behnam5555 |
07-15-2011 06:45 PM |
چه کنم با شرم گناه
مردی از اهل حبشه نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: یا رسول الله! گناهان من بسیار است، آیا در توبه به روی من باز است؟
پیامبر (ص) فرمود: آری راه توبه بر همگان، هموار است. تو نیز از آن محروم نیستی.
مرد حبشی از نزد پیامبر (ص) رفت. مدتی نگذشت که بازگشت و گفت: یا رسول الله! آن هنگام که معصیت می کردم، خداوند مرا می دید؟ پیامبر (ص) فرمود: آری، می دید.
مرد حبشی، آهی سرد از سینه بیرون داد و گفت: توبه، جرم گناه را می پوشاند، چه کنم با شرم آن؟
در دم نعره ای زد و جان داد.
|
behnam5555 |
07-15-2011 06:46 PM |
عابد مغرور
روزی حضرت عیسی (ع) از صحرایی می گذشت.
در راه به عبادتگاهی رسید که عابدی در آنجا زندگی می کرد.
حضرت با او مشغول سخن گفتن شد.
در این هنگام جوانی که به انجام کار های زشت مشهور بود از آنجا گذشت.
وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد عابد افتاد پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان جا ایستاد و گفت : خدایا ! من از کردار زشت خویش شرمنده ام، اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند چه کنم ؟! خدایا عذرم را بپذیر و آبرویم را مریز.
اما هنگامی که چشم عابد به جوان افتاد سر بر آسمان برداشت و گفت : خدایا مرا در قیامت با این جوان محشور مکن.
در این هنگام خداوند بر پیامبرش وحی فرستاد که به این عابد بگو ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی کنیم، چرا که او به دلیل توبه، اهل بهشت شد و تو، به دلیل غرور و خود بینی اهل دوزخی !
|
behnam5555 |
07-15-2011 06:47 PM |
این است مردانگی
او دزدى ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند.
روزى با هم نشسته بودند و گپ مى زدند.
در حین صحبتهاشان گفتند: چرا ما همیشه با فقرا و آدمهایى معمولى سر و کار داریم و قوت لایموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم؟!
بیائید این بار خود را به خزانه سلطان بزنیم که تا آخر عمر برایمان بس باشد.
البته دسترسى به خزانه سلطان هم کار آسانى نبود. آنها ...
تمامى راهها و احتمالات ممکن را بررسى کردند، این کار مدتى فکر و ذکر آنها را مشغول کرده بود، تا سرانجام بهترین راه ممکن را پیدا کردند و خود را به خزانه رسانیدند.
خزانه مملو از پول و جواهرات قیمتى و ... بود.
آنها تا مى توانستند از انواع و اقسام طلاجات و عتیقه جات در کوله بار خود گذاشتند تا ببرند.
در این هنگام چشم سر کرده باند به شى ء درخشنده و سفیدى افتاد، گمان کرد گوهر شب چراغ است، نزدیکش رفت آن را برداشت و براى امتحان به سر زبان زد، معلوم شد نمک است!
بسیار ناراحت و عصبانى شد و از شدت خشم و غضب دستش را بر پیشانى زد بطورى که رفقایش متوجه او شدند و خیال کردند اتفاقى پیش آمد یا نگهبانان خزانه با خبر شدند.
خیلى زود خودشان را به او رسانیدند و گفتند: چه شد؟ چه حادثه اى اتفاق افتاد؟
او که آثار خشم و ناراحتى در چهره اش پیدا بود گفت : افسوس که تمام زحمتهاى چندین روزه ما به هدر رفت و ما نمک گیر سلطان شدیم، من ندانسته نمکش را چشیدم، دیگر نمى شود مال و دارایى پادشاه را برد، از مردانگى و مروت به دور است که ما نمک کسى را بخوریم و نمکدان او را هم بشکنیم و ...
آنها در آن دل سکوت سهمگین شب، بدون این که کسى بویى ببرد دست خالى به خانه هاشان باز گشتند.
