لب دريا، جدال تور و ماهي، ز وحشت مي رود چشمم سياهي، تپيدن هاي جان ها بود بر خاك، كنار هم، گناه و بيگناهي |
نقل قول:
پرده غنچه مي درد خنده دلگشاي تو :53: |
ور از کوي فراموشان فراقش رخت بربندد
وصالش رخت در بازد، زهي دولت زهي دولت |
تا دل از دستم شراب ارغوانی برده است خضر را پندارم آب زندگانی برده است ! |
تا دل من صيد شد در دام عشق
باده شد جان من اندر جام عشق |
قصه العشق لا انفصام لها
فصمتها هنا لسان القال مالسلمی و من بذی سلم این جیراننا و کیف الحال عفت الدار بعد عافیه فاسالوا حالها عن الاطلال فی جمال الکمال نلت منی صرف الله عنک عین کمال |
لیلای من باشد عیان در هر زمان در هر مکان زاهد چرا بهر نشان هی لا و الا میکنی ؟ ... |
یعقوب وطن ساخت به جان طره شب را
تا بوسه زد آخر به رخ و زلف پسر بر |
راهيست راه عشق که هيچش کناره نيست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نيست |
تشنه بکنار جوی چندان خفتم کز جوی من آب زندگانی بگذشت |
ترا به مطبخ شه، پخته شد هميشه طعام
مرا به آتش آهي و آب چشم تري |
یکی مطرب همی خواهم در این دم که نشناسد ز مستی زیر از بم ... |
مبارکت ای صبورِ شب ها ، به صبح تابان رسیدی آخر
ز "تن پراکندگی" گذشتی ، به مطلق جان رسیدی آخر |
روی تلخ دایه نتواند مرا خاموش کرد طفل بدخویم ، شکر در شیر میباید مرا |
آن جا که یک باخویش نیست یک مست آن جا بیش نیست
آن جا طریق و کیش نیست مستان سلامت میکنند |
در گرفتاری ز بس ثابتقدم افتادهایم برنخیزد ناله از زنجیر در زندان ما ... |
ای عاشقان شهر را چراغانی کنید
ای می فروشان شهرا را انگور مهمانی کنید |
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست |
تا به تو دادم دل و دین
بر همه کس گشته یقین من ز تو دوری نتوانم دیگر کز تو صبوری نتوانم دیگر |
روزهای تیره و تاری که با خود داشتم
با تو اکنون معنی آینده ای روشن گرفت |
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی |
یه روزی تنگ غروب آسمون
میرم از شهر تو ای نامهربون.... |
نی حدیث راه پر چون می کند
قصه های عشق مجنون میکند |
دانی که چنگ عود چه تقریر می کنند
پنهان خورید باده که تعزیر می کنند ناموس عشق و رونق عشاق می برند عیب جوان سرزنش پیر می کنند |
دل که خورد از جام عشقش جرعهاي
بيخبر شد، شور و مستي ميکند |
درد عشق ار چه دل از خلق نهان میدارد
حافظ این دیده گریان تو بی چیزی نیست |
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد |
در مکافات بدان باشند نیکان هم شریک خشک و تر سوزد بهم چون آتش افتدپنبه را |
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند |
دلت به وصل گل اي بلبل چمن ! خوش باد
كه در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست |
تو کافردل نمیبندی نقاب زلف و میترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو |
و سر انگشتی به روی شیشه های مات
بار دیگر می نویسد خانه ام ابری است |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد |
در تنگنای سینه ی حسرت کشیده ام
گهواره ی بصیرت مردان نهفته است |
توئی در دیدهام چون نور و محرومم ز دیدارت نمیدانم ز نزدیکی کنم فریاد ، یا دوری ز حرف حق دراین ایام ِ باطل بوی خون آید عروج دار دارد نشئهء صهبای منصوری |
ياران موافق همه از دست شدند
در پاي اجل يكان يكان پست شدند خورديم ز يك شراب در مجلس عمر دوری دو سه پيش تر ز ما مست شدند خیام... (شجریان در روز مرگ عبادی) |
در جهان آگهی خضری دچار من نشد میروم از خود برون ، شاید که پیش آید کسی نیست غیر از گوشهی دل در جهان آب و گل گوشهء امنی که یک ساعت بیاساید کسی |
ياد تو با با خبر نامه بر به خير
گر عمر بود ديدن رويت بهشت ماست |
مشاعره سنتی
تا پا به سرم کوبی
با ناله مستانه بدبخت من شاعر خوشبخت توی دیوانه (کارو) |
اکنون ساعت 11:26 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)