ظلم ماری است هر که پروردش اژدهایی شد و فرو بردش د |
در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود
گرت باور بود ورنه سخن این بود و ما گفتیم //ی |
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور ر |
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست // ت |
تا توانی دلی به دست آور
که دل شکستن هنر نمی باشد.. "ژ" |
ژنده پوشی نبود عیب ز خود دور نمای
جامه ای را که در آن رنگ تعلق بینی // ب |
به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش
که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد آ |
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا // م |
مگر تو شانه زدی لف عنبر افشان را
که باد غالیه سا گشت و خاک عنبر بوست س |
سـحر بلبـل حکايت با صبا کرد که عشق روي گل با ما چهها کرد از آن رنگ رخم خون در دل افـتاد و از آن گلشن به خارم مبتلا کرد ر |
رفت از بر من آنکه مرا مونس جان بود
دیگر به چه امید در این شهر توان بود // ی |
رنگ خون دل ما را که نهان می داری
همچنان در لب لعل تو عیان است که بود //ظ |
تو چه علاقه ای به ظ داری؟
من دوباره با این ز میگم زیادتی مطلب کار بر خود آسان کن صراحی می لعل و بتی چو ماهت بس س |
ساقی بیا که شاهد رعنای صوفیان
دیگر به جلوه آمد وآغاز ناز کرد م |
ماهم اين هفته برون رفت و به چشمم ساليست
حال هجران تو چه داني كه چه مشكل حاليست // ش |
شب فراق نداند که تا سحر چند است مگر کسی که به زندان عشق در بند است ن |
نه هرطرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند //ف |
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش و |
وقتی غروب میشد و آرام می نشست
بر روی جانماز پر از مهربانی اش //ا |
ای خوشا وقتی که بگشایم نظر در روی دوست سر نهم در خط جانان جان دهم بر بوی دوست ت |
وقت را غنیمت دان آنقدر که بتوانی
حاصل از حیات ای دل این دم است تا دانی ج |
وقت را غنیمت دان آنقدر که بتوانی
حاصل از حیات ای دل این دم است تا دانی ج |
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اکسیر میکنند م |
ما ز می شوق عشق عاشق و مست آمدیم
بر سر کوی مغان باده پرست آمدیم ل |
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ عشقبازان چنین مستحق هجرانند س |
سر آن ندارد امشب که بر آید آفتابی چه خیال ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی ش |
شمشير کشيدي و بخونم ننشاندي
افسوس که آغاز تو انجام ندارد // ل |
لط حق با تو مداراها کند چون که از حد بگذرد رسوا کند ت |
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد خلق را ورد زبان مدحت وتحسین من است ر |
روزي تو خواهي آمد از سوي مهرباني
امـــا ز مـن نبيني ديگـر به جـا نشاني // د |
دور است سر آب از این بادیه هش دار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت غ |
غیرتم بین که برآرنده حاجات هنوز
از لبم نام تو هنگام دعا نشنیدست // ک |
کجا جویم تو را ای یوسف دل
کدامین غافله داری تو منزل ...(هر چی) |
چون نگفتی با لام میگم که آخرین حرفه لذت اندر ترک لذت بود ای آزادگان ما گدایان ترک این لذت نمی دانسته ایم ه |
همی رویم به شیراز با عنایت بخت
زهی رفیق که بختم به همرهی آورد //ش |
شبی مجنون به لیلی گفت کای محبوب بی همتا تو را عاشق شود پیدا ولی مجنون نخواهد شد ر |
رخ بر افروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد بر افروز که از سرو کنی آزادم //ف |
فغان کین لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوب چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را اولین شعری که در مورد من به ذهنت میاد؟ |
قصه امواج دریا را ز دریا دیده پرس
هر دلی آگه ز طوفان دل من نیست نیست |
زین بیابان گذری نیست سواران را ، لیک دل ما خوش به فریبی است ، غبارا تو بمان |
اکنون ساعت 06:23 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)