صبح که شد و چشم نگهبانان به درهاى باز خزانه افتاد تازه متوجه شدند که شب خبرهایى بوده است، سراسیمه خود را به جواهرات سلطنتى رسانیدند، دیدند سر جایشان نیستند، اما در آنجا بسته هایى به چشم مى خورد، آنها را که باز کردند دیدند جواهرات در میان بسته ها مى باشد، بررسى دقیق که کردند دیدند که دزد خزانه را نبرده است و گرنه الآن خدا مى داند سلطان با ما چه مى کرد و ...
بالاخره خبر به گوش سلطان رسید و خود او آمد و از نزدیک صحنه را مشاهده کرد، آنقدر این کار برایش عجیب و شگفت آور بود که انگشتش را به دندان گرفته و با خود مى گفت : عجب ! این چگونه دزدى است؟ براى دزدى آمده و با آنکه مى توانسته همه چیز را ببرد ولى چیزى نبرده است ؟ آخر مگر مى شود؟ چرا؟... ولى هر جور که شده باید ریشه یابى کنم و ته و توى قضیه را در آورم ...
در همان روز اعلام کرد: هر کس شب گذشته به خزانه آمده در امان است او مى تواند نزد من بیاید، من بسیار مایلم از نزدیک او را ببینم و بشناسم.
این اعلامیه سلطان به گوش سرکرده دزدها رسید، دوستانش را جمع کرد و به آنها گفت : سلطان به ما امان داده است، برویم پیش او تا ببینیم چه مى گوید.
آنها نزد سلطان آمده و خود را معرفى کردند، سلطان که باور نمى کرد دوباره با تعجب پرسید: این کار تو بوده ؟ گفت : آرى.
سلطان پرسید: چرا آمدى دزدى و با این که مى توانستى همه چیز را ببرى ولى چیزى را نبردى؟
گفت : چون نمک شما را چشیدم و نمک گیر شدم و بعد جریان را مفصل براى سلطان گفت ...
سلطان به قدرى عاشق و شیفته کرم و بزرگوارى او شد که گفت : حیف است جاى انسان نمک شناسى مثل تو، جاى دیگرى باشد، تو باید در دستگاه حکومت من کار مهمى را بر عهده بگیرى، و حکم خزانه دارى را براى او صادر کرد.
آرى او یعقوب لیث صفاری بود و پس از چند سالى حکمرانى در مسند خود سلسله صفاریان را تاسیس نمود.
یعقوب لیث صفاری سردار بزرگ و نخستین شهریار ایرانی (پس از اسلام) در زابل متولد شد وقرون متوالی است که در آرامگاهش واقع در روستای شاهآباد واقع در 10 کیلومتری دزفول بطرف شوشتر آرمیده است.
گفتنی است در کنار این آرامگاه بازماندههای شهر جندی شاپور نیز دیده میشود.
|
behnam5555 |
07-16-2011 05:30 PM |
تاریخچه مافیا
آسیا: مافیا (Mafia) یا کوزانوسترا (Cosa Nostra) انجمن مخفی خلافکاران سیسیل بود. این گروه در اواسط قرن 19 میلادی به دلیل بی اعتمادی مردم به افراد محلی قدرتمند در سیسیل به وجود آمد و بعدها در شرق ایالات متحده آمریکا و استرالیا گسترش یافت. معروف ترین نمونه مافیا پنج خانواده تبهکار در شهر نیویورک است. تمام فعالیت های مافیا برای پولسازی است.
مافیا متشکل از مجموعه هایی است که به عنوان خانواده شناخته می شوند، که هر خانواده یک روستا، یک شهر یا یک منطقه را رهبری می کند. ساختار این خانواده ها مانند یک درخت است و معمولا توسط فردی که او را "پدرخوانده" یا دن یا باس می نامند، هدایت می شود.
