پیدا غ |
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم خدای دل پ |
پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان ر |
رسیدم در بیابانی که عشق از وی پدید آید
بیابد پاکی مطلق در او هر چه پلید آید ن |
نرگس ار لاف زد از شيوه چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابينايی // م |
مرا دلبر چنان باید که جان فتراک او گیرد
مرا مطرب چنان باید که زهره پیش او میرد ه |
هوا مسیح نفس گشت وباد نافه گشای
درخت سبز شد ومرغ در خروش آمد //ذ |
ذره را سرگشتگی بیم و ثواب
زانک او را نیست تاب آفتاب ف |
فریاد که آن ساقی شکر لب سرمست دانست که مخمورم و جامی نفرستاد ه |
هر چراغی در ره گمگشته ای افروختم
در شب تار عدم شمع مزاری شد مرا // ع |
عجب علمیست علم هیئت عشق که چرخ هشتمش هفتم زمین است اولین شعری که به ذهنت اومد... |
در بهشت آرزو ره یافتن
هر نقس شهدی به ساغر داشتن بر تو ارزانی که ما را خوش تر است لذت یک لحظه مادر داشتن ر |
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد // ت |
تا بو که دست در کمر او توان زدن
در خون نشسته چو یاقوت احمریم گ |
گفتم ای دوست،گفت چه لوس
گفتم ای یار،گفت زهر مار گفتم ازعشق تو بیمارم گفت مگر پرستارم گفتم از عشق تو می میرم گفت مگر مرده شورم گرهمچو من افتاده این دام شوی ای بس که خراب باده و جام شوی هر چی دلت میگه..... |
اين ديگه چي بود؟؟؟
من و تو آن دو خطيم آري موازيان به ناچاري كه هر دو باورمان ز آغاز به يكدگر نرسيدن بود // ش |
شب تاریک سنگستان و من مست
سبو از دست من افتاد نشکست نگه دارنده اش نیکو نگه داشت وگرنه صد سبو نفتاده بشکست خ |
خاطر تو به خون من رغبت اگر چنین کند
هم به مراد دل رسد خاطر بدسگال من // م |
من نمی گويم مرا ای چرخ سرگردان مکن --هرچه می خواهی بکن محتاج نامردان مکن!
س |
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم گ |
گل شکفته خداحافظ اگرچه لحظه دیدارت
شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود // چ |
چو گل هردم به بویت جامه در تن
کنم چاک از گریبان تا به دامن ظ |
ظلم ماریست هر که پروردش
اژدهایی شد و فرو بردش گ |
گنج زر گر نبود کنج قناعت باقیست
آن که آن داد به شاهان به گدایان این داد خ |
خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت
دری دیگر نمی داند رهی دیگر نمی گیرد |
درآ ساقی دگرباره بکن عشاق را چاره
که آهوچشم خون خواره چو شیر اندر شکار آمد ک |
کردم سفر از کوی تو شاید روی از یاد
فریاد که جز یادِ تـوام همسفری نیست ر |
رسید این ماجرای او به سیب لعل خندان رو
به گل گفت او نمی داند که دلبر بردبار آمد ب |
بارها گفته ام و بار دگر می گویم
که من دلشده این ره نه به خود می پویم // س |
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پر بلا کند ن |
نالیدن بلبل ز نو آموزی عشق است
هرگز نشنیدیم ز پروانه صدایی // ی |
یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن
گردد شمامه کرمش کارساز من ب |
بهر امتحان ای دوست گر طلب کنی جان را
آن قدر برافشانم کز طلب خجل مانی |
با اجازه با حرف الف شروع میکنم
از جاه عشق و دولت رندان پاکباز پیوسته صدر مصطبه ها بود مسکنم ر |
روشن از پرتو رويت نظري نيست كه نيست
منت خاك درت بر بصري نيست كه نيست // ت |
تو بديدي، كج نكردي راه را
راستي از ديگران مي خواستي ز- |
ز عـشـق نــا تمـــــام مــا جمـال یــار مُسـتغـنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را ف |
فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل
گر بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن // ه |
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان
ایوان مدائن را آیینه عبرت دان س |
اکنون ساعت 04:23 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)