خوشحالم از اینکه به جمع دوستانم برگشتم
خدارو شاکرم که یک بار دیگه احیا شدم "پس از هر زمین خوردنی دستم را محکمتر میگیرد" |
سلام
امروز زياد روز خوبي نيست ديشب كه ميشه شب چهارشنبه دو تا خبر بد شنيدم از ديشب حالم گرفته خدايا كمك ديگه بريدمممممممممممممممممممم |
رزیتا خانوم از اینکه به سایت اومدید دوباره خیلی خوشحال شدم باید حتماً میگفتم . انشاءالله که همیشه شاد و موفق و پیروز باشید .:)
--------------------------------------------------------------------------------------------- امروز امتحان میان ترم داشتم اونجوری که میخواستم امتحان ندادم فکر کنم یک سوال 1.5 نمره ای رو اشتباه نوشتم ولی مهم نیست من که زحمتم رو کشیدم حالا هر چی میخواد بشه ، بشه امروز رفتم یک کنترل هم برای تلویزیونمون خریدم آخه هر وقت باتری کنترل تموم میشه دیگه به خودشون زحمت نمیدن باتری عوض کنن میزنن تو سر کنترل بعدش هی دکمه هاش رو محکم فشار میدن آخرش هم کار خودشون رو کردن (پدر و مادرم ) و دکمه روشن و خاموش کنترل از کار افتاد ! بعد برای روشن و خاموش کردن داشتن به جون تلویزیون می افتادن که اگه این خراب میشد دیگه نمیشد عوضش کرد ! :d امتحان که دادم اومدم خونه سریع کنترل رو برداشتم رفتم یه کنترل مادر فیلیپس خریدم که به اکثر تلویزیون ها میخوره مال ما ال سی دی بود خدا خدا میکردم کار کنه یعنی اینقدری که واسه این استرس داشتم برا امتحان استرس نداشتم ! خدا رو شکر کار کرد راحت شدم ! |
نقل قول:
یادمه روز جمعه از شدت ناراحتی شاید به خاطر مسئله کوچیکی اومدم از خدا گلایه کردم اما خبر نداشتم فردا شبش که مصادف بود با شب اول محرم قرار خبر بدتری بهم برسه واونم خبر تصادف وفوت عموی نوجوانم که همه فامیل مارا داغدار کرد برای چندمین بار ،واین اتفاق شد یکی از بدترین ومهمترین اتفاقات زندگیم که البته بار اولم نبود وشاید بشه گفت برای ما عادت شده که هرسال یک خبر فوت ناگهانی وغیرقابل باور بشنویم وفقط باید صبر کنیم ،بازم باید گفت خدایا شکرت ،خدایا شکرت هرچی خودت صلاح میدونی ،نمیدونم چرا میام اینجا واین حرفا را میزنم اما میدونم که حداقل شاید بتونم یکم خودما اینطوری آرام کنم چون کسی نیست که بخوام وبتونم باهاش راحت دردل کنم میام اینجا وبه واسطه اینجا با تو خدای مهربانم اینطوری دردل میکنم خدایا کمکم کن که محتاج کمکت هستم |
|
نقل قول:
نقل قول:
|
سارا جان تسلیت میگم ........