در کنار رییس، معمولا یک مشاور (Consigliere) هم وجود دارد که در گرفتن تصمیمات به رییس کمک می کند. زیردست رییس، معاون او (under boss) قرار دارد. معاون رییس در مرتبه دوم از لحاظ فرماندهی قرار می گیرد و میزان قدرتی که او در اختیار دارد، نسبت به رییس کمتر است.
پایین تر از معاون رییس چندین capo وجود دارد. هر capo محدوده ای از قلمرو خانواده را در اختیار می گیرد. capo ها باید بسیار قدرتمند باشند تا قدرت خانواده حفظ شود. هر capo تعدد زیادی سرباز را برای انجام عملیات مختلف رهبری می کند و در نهایت سربازان (Soldiers) در رده آخر قرار دارند که پایین ترین جایگاه را در درون خانواده دارند و معمولا کارهای جنایی و خطرناک را برای خانواده انجام می دهند.
تئوری های زیادی در مورد معنی نام مافیا مطرح است از جمله صفت سیسیلی Mafiaso که احتمالا از ریشه لغت "ماهیاس" عربی گرفته شده است و به معنای "مبارزه پرخاشگرانه" است. مردم ایتالیا اعتقاد دارند که کلمه مافیا از جمله "Morte Alla Francia Italia Anelia" به معنی "مرگ بر فرانسه درود بر ایتالیا" گرفته شده است.
مافیا در آمریکا
اوج قدرت گرفتن گروه های تبهکاری در ایالات متحده آمریکا در زمان تصویب قانون منع فروش مشروبات الکلی در سال 1920 اتفاق افتاد.
به گفته بسیاری از سیاستمداران آمریکا این بزرگ ترین اشتباه دولت آن زمان آمریکا بود. تبهکاران که در آن زمان، برای تصویب این قانون لحظه شماری می کردند، به سرعت وارد عمل شدند و با توجه به گستردگی مرزهای ایالات متحده، قاچاق و حمل و نقل غیرقانونی مشروبات الکلی از کانادا و سایر کشورهای همسایه ایالات متحده، به صورت گسترده و غیرقابل مهار آغاز شد. با اجرای این قانون گروه های تبهکاری به سرعت رشد کردند و ثروت و قدرتی باور نکردنی را در شرق ایالات متحده به دست آوردند. در شهر نیویورک که بیشتر این معاملات قاچاق انجام می گرفت، دو گنگستر به نام های سالواتوره مارانزانو (رییس خانواده بونانو) و جوماسیرا (رییس خانواده گنووسه و رییس تمام روسا در آن سال ها) زمام امور را به دست گرفتند و بر سر منافع خود با یکدیگر وارد جنگ های خونینی (بین سال های 1920 تا 1931 شدند.
بزرگ ترین این جنگ ها که جنگ "کاستلاماره" نام داشت، باعث کشته و مفقود شدن بیش از 200 نفر در نیویورک و نیوجرسی شد. ریزش گسترده بزرگان مافیا که در جنگ خونین کاستلاماره در خانواده های مافیایی اتفاق افتاد، زمینه برای قدرت گرفتن بزرگ ترین مرد مافیا تا آن زمان را هموار ساخت؛ مردی با نام چارلز لوچیانو ملقب به خوش شانس. لوچیانو با حمایت از دن سالواتوره وارد جنگ کاستلاماره شد و مرانزانو توانست با کمک لوچیانو، ماسیرا را از گردونه قدرت خارج کند. جنگ خونین کاستلاماره در پایان با پیروزی مارانزانو خاتمه یافت (سال 1931) و مارانزانو در جلسه ای به عنوان (رییس تمام روسا) انتخاب شد.
قدرت مارانزانو و گروه وی در آن سال ها (1929-1931) چنان افزایش یافت که گروه مارانزانو در میان تبهکاران نیویورک با لقب امپراتوری روم شناخته می شد. فردی که بیشترین سود را از این کشتارها برد کسی جز لوچیانو نبود.
