![]() |
زندگی به شرط چاقو
تا اطلاع ثانوی ‚ نفس نکش اینه دار از اینجا تا آخر شب هزار تا نقطه چین بذار تااطلاع ثانوی ‚ چشمانون رو هم بذارین زخم دریده ی شب رو بدون مرهم بذارین تا اطلاع ثانوی ‚ ترانه لال و کر بشه قاصدک خبررسون ‚ دوباره بی خبر بشه تا اطلاع ثانوی ‚ هیچکسی آواز نخونه پرنده واسه جوجه هاش قصه ی پرواز نخونه صدای هزار تافریاد تو سکوت شهر جادوس شهر آبستن خلوت پا به ماهه یه هیاهوس ای صدای نو رسیده! شب پر کن از سپیده تو حراج شهر قصه ‚ زندگی به شرط چاقوس ای شب قداره به دست ! ای شبح بی همه چیز برای فتح آسمون ‚ خون ستاره رو نریز ساعت خواب بی خبر ! زنگ رهایی رو بزن بذار بازم طلوع کنه اون من آفتابی من باید بخونم اگه شب صدام روباور نداره وقتی یکی تو اینه اشکای من رو میشماره باید بخونم توی این قحطی شعر و حنجره وقتی تو آستین رفیق ‚ تیغه ی تیز خنجره صدای هزار تا فریاد تو سکوت شهر جادوس شهر آبستن خلوت پا به ماهه یه هیاهوس ای صدای نو رسیده! شب پر کن از سپیده تو حراج شهر قصه ‚ زندگی به شرط چاقوس |
روز خودسوزی دریا
هفتم جمعه ی قبله ‚ دوباره دلم گرفته دوباره یه دست سنگی چشمام رو ازم گرفته رو به ایینه نشستم ‚ توی اتاق بن بست توی روسری مشکی ت ‚ هنوزم عطر تنت هست تنها یادگار همیشه یه بهانه واسه بودن یه دلیل ناب تازه ‚ واسه آفتابی سرودن گفته بودم ! اگه باشی نبض دنیا رو می گیرم گفته بودم ته قصه ‚ دست تو دست تو میمیرم اما تو اینجا نموندی ‚ هردقیقه ختم من شد هر ترانه یه بهانه واسه با تو ما شدن شد هفتم جمعه ی قبله ‚ روز تعطیلی آواز روز بی صدا شکستن واسه بغض این غزلسرا روز خودسوزی دریا ! روز دلگیر سرودن روز بارونی اینه ! روز بی تو با تو بودن روز زخمی ترانه ! روز خسته ! روز بی تاب روز دیدار دوباره ‚ با نگاه عکس تو قاب گفته بودم ! اگه باشی نبض دنیا رو می گیرم گفته بودم ته قصه ‚ دست تو دست تو میمیرم اما تو اینجا نموندی ‚ هردقیقه ختم من شد هر ترانه یه بهانه واسه با تو ما شدن شد |
نگاه برفی
پیش نگاه سردت دست ودلم می لرزه سردی این زمستون به دیدنت می ارزه یخ می زنه وجودم پیش نگاه سردت غزال پر غروری نمی رسم به گردت خاتون سرد قصه با من می مونی یا نه ؟ کتاب روزگار با من می خونی یا نه ؟ تو او نگاه برفی قطب شمال نشسته بگو که فصل سرد رو تحویل سال شکسته بیا و مهربون باش یخ دلت رو آب کن نگاهت رو جواب سوال بی جواب کن خاتون سرد قصه با من می مونی یا نه ؟ کتاب روزگار رو با من می خونی یا نه ؟ |
وعده ی آخر
