بامبو و سرخس |
سوسک و خدا |
این رو نخونید!
نه بابا بخونین،واسه جلب توجه بود *سه پند لقمان به پسرش* روزی لقمان به پسرش گفت امروز بهتو 3 پند می دهم که کامروا شوی. اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذایجهان را بخوری! دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی وسوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی پسر لقمان گفت ای پدرما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجامدهم؟ لقمان جواب داد: اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی کهمیخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد . اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتربخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است . واگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهانمال توست. |
شقایق |
رازخوشبختی*
روزگاری مردی فاضل زندگی میکرد. او هشتسال تمام مشتاق بود راهخداوند را بیابد؛ او هر روز از دیگران جدا میشد و دعا میکرد تا روزی با یکی ازاولیای خدا و یا مرشدی آشنا شود. یک روز همچنان که دعا میکرد، ندایی بهاو گفت بهجایی برود. در آن جا مردی را خواهد دید که راه حقیقت و خداوند را نشانشخواهد داد. مرد وقتی این ندا را شنید، بیاندازه مسرور شد و به جایی که به اوگفته شده بود، رفت. در آن جا با دیدن مردی ساده، متواضع و فقیر با لباسهایمندرس و پاهایی خاک آلود، متعجب شد. مرد آن اطراف را کاملاً نگاه کرد اماکس دیگری را ندید. بنابراین به مرد فقیر رو کرد و گفت: روز شما به خیر. مرد فقیر به آرامی پاسخ داد: "هیچوقت روز شری نداشتهام." پس مرد فاضلگفت: "خداوند تو را خوشبخت کند." مرد فقیر پاسخ داد: "هیچگاه بدبخت نبودهام." تعجب مرد فاضل بیشترشد: "همیشه خوشحال باشید." مرد فقیر پاسخ داد: "هیچگاه غمگیننبودهام." مرد فاضل گفت: "هیچ سر درنمیآورم. خواهش میکنم بیشتر به منتوضیح دهید." مرد فقیر گفت: " با خوشحالی اینکار را میکنم. تو روزی خیررا برایم آرزو کردی درحالیکه من هرگز روز شری نداشتهام زیرا در همهحال، خدا راستایش میکنم. اگر باران ببارد یا برف، اگر هوا خوب باشد یا بد، من همچنان خدا رامیپرستم. اگر تحقیر شوم و هیچ انسانی دوستم نباشد، باز خدا را ستایش میکنم و ازاو یاری میخواهم بنابراین هیچگاه روز شری نداشتهام. تو برایم خوشبختیآرزو کردی در حالیکه من هیچوقت بدبخت نبودهام زیرا همیشه به درگاه خداوند متوسلبودهام و میدانم هرگاه که خدا چیزی بر من نازل کند، آن بهترین است و با خوشحالیهر آنچه را برایم پیشبیاید، میپذیرم. سلامت یا بیماری، سعادت یا دشمنی، خوشی یاغم، همه هدیههایی از سوی خداوند هستند. تو برایم خوشحالی آرزو کردی، درحالیکه من هیچگاه غمگین نبودهام زیرا عمیقترین آرزوی قلبی من، زندگیکردن بنابر خواست و ارادهی خداوند است." |
یک روز سگِ دانایی از کنارِ یک دسته گربه میگذشت.
وقتی نزدیک شد و دید که گربهها سخت با خود سرگرماند و اعتنایی به او ندارند، ایستاد. آنگاه از میانِ آن دسته یک گربه ی درشت و عبوس پیش آمد و گفت: «ای برادران دعا کنید؛ هرگاه دعا کردید و باز هم دعا کردید و باز هم دعا کردید و کردید، آنگاه یقین بدانید که بارانِ موش خواهد آمد.» سگ چون این را شنید در دلِ خود خندید و از آنها روبرگرداند و گفت: «ای گربههای کورِ ابله، مگر ننوشتهاند و مگر من و پدرانم ندانستهایم که آنچه به ازای دعا و ایمان و عبادت میبارد موش نیست بلکه استخوان است.» از کتاب: پیامبر و دیوانه – نشر کارنامه |
چوپان قصه های دورحکایت «چوپان دروغگو» به روایت «احمد شاملو» |
من با خدا غذا خوردمپسركي بود كه ميخواست خدا را ملاقات كند او ميدانست براي |
یکی از بستگان خدا |
|
اکنون ساعت 11:15 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)