لوچیانو در ابتدا با از بین بردن ماسیرا وفاداری خود را در ظاهر به مارانزانو ثابت کرد، ولی بعد از مدتی (چهار ماه) مارانزانو به طرز مشکوکی در دفترش به قتل رسید و 40 نفر از هواداران مارانزانو در یک شب کشته یا مفقود شدند.
لوچیانو که در قتل مارانزانو دخالت داشت، در سال 1931 بر صندلی ریاست مافیای ایالات متحده آمریکا تکیه زد. بعد از این حوادث لوچیانو در کمیسیونی که خود آن را پایه ریزی کرده بود، به عنوان رییس بزرگ مافیا انتخاب شد. چارلز لوچیانو با کمک دوستانی باهوش و قدرتمند مانند فرانک کاستلو، ویتو گنووسه، آلبرت آناستازیا، کارلو گامبینو، مایرلانسکی و باگزی سیکل یهودی، مافیای آمریکا را وارد مرحله جدیدی از ثروت و قدرت کرد و در سال 1931 "سندیکای ملی جنایتکاران" (شامل رهبران پنج خانواده) را به وجود آورد.
او پایه پنج خانواده مافیایی نیویورک را مستحکم کرد و با تشکیل کمیسیون، خود در راس این سندیکا، ریاست و رهبری را بر عهده گرفت. لوچیانو در سال 1936 به زندان افتاد ولی چند سال بعد به دلیل کمک به ارتش آمریکا در ورود به سیسیل ایتالیا در جنگ جهانی دوم و سرکوب ژنرال موسولینی، از زندان آزاد شد. بعد از لوچیانو کبیر، فرانک کاستلو ملقب به "نخست وزیر" رهبری مافیای آمریکا را در دست گرفت. کاستلو جانشین و مشاور لوچیانو در گذشته بود. پس از کاستلو، به ترتیب ویتو گنووسه، جوزف بونانو و کارلو گامبینو رهبری مافیای آمریکا (رهبری کل) را بر عهده داشتند.
خانواده های مافیایی آمریکا هنوز هم با همان کیفیت، ولی با ساختاری متفاوت حفظ شده اند.
مافیا در سینما
موضوع مافیا در بسیاری از کشورها به عنوان چالشی جدی همواره مطرح بوده تا جایی که این موضوع به سینما نیز کشیده شده است. درباره این موضوع تاکنون فیلم های متعددی ساخته شده است. فیلم "پدرخوانده" یکی از فیلم های مشهور است که تاریخ مافیا را ارزیابی می کند.
قوانین ده گانه
ده فرمان که توسط خانواده های مافیایی رعایت می شدند، عبارتند از:
1- هیچکس نمی تواند خود را مستقیما به دوستان نشان بدهد؛ باید شخص ثالثی واسطه این کار شود.
2- به اعضای خانواده دوستانتان احترام بگذارید.
3- با پلیس دیده نشوید.
4- کار را بر هر چیز دیگر ترجیح دهید.
5- همواره در دسترس بودن یک وظیفه است، حتی اگر همسرتان در حال وضع حمل باشد.
6- به قرارهای ملاقات احترام بگذارید.
7- با همسرتان همواره با احترام برخورد کنید.
8- وقتی سوالی پرسیده می شود، حتما حقیقت را بگویید.
9- اگر ثروت متعلق به خانواده دیگری است، به آن چشم ندوزید.
10- این افراد نمی توانند عضو کوزانوسترا شوند: تمامی کسانی که خویشاوندی نزدیک در تشکیلات پلیس دارند، تمامی کسانی که خویشاوندی خائن در خانواده دارند، تمامی کسانی که بدرفتاری می کنند و به ارزش های اخلاقی پایبند نیستند.