ایشالا خدا بهتون صبر بده |
برگشتم خونه يه هفته دانشگاه نميرم و امروز اينترنتو شارژ كردم {شیت شدن}
|
دلم گرفته از همه _:2:
|
دوباره سلام دوستان عزیز خیلی ممنون از لطف شما
|
امروز هم یه روز دیگه ای بود مثل روزهای خدا دنیای من خیلی بزرگ هست نمیدونم چرا ! شاید چون دوست دارم همه چیز تحت کنترل خودم باشه ! دوست ندارم اتفاق غیر منتظره ای بیفته امروز رفتیم آزمایشگاه همگروهیم دیر کرد ترسیدم نکنه باید مدار تنهایی ببندم که بعد از یه مقداری تاخیر دوستم رسید به هر حال مدار بستیم و گزارش هام دادیم و رفتیم ، با دوستم یک کلمه صحبت نکردم اولش فکر کرد من از دستش ناراحت هستم بعد فهمید که اصلاً کلاً امروز من تو کار صحبت کردن نیستم ! من یه مقداری آدم بدی شدم البته خودم اینو فکر میکنم میترسم که آدم خوبی نشم در آینده یه استاد داشتیم ک میگفت آدم تا 40 سالگی هر تغییر میتونه انجام بگیره در وجودت بعد از اون دیگه نمیتونی در وجود خودت تغییری صورت بدی فکر کنم استاد ترمودینامیکم بود چند ترم پیش امروز داشتم فکر میکردم تا 40 سالگی چقدر وقت دارم تا بتونم خودم آدمو درستی بکنم من میترسم ، امروز خیلی این مسئله آزارم داد من الان 22 سالمه هر کاری که میخوام انجام بدم باید همین الان انجام بدم وگرنه هیچ آینده شبیه اون چیزی که تو تصوراتم هست ندارم ! چه رویاهایی که واسه آینده ام داشتم ای بابا آرزو بر جوانان عییب نیست ! ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------- میدونم به فلسفی فکر کردن نمیاد !:d گفتم یه حرکت فلسفی تو عمرم داشتم بیام اینجا بنویسم یادم نره اصلاً چی بود :d |
پریشب خیلی کم خوابیدم تقریباً تا صبح بیدار بود دیروز هم کلاس داشتم تا ساعت 1 بعد از اون امودم خونه یه چیز بخورم مادرم ماکارونی درست کرده بود هنوز دم نکشیده بود
تا ساعت 2 طول کشید رفتم بخوابم که تازه یادم نوبت دندون پزشکی دارم ساعت 4 و رفتم دندون پزشکی تا ساعت 7 اونجا بودم و همینطور وقتهام داشت سپری میشد از دندون پزشکی که اومدم رفتم خونه گوشیمو خاموش کردم تلفن ها رو قطع کردم گفتم اگه نخوابم میت میشم ! حالا مادرم گفت بیا بریم هیئت و اصلاً هر کجا تو بگی عزاداری و ......... من گفتم اگه الان یکم دیگه ادامه بدم همینطوری ایستاده میخوابم اصلاً شارژ ندارم سرمو که گذاشتم رو بالشت خوابم رفت بیدار که شدم دیدم ساعت 2:30 نصفه شبه ! همه برقها خاموش ! خیلی احساس تنهایی کردم _:2: الان فکرم به امتحانای پایان ترمم هم هست |
پارسال همين روز همين ساعت داييم كه جوون بود و سرما هم خورده بود داشت حاضر ميشد كه بره هيئت
مامانم بهش گفت حسين نرو سرما خوردي بدتر ميشي گفت نه حتما بايد برم آخه امشب شب آخره منم گفتم دايي سال بعدو كه ازت نگرفتن اونم خنديد و گفت اگه گرفتن چي؟ منم اخم كردم و گفتم اگه گرفتن ميرم شكايت... شب عاشوراي پارسال آخرين شب عزاداري داييم بود يه ساله ميخوام شكايت كنم ولي خجالت ميكشم ... آخه جواب شكايتم معلومه امروز هيچ اتفاقي خاصي نيفتاد فقط اگه الان پارسال بود امروز حتي يه لحظه هم داييمو تنها نميذاشتم خدايا تا كي حسرت گذشته... . . . شكر شكر شكر.... |