یه گل هزار تا گلدون ! یه غزل صد تا غزلخون توی سرسرای آواز این همه حنجره مهمون بیا از اینه رد شیم ‚ بیا پرواز رو بلد شیم بیا بارون رو بفهمیم ! حریف این شب بد شیم بیا تا آخر فریاد ! بیا تا طلوع شن باد بیا تا یه ریتم تازه ! بیا تا ترانه ی شاد بیا تا تکرار جنون ! بیا تا یخ بستن خون بیا تا بن بست نفس ! بیا تا سقف بی ستون بیا ! بیا ! تا وابشن پلکای مات پنجره می خوام تو رو داد بزنم تا سرطان حنجره بیا تا دوباره دیدن ! تا سر قله دویدن نوبت خوندن نور ‚ دیگه بسه این شنیدن بیا تا رقص دوباره ! بیا تا مرز ستاره بیا تا چشمه ی خورشید ! بیا تا گلیم پاره بیا تا ضیافت من ! بیا تا اوج شکفتن وعده ی آخر بوسه اونور حصار پیرهن بیا تا تکرار جنون ! بیا تا یخ بستن خون بیا تا بن بست نفس ! بیا تا سقف بی ستون بیا ! بیا ! تا وابشن پلکای مات پنجره می خوام تو رو داد بزنم تا سرطان حنجره |
خورشید کاشی
عکس خورشید ‚ خورشید ابروکمون رو یه کاشی چهارگوش سر طاق خونه مون هنوزم خوب یادمه دل دل اولین نگاه اولین خیز پلنگ برای دزدیدن ماه دستامون با هم یکی شد پشت شمشادای سبز گریه ها خاطره شد ‚ خنده هامون بدون مرز صدامون به هم رسید ‚ لحظه مون ترانه شد هر نگاه من تو یه شعر عاشقانه شد من می خوندم که تو خورشید طلاپوش منی تو می خوندی که تا ته دنیا تو آغوش منی من می خوندم تو می خوندی اما تاثیری نداشت واسه کت بستن شب زنجره زنجیری نداشت حالا گاهی می گذرم از دل اون کوچه ی خوب می بینم خورشید کاشی تن نداده به غروب می بینم که ابروهاش پل زده باز بالای طاق می بینم ترک نخورده تو هجوم اتفاق کاش من و تو هم یه نقطه توی نقاشی بودیم اما اینجوری نموند قصه ی عشق تو و من دلامون با هم یکی شد دستامون جدا شدن من می خوندم که تو خورشید طلاپوش منی تو می خوندی تا ته دنیا تو آغوش منی من می خوندم تو می خوندی اما تاثیری نداشت واسه کت بستن شب زنجره زنجیری نداشت |
آخرین خدانگهدار
گریه کردم ‚ گریه کردم اما دردم نگفتم تکیه دادم به غرورم ‚ تا دیگه از پا نیفتم چه ترانهبی اثر بود ‚ مثل مش زدن به دیوار اولین فصل شکستن ‚ آخرین خدانگهدار دس تسلامد دادن آخر توی اون کوچه ی خلوت بغض بی وقفه ی آواز ‚ واژه های بی مروت بوته ی یاس دیگه اون عطری که دوس داشتی نداد کوچه ی آشتی کنونم دلا رو آشتی نداد من به قله می رسیدم ‚ اگه همترانه بودی صد تا سد رو می شکستم ‚ اگه تو بهانه بودی با تو پیسوز ترانه یه چراغ شعله ور بود لحظه ها چه عاشقانه ‚ قاصدک چه خوش خبر بود کوچه ها بدون بن بست آسمون پر از ستاره شبا بی هراس خنجر ‚ واژه ها شعر دوباره بوته ی یاس دیگه اون عطری که دوس داشتی نداد کوچه ی آشتی کنونم دلا رو آشتی نداد |
آخرین خدانگهدار