|
behnam5555 |
07-16-2011 05:32 PM |
خاطره ای از مادر زن شاه
تاریخ - خاطره ای از محمدرضا شاه از کتاب خاطرات فریده دیبا با عنوان دخترم فرح در ص ۴۴۸
این خاطره از فریده دیبا، مادر فرح دیبا و مربوط به سفر محمدرضا پهلوی از مکزیک به نیویورک برای معالجه است. در صفحه 448 کتاب امده است:
"اوایل خرداد ماه بود که با یک هواپیمای کرایه ای متعلق به شرکت گلف استریم به نیویورک حرکت کردیم. این شرکت هواپیمایی، متعلق به یک ایرانی میلیونر به نام آقای نمازی بود. ( از اهالی شیراز )
در امریکا شرکت های هواپیمایی و شرکت های کشتیرانی و کارخانجات عظیم و حتی پالایشگاهها و چاه های نفت زیادی متعلق به ایرانیانی بود که ما هرگز نام آنها را نشنیده بودیم.
موقعی که شاه شنید. آقای نمازی ( یک ایرانی مقیم امریکا ) دارای چندین شرکت هواپیمایی و کشتیرانی و چند شرکت نفتی و پالایشگاههای نفت و کارخانه است، با تأسف گفت: من اگر در سال ۱۳۳۲ به ایران برنگشته بودم و در امریکا مانده بودم، حالا یک سرمایه دار بزرگ امریکایی و به دور از این همه بدبختی بودم."
|
behnam5555 |
07-16-2011 05:34 PM |
اولین تصویر حضرت مسیح
عدادی ورقه ی آهنی در اردن از درون غاری پیدا شده است که محققان معتقدند بر روی یکی از انها تصویر حضرت مسیح حک شده است.
به گزارش انتخاب، در این تصویر مردی جوان با ریش و موهای فر خورده دیده می شود. این ورقه های آهنی متعلق به دو هزار سال پیش می باشند . این تصاویر اطلاعات دقیقی به محققان نمی دهد، اما بر روی یکی از آنها تاج از خار دیده می شود.
http://www.entekhab.ir/files/fa/news...4/3948_899.jpg
این ورقه های آهنی خارق العاده، در غاری در اردن پیدا شده است.
این تصویر می تواند اولین تصویر از عیسی مسیح باشد که می توان گفت در زمان کسانی که او را می شناخته اند، کشیده شده است.
http://www.entekhab.ir/files/fa/news...4/3951_843.jpg
این ورقه های آهنی کمی از کارت های اعتباری امروزی کوچک تر است. بر روی برخی از این ورقه های آهنی، تصاویری دیده می شود، که پایین آنان به زبان عبری نوشته هایی وجود دارد که کسی هنوز به مفهوم آنان پی نبرده است.
محققان معتقدند که تصویر پشتی این ورقه آهنی، نشان دهنده نقشه اورشلیم است.
http://www.entekhab.ir/files/fa/news...4/3949_751.jpg
گردآوری : گروه اینترنتی نیک صالحی
|
behnam5555 |
07-16-2011 06:04 PM |
رفتار اسكندر با جنازه آريوبرزن محترمانه تر از رفتار شما با مجسمه اوست!
بنا به روايت مورخان ، به هنگام حمله اسكندر مقدوني به ايران مقاومتي جانانه از سوي اين دلاور مرد بزرگ و خواهرش يوناب صورت گرفته است .
عصر ايران - سردار دلاور ايراني در شرايطي كه هيچ اميدي به پيروزي بر قواي بيگانه در خاك ميهن نبود در پاسخ به فرمانرواي فاتح كه او را در حلقه محاصره در آورده بود مي نويسد : " من تا جان در بدن دارم از اينجا دفاع خواهم كرد " و هنگامي كه اسكندر مقدوني بار ديگر با اصرار به او پيغام مي دهد كه شاهنشاه تو گريخته و مقاومت تو بي حاصل است تسليم شو تا تو را يكي از فرمانروايان اين سرزمين كنم ، سردار بزرگ و دلاور ايراني چنين پاسخ مي دهد :" حالا كه شاهنشاه ايران از اين مكان رفته من آن قدر در اينجا مي مانم و مقاومت مي كنم تا بميرم ".