امروز دسته روی رفتم و احساس کردم مفیدترین کار زندگیم رو انجام دادم ، تمامی اون پسرهای قد و نیم قدی که با عشق این طرف و اونطرف میرفتن سر انجام دادن کار با هم دعوا می افتادند بعد از چند دقیقه دوباره با هم آشتی میکردند ! وقتی عشق باشه همه چی درست میشه ، عشق همه چی رو درست میکنه چه برسه به اینکه که عشق ، عشق به حسین (ع) باشه امروز یه حس و حال غریبی بود واقعاً عاشورا با روزهای دیگه فرق داره مثل اینکه یک چیز وسط قفسه سینت میسوزه میخواد تو رو آتیش بزنه دوست داری فریاد بزنی حسین ، حسین ........ همه بودن پیر و جوون . همه جور تییپ ، همه با لذت آمده بودند کسی مجبورشون نکرده بود آدم وقتی عزاداری حسین (ع) رو انجام میده دوست داره فقط بال داشته باشه و پرواز کنه عاشورا یعنی پرواز ، یعنی فقط خدا ، هر چه باداباد ، من هستم و خدای خودم امروز من زنجیر نزدم و مسئول جمع کردن سیم بلندگو و تدارکات بودم این طرف و اون طرف میرفتم ولی همین کارمو دوست داشتم احساس سبکی میکنم من هم امروز عزادار امام حسین بودم . یا حسین |
دل من خیلی خیلی گرفته:20::20::20::20::20::20::20::20::20:
|
درس خوندم ، درس خوندم ، درسس خوندم ....:29::37: تازه باید یک ساعت دیگه هم درس بخونم جالبه تنها راه برطرف کردن استرسم این هست که شدیداً درس بخونم و هر وقت هم کاری کردم که استرسم خاموش شد موفق شدم نمره خوبی بگیرم الان نمیتونم بگم احساس استرس ندارم ولی خوب حداقل دارم زحمت میکشم و وجدانم راحت هست ! چقدر دوست دارم زیاد حرف بزنم ولی درس دارم و باید دوباره برم سر کتاب و جزوه ای بابا ! موفقیت پرنده ای هست که میاد و تو باید آرامش خودت رو حفظ کنی تا روی شونت بشینه شروع کردن یک کار خیلی سخته ولی ادامه دادنش هم سخت هست اگه این دوران امتحانات تموم بشه کار من تموم نمیشه ! ارشد و چه واحدهایی بگیرم و .....و ........ ولی یه چیز جالبی که برام اتفاق افتاد این بود که بعد از مدتها که دوستام بهم زنگ نمیزدن امشب که تصمیم گرفتم کنتراد درس بخونم یکدفعه موبایلم 30 ،40 دفعه زنگ خورد {قاط} هر کی یه چیز گفت یکی برام جک تعریف کرد یکی برام درد و دل کرد شده بودم تلفن چی خلاصه کلی ما هم از دمقی اومدیم بیرون و خندیدیم ولی میخواستم درس بخونم که الان 6 تایی شدم میخواستم امروز 9 تایی بشم که نشد دیروز هم ققصد 9 ساعت کردم و نشد ! اصلاً کلاً نمیدونم چرا حس درس خوندن نمیاد مثل اینکه دلم هوای گریه سر جلسه امتحان رو کرده !:d چقدر من الکی حرف میزنم شبها و روزهای خوبی داشته باشید مثل من هم نباشید درسهاتون همه تلنبار بشه برنامه ریزی کنید و با برنامه ریزی درس بخونین ! |
اوه منظورت 6ساعت درسه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چه خبره؟ از دست میریا من اگه 2ساعت میخوندم از بیست چهل میشدم..جدی میگم:21: خیلی میخونی........ من ی خواهر دارم الان داره برای دکترا میخونه اونم مثل شما خیلی درس میخونه وقتی راهنمایی بود ساعت 12تا 2میخوابید و بقیشو درس میخوند ی شب من دانشجو بودم و امتحان آمار داشتم زیاد هم نخونده بودم بهش گفتم اگه بیداری منو هم ساعت 4 بیدار چون 2فصل و نخونده بودم:d اون بیچاره از ساعت 4 تا 7 منو هر چی بیدار کرد من بیدار نشدم اونم از استرس درس من نمیتونست درس بخونه ..ساعت 7 گفت بیدار شو برو امتحان بده اگه بیدار نشی به امتحان هم نمیرسیمرافه ما هم بلند شدیم و رفتیم و از قضا 14شدیم:p همیشه به من میگفت تو یواشکی درس میخونی به ما نمیگی:24: من اصلا" برای درس استرس ندارم و این خیلی بده |
خیلی میخونم !:eek:
