سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
بچه گیهای ما پر می شود از آدم بزرگهایی که فکر میکنند و فکر میکنیم الگویِ ما هستند. در بزرگسالی دلمان برایِ خودمان ، برایِ ساده دلی ها ،برای مغزهای کوچکمان میگیرد... آدمهایی میشویم پر از تردید ،پر از سوالهای بی جواب ، پر از نگرانی برای راهی که تا نیمه آمده ایم و نفهمیدیم چرا ... صادقانه گفت باشم، از هیچ چیز بیش از این نمیترسم که خواسته یا ناخواسته الگوی کسی باشم... برای من روزِ قیامت ، روزی ست که فرزندم اعتراض کند چرا آنچه وانمود کردم ، نیستم . برای من روزِ قیامت روزی است که باید اعتراف کنم هرگز ندانستم چگونه باید باشم یا چه میخواهم باشم... ... چرا که الگوهای من بسیار کوچک بوده اند... پ .ن ... آدمهای خوب الزاماً الگوهای خوبی نیستند و برعکس ... نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
مرد باش میان دستهای یک زن زنی که از عشق میداند زنی که از عشق میگوید زنی که در دست هایش دستهای مردی را میگیرد که رجوع میکند از عشق و پناه میآورد به عشق... نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
مثل مسافری که مسیرش جهنم است دوست دارم تما ا ا ا ا م ٔپلهای پشتِ سرم را خراب کنم.. من برای آغوش تو بی اندازه ... یک زنم ... نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
نازنینم ! عادت نیست از این فاصله برای تو نوشتن اجبار است اینجا هیچ چیز محدودم نمیکند نه زمان که خودت میدانی تنهایی ثانیهها را ثابت تر از هر گونه مروری میکند و نظمِ تکرارِ لحظهها درد ناکترین اتفاقی ست که برای روحِ همیشه منتظرت میافتاد نه مکان ..... راستی میدانستی سیاهچال ، پنجره ندارد ؟ اعترافش هم وحشتناک است ولی همین تاریکی همین سکوت محض این درد تو را به من نزدیکتر میکند و نه آدم ها با حضورهای کم رنگشان با بودنهایی که به بدترین وجه ممکن واقعه ی نبودن تو را یادآوری میکنند با منطقی که من نمیفهمم با احساسی که آنها نمیفهمند بعد از تو هیچ چیزِ آدمها جز لحظه ی وداعشان برای من شور آفرین نیست... نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
پشتِ این پنجرهها هیچ اتفاقی نمیافتد صبح به صبح آدم ها میروند به یک جایی دور از خانه هاشان شب به شب آدم هایی بر میگردند که دلشان میخواهد هر جایی باشند جز خانه هاشان چیزی در این خیابان کم است.. چیزی مثل بودن ماندن دل بستن دل دادن.. اینجا هیچ اتفاقی برای چشمها، دسـت ها، آغـوش ها، شـــانه ها و لبخــند ها نمیافتد.. پنجره انتظار سکوت یعنی مرگ گ گ گ گ.. (قاتل آدمهای پشتِ پنجره شماهایی هستید که هرگز نمیخندید) نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
شاعر نبود قمارباز بود دور یک میز با شما شرطِ خاطرات میبست می گفت در اوج تنهایی می توان عاشق ماند شاعر نبود بازنده بود کارتهایش را رو میکرد یکی یکی و شما را شریکِ نبضِ لحظه ها می گفت پایان بازی پایان بودن نیست می گفت باید در قلب آدمها جاری بود...{پپوله} قلبِ آدم ها... نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
برهوتِ بی کسی یعنی همین جا جایی که من جایی که شما ایستاده اید یعنی کشمکشِ بین مرز نبودن و خواهش بودن تنهایی یعنی تخت خوابهای خسته یعنی خودت در آغوش خودت با یک بال شکسته باید دست برداریم از انتظار از حسرت جاده ها از چشمهای همیشه به راه از فکر رفتهها یی که باز نمیگردند در سرزمینی که هر طرفش خورشیدی غروب میکند هیچ فردایی تکرار میکنم هیچ فردایی روز موعود نیست... نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
سر بگذار بر دردِ بازوانِ من دستِ نگاهم را بگیر مرا دچارِ حادثهای کن که با عشق نسبت دارد من... عجیب از روزگار رنجیده ام... نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
برایِ هر اتفاقی میتوان پاسخی یافت جز برایِ رفتنهای نابهنگام شاید رفتن، خود پاسخِ یک اتفاق است هیچکس نمیداند جز آنکه رفته است...{پپوله} نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
و ناگهان در نبودن ها هیچ تسلایی نمیابی نه پیراهنی فراموش شده، آویخته در کمد نه یک کتابِ نیمه باز، کنارِ تخت نه آن چمدانِ کهنه ی زیرِ پله ها نه چروک پرده ای... نه قلم و دفتری افتاده زیرِ مبلِ سبزِ نه بویِ عطری نه خطی نه شعری نه خاطره ای نه حتی عکسی کدام عکس تسکینت میدهد وقتی کسی در آن نمیخندد؟؟ نیکی فیروزکوهی |
اکنون ساعت 05:55 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)