پاهاي استوار آريوبرزن اين سردار دلاور ايراني هيچ گاه براي دفاع از پايتخت امپراتوري ايران به پرسپوليس نرسيد ، اما بنا به روايت مورخان ، به هنگام حمله اسكندر مقدوني به ايران مقاومتي جانانه از سوي اين دلاور مرد بزرگ و خواهرش يوناب صورت گرفته است .
باز جاي شكرش باقي است كه اسكندر مقدوني آن قدر كرامت داشت كه دشمنان خود را گرامي مي داشت و پس از اينكه آريوبرزن اين سردار دلاور ايراني تا آخرين قطره خون در راه ميهن دفاع كرد و به شهادت رسيد به پاس دلاوري هاي اين سردار بزرگ سنگ قبري بر مزار او گذاشت اما روي آن نوشت " به ياد لئونيداس " ! (همان پادشاه اسپارتي كه در نبرد با خشايارشا ايراني جان داده بود)
به هر حال اسكندر دشمن ما بوده و است و انتظاري از او نبود تا داريوش سوم اين شاهنشاه گريزان و ترسوي ايران را با كرامت به خاك سپارد و يا بر مزار آريوبرزن اين سردار دلاور ايران سنگي بگذارد .
|
behnam5555 |
07-16-2011 06:19 PM |
سوي خود خوان يك رهم تا تحفه جان آرم تو را
سوي خود خوان يك رهم تا تحفه جان آرم تو را
جان نثار افشان خاك آستان آرم تو را
از كدامين باغي اي مرغ سحر با من بگوي
تا پيام طاير هم آشيان آرم تو را
من خموشم حال من ميپرسي اي همدم كه باز
نالم و از نالهء خود در فغان آرم تو را
شكوه از پيري كني زاهد بيا همراه من
تا به ميخانه برم پير و جوان آرم تو را
ناله بيتاثير و افغان بياثر چون زين دو من
بر سر مهر اي مه نامهربان آرم تو را
گر نيارم بر زبان از غير حرفي چون كنم
تا به حرف اي دلبر نامهربان آرم تو را
در بهار از من مرنج اي باغبان گاهي اگر
ياد از بي برگي فصل خزان آرم تو را
خامشي از قصهء عشق بتان هاتف چرا
باز خواهم بر سر اين داستان آرم تو را
هاتف
|
behnam5555 |
07-16-2011 06:23 PM |
دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی_ م. سرشک
دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی م. سرشک، در سال 1318 در کدکن نیشابور به دنیا آمد. شعر های م.سرشک غالبا رنگ اجتماعی دارد. اوضاع جامعه ایران در دهه های 40 و 50 در شعر او به صورت تصویر ها، رمز ها، کنایه ها و اشاره ها منعکس است. او کسی است که از آن احوال با خبر است و نیز با طرز تعبیر شعر این خصیصه را تشخیص خواهد داد، حتی گاه یک درون مایه را در اشعار متعدد به صورت گوناگون جلوه گر خواهد دید. بی گمان میل ی فراوانی که وی از زبان فارسی اندوخته دارد و از این حیث در میان شاعران نسل خویش خاصه نوگرایان کم نظیر است و نیز انس وی با زبان دری، زبان دیرین مردم خراسان، چنین توانایی را به وی ارزانی داشته است. ار این رو حسن شیوه ی بیان و زبان شعر را در این اثر نباید ار نظر دور داشت.