پس بچه های دیگه ما که اصلاً نمیان دانشگاه و هدف و گذاشتن برا بورسیه چی لیسانسو که گرفتن میخوان اگه شده یک دانشگاه خوب برا فوق قبول شن بعدش هم ویژژژژژژژژژژژژژژژ میرن اونور آب دانشگاه برکلی ، تورنتو ، استنفورد ............... روزی 12 ساعت رو شاخشون هست شکوفه خانوم من یک رفیق دارم اسمش نعمت الله ایری هست میدونی در طول یه روز چقدر درس میخونه ؟ 16 ساعت ! فقط برای تفسیر این موضوع بگم که 10 - 12 تا کتاب 1000 الی 1500 صفحه ای رو میگیرن قاچ قاچش میکنن میخورن ! حالا فکر کن من زپرتی روزی 6 تا اون هم تو دوران فرجه و نزدیکاش ! خوب معلومه این برا فوق میره شریف ، معلومه میره برکلی حقشه بیچاره ! من اگر دوزار عقلم میرسید نصیحت مامانم رو گوش میدادم که الان مثل کرملو و راد و شمیرانی .............. بودم اونور آب ! تمام همکلاسی قبلی من همشون درس خوندن و الان دارن میرن از کشور با بورس یا بی بورس از بردیا و کیارا گرفته تا رضا و درنیک الان گلاب به روتون مثل .... پشیمونم ! این نباید سرنوشت من میشد ! من کلاً درس نمیخونم ولی اگه صحبت نمره باشه یا 20 میگیرم یا بین 13الی 15 :d صحبت جزوه نیستا کتاب قطور در حد بنقله میرزا هست ..... میری تو بحر کتاب میبینی مثلاً نویسنده یه جا دیگه خوابش میومده یا حالا حوصله نداشته خلاصه حالش خوب نبوده یکدفعه وسط یه فرمول اینطوری مینویسه: و اثبات میشود ! ،بعد میری تو کتاب انگلیسی رو نگاه میکنی میبینی همش همچین تمیز و مرتب نوشته شده، اونجاست که ارواح طیبه جد و آباد مترجم رو مورد عنایت قرار میدی ! امروز تونستم 8 تایی بشم ! ولی چه فایده ایکاش در طول ترم اینطوری درس میخوندم ! از قدیم گفتن ماهی رو ......... نه بابا ماهی رو ولش بو میده :d بزار اینطوری بگم هیچوقت دیر نیست الان که دارم اینا رو میگم امتحانام که تموم شه دوباره میرم تو دور باقالی ! ما به قول یارو گفتنی جزو جاماندگانیم ! جاموندم از دوستام _:2: ایکاش بیشتر درس میخوندم مردشور هر چی تنبلیه رو ببرن از هر چی تنبلی هست متنفرم . |
ای خدا زودتر این ترم تموم شه بریم بزنیم تو گوش درس ! از الان میخوام برا ارشدم هم برنامه ریزی کنم ! ولی فعلاً تو دو تا درس تو گل موندم چقدر من روحیه دارم ! در هر صورت امروز همچین درس نخوندما ! ولی یه پروژه ارائه دادم که بیا و ببین . همچین بنواختم در گوش پروژه که سوت از گوش مبارکش در آمد. این هم از دستش خلاص شدیم چند تا امتحان آزمایشگاه هم دارم پایان ترم خودمی و خودت {داش مشتی} |
آناهیتا جان خدا داییتو رحمت کنه، روحش شاد:53: |
امروز صبح رفتم دانشگاه یه چیز همیشه که جلب توجه میکنه این هست که همه موقع درس خوندن با خدا و با نماز میشن ! بعد از اینکه امتحان ترمشون رو میدن خدا رو بیخیال میشن ! امروز رفته بودم نماز خونه نمیدونی بچه ها چه نمازی میخوندن ! همچین میگفتن و لاضااااااااااااااااااااااااااا ااااااا لللللللللللللیییییییییییین بسسسسسسسسسسسسسسسسم الله الررررررررررررررحمان الرححححححححیییییم یه لهجه شط العرب هم بهش بدید دیگه ! ما هم اون گوشه مینشستیم هی تقدیر و تشکر میکردیم از این فضای عرفانی ! یکی مفاتیح و سوره و آیه ، یکی دیگه گوشه مسجد گریه میکردو :d مثلاً تو دلشون فکر کن چی میگن !: خدایا این یه دفعه رو غلط کردم بیخیال شو جبران میکنم چاکککککررتم خداجون به دادم برس × ! بعد امتحانا .............. ای بابا من هم که ساعت 2 نصفه شب آمدم دوباره باید برم درس بخونم فردا ششاعت 11 کلاش دارم !{داش مشتی} بریم سراغ درس ولی نتونستم بیشتر از 8 تا کنما الان خیلی ناراحت هست ممد ناراحت _:2: ولی میدونم هر نتیجه ای که بگیرم ملاکی نیست برای کلیت من چون من این ترم درس نخوندم ولی من از اونایی هستم که میخوام و اگر خدا بخواد به دستش میارم ! خدا میگه از تو حرکت از من برکت من به این حرف اعتقاد دارم . خلاصه روزهای و شبهای خوبی داشته باشید شب یلدا هم خوش بگذره هههههههههههههههههههیییییییی:cool: |
