زهره قرين شد با قمر طوطي قرين شد با شكر هر شب عروسيي دگر از شاه خوش سيماي ما |
بارها گفتهام و بار دگر میگویم
که من دلشده این ره نه به خود میپویم در پس آینه طوطی صفتم داشته اند آن چه استاد ازل گفت بگو میگویم |
رستم ازين بيت و غزل اي شه و سلطان ازل مفتعلن مفتعلن مفتعلن كشت مرا |
وصلت ما از ازل یک وصلت ناجور بود
من که خود راضی به این وصلت نبودم زور بود |
از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند
این هم اگر چه شکوه شحنه به شاه کردنست |
در فرش عاج اينک نهان، سبزه چو نيلي پرنيان
بر پرنيان صد کاروان، از مشک سارا ريخته |
درياي اخضر فلک و کشتي هلال
هستند غرق نعمت حاجي قوام ما |
زمان عمر تو پاينده باد کاين نعمت
عطيهاي است که در کار انس و جان گيرد |
باشد نظر به نعمت او قوت لايموت
گر خلق را به نزل بقا ميهمان کند |
آن که میگوید نظر در صورت خوبان خطاست
او همین صورت همیبیند ز معنی غافلست |
خنده را معنی به سرمستی نکن
آن که می خندد غمش بی انتهاست |
گل كه مي خندد ز طوفان حوادث غافل است
ورنه اين دنيا كه ما ديديم خنديدن نداشت |
خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من
ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت |
گريه در چشمان من طوفان غم دارد ولي
خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من |
گریه کن گریه قشنگه
گریه سهمه دله تنگه |
اي دل روشن ضمير بر همه دلها امير صبر گزيدي و يافت جان تو جمله مراد |
مکنید دردمندان گله از شب جدایی
که من این صباح روشن ز شب سیاه دارم که نه روی خوب دیدن گنهست پیش سعدی تو گمان نیک بردی که من این گناه دارم |
چه جاي صبر كه گر كوه قاف بود اين صبر ز آفتاب جدايي چو برف گشت فنا |
آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد
صبر و آرام تواند به من مسکین داد وان که گیسوی تو را رسم تطاول آموخت هم تواند کرمش داد من غمگین داد |
روزگاريست که سودای بتان دين من است
غم اين کار نشاط دل غمگين من است |
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
قرعه كار به نام من ديوانه زدند |
اي خوش دل و خوش دامن ديوانه تويي يا من دركش قدحي با من بگذار ملامت را |
عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست
کان که عاشق شد از او حکم سلامت برخاست هر که با شاهد گلروی به خلوت بنشست نتواند ز سر راه ملامت برخاست |
در صومعه زاهد و در خلوت صوفی
جز گوشه ابروی تو محراب دعا نيست |
دی به امید گفتمش داعی دولت توام
گفت دعا به خود بکن گر به نیاز میکنی |
صبح اميد که بد معتکف پرده غيب
گو برون آی که کار شب تار آخر شد |
صبح میخندد و من گریه کنان از غم دوست
ای دم صبح چه داری خبر از مقدم دوست بر خودم گریه همیآید و بر خنده تو تا تبسم چه کنی بیخبر از مبسم دوست |
هرگز به مزاج خود يكي دم نزني
تا از دم خويش گردن غم نزني هر چند ملولي تو يقين است كه تو با اينكه ملولي ز كسي كم نزني |
دلم تنگ است این شبها یقین دارم که می دانی
صدای غربت من را ز احساسم تو می خوانی شدم از درد وتنهایی گلی پژمرده و غمگین ببار ای ابر پاییزی که دردم را تو می داني |
گل از نسرين همي پرسد كه چون بودي درين غربت همي گويد خوشم زيرا خوشيها زان ديار آمد |
هر که را در خاک غربت پای در گل ماند ماند
گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را |
ز دار الملك عشقم رخت بردي درين غربت چنين آواره گشتي |
عشق آن نیست که یک دل به صد یار دهی
عشق آن است که صد دل به یک یار دهی |
باورم نيست ز بدعهدی ايام هنوز
قصه غصه که در دولت يار آخر شد |
قصه چه کنم دراز بس باشد
چون نیست گشایشی زگفتارم |
جان و دل فسرده را از نظرش گشايشي سنگ سياه مرده را ازگذرش سعادتي |
من از ان سياه دارم به غم تو روز روشن
كه تو ماهي و تعلق به شب سياه داري |
خالی دل من را تو زتاب و توان مدان
شیر پیان میان نیستان نهفته است |
خالي و سبك بر آسمان تاختمي سر بر فلك نهم برافراختمي |
غم غريبي و غربت چو بر نميتابم
به شهر خود روم و شهريار خود باشم |
اکنون ساعت 01:40 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)