فخرالدین عراقی :
چه بد کردم؟ چه شد؟ از من چه دیدی؟ که ناگه دامن از من درکشیدی چه افتادت که از من برشکستی؟ چرا یکبارگی از من رمیدی؟ |
شعری از فخرالدین عراقی
{پپوله} خوشا دردی!که درمانش تو باشی خوشا راهی! که پایانش تو باشی خوشا چشمی!که رخسار تو بیند خوشا ملکی! که سلطانش تو باشی خوشا آن دل! که دلدارش تو گردی خوشا جانی! که جانانش تو باشی {پپوله} |
برف گفت : ساده مثل من بنویس آنگاه که آب شدی به اعماق برو و در سرزمین شعر دریا ها را بیافرین دریاچه ها را {پپوله}...{پپوله} |
در حرف ِ تو جز تو نیست جز تو در حرف ِ تو حرفی نیست شاخه در باد جز به باد جز به حرف ِ باد حرف ِ خودش را جز به گوش باد نمیگوید جز به حرف حرف! دوزخ ِ زیبای باد، آزار! بیازار! --------------- |
تو عهد کرده ای که به خون نشانی مرا من جهد کرده ام که به عهدت وفا کنی سـر تا قـدم نـشـانه تــیر تو گشــتــه ام تیری خـدا نـاکـرده مــبـادا خــطـا کـنـی تا کـی در انتـظـار قیـامـت توان نـشست برخیز تا هـــزار قــیـامـــت بـه پا کــنـی دانی که چیست حاصـل انـجام عاشقی جانانه را ببـینـی و جــان را فـدا کـنـــی .... |
در انتهای هر سفر در آیینه دار و ندار خویش را مرور می کنم این خاک تیره این زمین پاپوش پای خسته ام این سقف کوتاه آسمان سرپوش چشم بسته ام اما خدای دل در آخرین سفر در آیینه به جز دو بیکرانه کران به جز زمین و آسمان چیزی نمانده است گم گشته ام ‚ کجا ندیده ای مرا ؟ ... .. . |
خجلت ز عشق پاک گهر میبریم ما از آفتاب دامن تر میبریم ما یک طفل شوخ نیست درین کشور خراب دیوانگی به جای دگر میبریم ما فیضی که خضر یافت ز سرچشمهی حیات دلهای شب ز دیدهی تر میبریم ما حیرت مباد پردهی بینایی کسی! در وصل، انتظار خبر میبریم ما با مشربی ز ملک سلیمان وسیعتر در چشم تنگ مور بسر میبریم ما هر کس به ما کند ستمی، همچو عاجزان دیوان خود به آه سحر میبریم ما صائب ز بس تردد خاطر، که نیست باد! در خانهایم و رنج سفر میبریم ما ... |
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟ نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی ؟ سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا؟ عمر ما را فرصت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟ نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟ وه که با این عمر های کوته بی اعتبار این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟ شور فرهادم ز پرسش سر به زیر افکنده بود ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا؟ ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت این قدر با بخت خواب آلود من لالا چرا؟ آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا؟ در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟ |
خداحافظ همین حالا ، همین حالا که من تنهام خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام خداحافظ کمی غمگین ،به یاد اون همه تردید به یاد آسمونی که ،منو از چشم تو میدید اگه گفتم خداحافظ ،نه اینکه رفتنت ساده س نه اینکه میشه باور کرد،دوباره آخر جاده س خداحافظ واسه اینکه، نبندیم دل بهرویاها بدونیم بی تو و باتو،همینه رسم این دنیا... |
چه کسي داند زغم هستي چه به دل دارم به چه کس گويم شده روز من چو شب تارم نه کسي آيد نه کسي خواند زنگاهم هرگز راز من بشنو امشب غم پنهانم که سخن ها گوید ساز من |
اکنون ساعت 03:35 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)