دلم سوخت
امروز تو محوطه دانشگاه نشسته بودیم با یکی از دوستام بودم که صحبت و بحث شد که هر کی شب پیش چیکار کرد و یکی گفت دیشب نمیدونم با نامزدم بودم یکی دیگه گفت من پشت کامپیوتر داشتم فیلم میدیدم یکی دیگه گفت من رفته بودم کارخونه پیش بابام ..... خلاصه بحث و حرف های معمولی که یکدفعه دیدیم یک پسره با یک وضع عجیب غریب و یک وضعیت خاصی اومد جلومون و تشنه جلب توجه نمیدونین چقدر بیچاره به خودش رسیده بود از اون تیپ های خفن ها ! منظورم متین و سنگین هست خلاصه اومد که بشینه یکدفعه پاش پیچ خورد با اون لباس افتاد تو خاک باغچه لباسش کثیف شد نبودین ببینین چه حالی داشت من که نه صاحب لباس بودم و نه تنم بود هنوز این صحنه از یادم نرفته آخ که چه زد حالی خورد کلی تیپ زد حالا باید مثل قورباغه بره خونه اش لباسش و عوض کنه و برگرده لباس شستن هم که عذاب مخصوصاً اگه نو باشه ببین دیگه چی مییشه آخ که چقدر دل من سوخت واسه این پسره دلم کباب براش ! :20: بعدش هم امروز قسمت ما نشد بیشتر از 6 تا ولی اشکال نداره خوب دانشگاه بودم دیگه نمیتوننم شق القمر کنم که ! امتحانا میان و میرن اون چیزی که باقی میمونه ثبات قدم هست وقتی تصمیمت این باشه که ادامه بدی هیچ چیز سد تو نمیشه ! |
محمد جان مطمئنی اگه دلت براش سوخته بازم بهش میگفتی مثل قورباغه ؟:confused:
|
گم گشتگی
دنبال لغت میگشتم لغتی پیدا نکردم نمیدونم شاید دیشب رو فرم نبودم ولی خودم وقتی دماغ سوخته میشم میگم مثل قورباغه شدم یا تو اوقاتی که حالم گرفته هست میگم اوضاع قورباغه ای هست ! در هر صورت دلم برا اون پسره سوخت وقتی گفتم قورباغه منظورم ضد حال خورده بود خدایی نکرده مسخره اش نکردم چون تجربه دارم هر کی رو مسخره کنی همون بلا سرت میاد ! پس قطعاً مسخره نکردم خدایا یه وقت فکر نکنی مسخره کردم !!:eek: کوروش ببین چطوری شر درست میکنی فردا بلا ملا سر من بیاد تقصیر توئه ! برای پستت هم عنوان نذاشتی :d --------------------------------------------------------------------------------------- امروز حال آدمی رو دارم که تو یه اقیانوس بزرگ داره شنا میکنه و نمیدونه داره اصلاً کدوم طرفی میره فقط داره شنا میکنه نمیدونم کی از پا میفتم و نمیدونم اصلاً کجا هستم ، گم ،گم هستم هیچ ایده ای ندارم ولی تنها چیزی که میدونم این هست که فقط باید شنا کنم حالا کارم درست یا غلط هست دیگه نمیدونم ! یه حسی مثل این که داری روی دیوار نه چندان ضخیم راه میری نمیدونی آخرش چپ میفتی یا راست به خاطر همین ترجیح میدی به حرکته خودت روی دیوار ادامه بدی ! الان حال من اینطوری هست دوست ندارم به آینده فکر کنم اصلاً دوست دارم فکر کنم آینده وجود نداره فقط همین الان رو میخوام و هیچ لحظه ی دیگه ای رو نمیخوام نمیخوام حتی یک ثانیه به عقب برگردم همین الان میخوام تمام سعی و قدرت و تلاشم رو انجام بدم همین الان اون چیزی رو میخوام که شاید در آینده میخواستم حسرت خوردن کار آدمهای کودن هست آدم باید تجربه کسب کنه و دیگه نباید به پشت سرش نگاه کنه الان من همین حال رو دارم ! دیگه دوست ندارم حتی یک لحظه به پشت سرم نگاه کنم سرم تو کار خودمه ! |
امروز مهمترین اتفاقی که افتاد این بود که که هر چه بیشتر با این حقیقت آشنا شدم که اگر تلاش کنی شاید در یک مقطعی نتیجه نگیری اما آثار تلاشت باقی میمونه و یه روزی پاداش تلاشت رو خواهی گرفت اگر خدا هست و حاضر و ناظر به اعمال تو هست همین کافی هست تا مطمئن باشی نتیجه تلاشهای خودت رو خواهی گرفت |