گریه کردم ‚ گریه کردم اما دردم نگفتم تکیه دادم به غرورم ‚ تا دیگه از پا نیفتم چه ترانهبی اثر بود ‚ مثل مش زدن به دیوار اولین فصل شکستن ‚ آخرین خدانگهدار دس تسلامد دادن آخر توی اون کوچه ی خلوت بغض بی وقفه ی آواز ‚ واژه های بی مروت بوته ی یاس دیگه اون عطری که دوس داشتی نداد کوچه ی آشتی کنونم دلا رو آشتی نداد من به قله می رسیدم ‚ اگه همترانه بودی صد تا سد رو می شکستم ‚ اگه تو بهانه بودی با تو پیسوز ترانه یه چراغ شعله ور بود لحظه ها چه عاشقانه ‚ قاصدک چه خوش خبر بود کوچه ها بدون بن بست آسمون پر از ستاره شبا بی هراس خنجر ‚ واژه ها شعر دوباره بوته ی یاس دیگه اون عطری که دوس داشتی نداد کوچه ی آشتی کنونم دلا رو آشتی نداد |
قصه ی ما
قصه نویس ! قصه نویس ! هق هق ما رو بنویس ایینه بین تویی ! بخون درد رو از این چشمای خیس بگو شنل قرمزی رو گرگه کجای قصه خورد ؟ بگو ! بگو حسن کچل کجای این ترانه مرد ؟ سیب طلا پیشکش تو ‚ باقی قصه رو بگو به شهر آفتاب می رسن ‚ گردنه های تو به تو ؟ قصه ی ما صدا نداشت اول و انتها نداشت آسمون سربی شب برای ستاره جا نداشت قصه نویس ! تو قصه مون برده ها نیققها می شن ؟ دروازه های مهر و موم کجای قصه وا میشن ؟ جونم به لب رسید از این قصه های سرد سیاه خسته شدم از این شب مداوم بدون ماه بگو کجای ماجرا غوله می افته از نفس ؟ ماهی کوچیک سیاه تا کی می مونه تو قفس؟ قصه ی ما هر چی که بود ترانه کم داشت نه سرود یه روز به دریا می رسه ماهی بی قرار رود |
بهانه بیداری
ای رفاقت قدیمی ! ای طنین ناسروده یه نفر نبض صدات رو از رگای ما ربوده یه نفر صدای پات رو واسه ما خاطره کرده بی حرارت نفسهات لحظه ها تلخه و سرده تو کی بودی که غروبت شب ممتد ترانه س؟ پلکای بسته ی چشمات ‚ واسه بیداری بهانه س رنگ صدات رنگ نگاه ما بود صدای تو پناه واژه ها بود رفتن تو یاد ما داد که همیشه موندگاری رو تن درخت قصه مثل خط یادگاری بین این حنجره سازا یه غریب سرشناسی واسه واژه های صامت یه صدایی یه لباسی معنی ناب رهایی! تو رو می سپاریم به دریا می دونیم که بر میگردی باز به وعده گاه رویا رنگ صدات رنگ نگاه ما بود صدای تو پناه واژه ها بود |
گهواره ی آفتاب
تو رو از دور که تماشا می کنم می بینم فاصله مون خیلی کمه اما وقتی که میای کنار من بین ما فاصله فریاد می زنه نازنین ! اینجا نیا ! دلم می خواد تو رو از این ور دریا ببینم دوس ندارم با تو همنفس بشم دوس دارم تو رو تو رویا ببینم مثل نیلوفر آبی رو تن رکد مرداب قصه ی من و تو اینه یکی بیدار ویکی خواب یکی مون قافیه سازه یکی مون قافیه بازه یکی زخم زمهریر ‚ یکی گهواره ی آفتاب بذار از اینجا تماشاش بکنم فاصله رویا رو زنده می کنه لذت ترانه ساختن از چشات من و تو بازی برنده می کنه توی رویا من و تو مثل همیم صبر همدیگه رو سر نمی بریم حرفای من واسه تو غریبه نیست هر دو از قصه ی هم باخبریم مثل نیلوفر آبی رو تن رکد مرداب قصه ی من و تو اینه یکی بیدار و یکی خواب یکی مون قافیه سازه ‚ یکی مون قافیه بازه یکی زخم زمهرریر ‚ یکی گهواره ی آفتاب |
اکنون ساعت 02:34 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)