شمع شمع دانی که دم مرگ به پروانه چه گفت؟ گفت ای عاشق بیچاره فراموش شوی سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی ... |
پروانه
پروانه را ز شمع بود سوز دل ولي بي شمع عارض تو دلم را بود گداز |
مشاعره واژه ای
عارض
غره مشو به عارض عنبر نبات خویش واندر نگر به عارض کافور بار من مویم چنین سپید ز گرد سپاه شد کامد سپاه دهر سوی کارزار من جانم به جنگ دهر خرد چون حصار کرد یابد هگر ز دهر ظفر بر حصار من؟ اندر حصار من نرسد دست روزگار چشم زمانه خیره شد اندر غبار من ناصر خسرو |
غرّه غرّه مشو که مرکب مردان مرد را در سنگلاخ حادثه پی ها بریده اند نومید هم مباش که رندان جرعه نوش گاهی به یک پیاله به مقصد رسیده اند میگن پوریای ولی الله اعلم ...;) |
جرعه نوش
من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال کي ترک آبخورد کند طبع خوگرم |
هزار سال ای دوست بيا تا غم فردا نخوریم وين يکدم عمر را غنيمت شمريم فردا که ازين دير فنا درگذريم با هفت هزار سالگان همسفريم |
غنيمت
شب صحبت غنيمت دان که بعد از روزگار ما بسي گردش کند گردون بسي ليل و نهار آرد |
گردون از آمدنم نبود گردون را سود وز رفتن من جاه و جلالش نفزود وز هيچ کسی نيز دو گوشم نشنود کاين آمدن و رفتنم از بهر چه بود ... |
جاه و جلال
صدر تو دايرهي جاه و جلال است مقيم در تن دايره هرچا که نشيني صدر است |
دایره من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم اينم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار هر که در دايرهء گردش ايام افتاد |
اکنون ساعت 05:12 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)