م. سرشک افزودن بر بهره مندی از قریحه و فطرت شاعری در شعر خویش از دیدگاهی انسانی و اجتماعی سخن می گوید و چون از فرهنگ ایران زمین و زبان فارسی بهره درست و کامل دارد، می تواند اندشه ها و دریافت ها و پدیده های زیبای جهان شاعرانه خود را به صورتی دلکش و پر تاثیر به ما عرضه کند. از آثار او می توانیم به موارد زیر اشاره نماییم:
شبخوانی، زمزمه ها 1344
از زبان برگ 1347
در کوچه باغ های نیشابور 1350
مثل درخت در شب باران، از بودن و سرودن، بوی جوی مولیان 1356
خموشانه از نمونه اشعار وی می باشد :
خموشانه
شهر خاموش من! آن روح بهارانت کو؟
شور و شیدائی انبوه هزارانت کو؟
میخزَد در رگِ هر برگِ تو خوناب خزان
نکهتِ صبحدم و بوی بهارانت کو؟
کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن
شیههی اسب و هیاهوی سوارانت کو؟
زیر سرنیزهِ تاتار چه حالی داری؟
دل پولادوشِ شیر شکارانت کو؟
سوت و کور است شب و میکدهها خاموشاند
نعره و عربدهی باده گسارانت کو؟
چهرهها درهم و دلها همه بیگانه زهم
روز پیوند و صفای دل یارانت کو؟
آسمانت همه جا سقف یکی زندان است
روشنای سحَرِ این شب تارانت کو؟
تهران 1349
|
behnam5555 |
07-16-2011 06:30 PM |
حکایت بهلول و شیخ جنید بغداد
http://www.kianavahdati.com/Stream.a...nailImage=true
آوردهاند كه شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب كنید كه مرا با او كار است. پس تفحص كردند و او را در صحرایی یافتند.
شیخ پیش او رفت و در مقام حیرت مانده سلام كرد. بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه كسی (هستی)؟ عرض كرد منم شیخ جنید بغدادی. فرمود تویی شیخ بغداد كه مردم را ارشاد میكنی؟ عرض كرد آری.. بهلول فرمود طعام چگونه میخوری؟ عرض كرد اول «بسمالله» میگویم و از پیش خود میخورم و لقمه كوچك برمیدارم، به طرف راست دهان میگذارم و آهسته میجوم و به دیگران نظر نمیكنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمیشوم و هر لقمه كه میخورم «بسمالله» میگویم و در اول و آخر دست میشویم..بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود تو میخواهی كه مرشد خلق باشی در صورتی كه هنوز طعام خوردن خود را نمیدانی و به راه خود رفت. مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است. خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید. بهلول پرسید چه كسی؟ جواب داد شیخ بغدادی كه طعام خوردن خود را نمیداند. بهلول فرمود آیا سخن گفتن خود را میدانی؟ عرض كرد آری. بهلول پرسید چگونه سخن میگویی؟ عرض كرد سخن به قدر میگویم و بیحساب نمیگویم و به قدر فهم مستمعان میگویم و خلق را به خدا و رسول دعوت میكنم و چندان سخن نمیگویم كه مردم از من ملول شوند و دقایقعلوم ظاهر و باطن را رعایت میكنم. پس هر چه تعلق به آداب كلام داشت بیان كرد.بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمیدانی.. پس برخاست و دامن بر شیخ افشاند و برفت. مریدان گفتند یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟ جنید گفت مرا با او كار است، شما نمیدانید. باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه میخواهی؟ تو كه آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمیدانی، آیا آداب خوابیدن خود را میدانی؟ عرض كرد آری. بهلول فرمود چگونه میخوابی؟ عرض كرد چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب میشوم، پس آنچه آداب خوابیدن كه از حضرت رسول (علیهالسلام) رسیده بود بیان كرد.بهلول گفت فهمیدم كه آداب خوابیدن را هم نمیدانی. خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت و گفت ای بهلول من هیچ نمیدانم، تو قربهالیالله مرا بیاموز.
بهلول گفت چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم.بدانكه اینها كه تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است كه لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریكی دل شود. جنید گفت جزاك الله خیراً! و در سخن گفتن باید دل پاك باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود.. هر عبارت كه بگویی آن وبال تو باشد. پس سكوت و خاموشی بهتر و نیكوتر باشد. و در خواب كردن اینها كه گفتی همه فرع است؛ اصل این است كه در وقت خوابیدن در دل تو بغض و كینه و حسد بشری نباشد.
|
اکنون ساعت 03:54 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
|
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)