سلام بر همگی..... امروز اومدم برم بیرون دیدم قبض گاز اومده مال 30 روز اگه گفتید چقدر ........ خودم مخم سوت کشید ........ 65 هزار
|
پیره زن بیچاره
امروز صبح وقتی بچه ها رو بردم برسونم مدرسه ... در بین راه دیدم یهو یه پیره زن چادری پاش گیر کرد میخ های وسط خیابون و خورد زمین........ شانس آورد ماشینی که روبروش میومد سرعت نداشت .......... رفتم پایین کمکش کردم از زمین بلند شد .. گفت درد دارم فکر کنم پام شکست ..... گفتم حاج خانم صبح به این زودی داری کجا میری ( ساعت هفت و نیم صبح بود ) گفت ننه داشتم می رفتم روضه :rolleyes:بهش گفتم بشین تو خونه استراحت کن میری روضه چکار کنی ....... گفت بر می گردم خونه ...هر کار کردم نتونستم جابجاش کنم .. خیابون هم چه ترافیکی شده بود خدا میدونه ... به یه آقایی گفتم تورو خدا شما کمک کنید ..... بنده خدا اومد ولی پیره زنه اجازه نداد گفت نه ننه گناس....... خلاصه یه آقایی از کوچه اومد بیرون گفت من می شناسمش همسایه ایم می برمش ....... دیگه من رفتم و نفهمیدم کی و چجوری رفت خونه ......... ظهر که اومدم برم دنبال بچه ها از مدرسه بیارمشون دیدم یه آمبولانس سر کوچه شون بود .. اگه اشتباه نکنم یه جاییش شکسته بود اورژانس رو خب کرده بودن :17:
|
امروز بعد 10 الی 12 روز نت ما وصل شد!!
یعنی من مخابراتو ترکاندم بسکه زنگ زدم ولی خوب دیگه مشکل فنی بود 30 هزار پورت دیگه ( دقیقا میشه 29999 بعلاوه من ) قطع بودند درست شد ولی عجب بی اینترنتی هم واسه خودش عزاب جهنمیه ها!!!!!!!!!!!! |
امروز تا غروب همه چی خوب پیش رفت، روز خوبی بود، اما نمی دونم چی شد
هنوزم تو شوکم، بی مقدمه و بی دلیل همه چی به هم ریخت، هنوزم علتشو نمی دونم چی شد که اینجوری شد؟!!! _:2: |
من امروز ماشینم رو بردم تعمیرگاه یه عیب کوچک داشت برطرف کنم
به خیال اینکه باده بیست هزار تومن درست میشه جانم که براتون بگم الکی الکی 286هزارتومن افتادم تو خرج هنوز دپ دپم:eek: |
حالم خوب نیست
احساس دیوانگی و مجنونی میکنم دارم دیوانه میشم بدون شوخی ! خدایا این ترم هم باید مثل ترم های دیگه به خیر بگذره لطفاًً!! چقدر سختهبلدهستی بعد مجبوری بری دنبال سوال چقدر سخته میدونی و مجبوری دواباره دوره کنی حال آدم بهم میخوره و چقدر عذاب آور اینکه دقیقه نود متوجه بشی یک مسئله رو درست نفهمیدی ! بعد هم هیچ چاره ای نداشته باشی ! الان تقریباً 5 صبح است بچه ها دارم از استرس میمیرم ، دارم دیوانه میشم از دیروز تا الان فقط یه2 ،3 ساعت بیشتر خواب که نه چرت نزدم فردا امتحان دارم ولی استرس داه خفه ام میکنه نمیدونم چیکار کنم ! دیشب گفتم قرآن بخونم دلم آروم شه فکر کنم یه 7،8 تایی سوره رو کامل خوندم صبح شد و آخر هم خوابم نبرد الان فردا امتحان دارم نمیدونم امشب باید چطوری بخوابم ! دیواانه کننده هست مگه نه ! استرس رو تو رگ هام تو خونم تو مغزم حس میکنم مثل دیگ بخار در حال جوشیدن هستم تا خسته میشم یکدفعه یک چیزی به ذهنم میرسه و در اثر استرس تپش قلب میگیرم جدای از مسائل فکری تصور میکنم مشکلم ارگانیک هست پدرم دیشب گفت آرامبخش بخور ولی مادرم مخالفت کرد الان حالم مساعد نیست و بیشتر به جای ترس عصبانی هستم دارم دیوانه میشم ! |
امروز سرم درد میکنه و بیخوابی دارم ولی خوابم نمیگیره چون چشمام درد میگیره ! دیشب شب امتحان یکی از دوستام بهم زنگ زد گفت محمد اینترنت داری گفتم آره ، گفت میتونی برام انتخاب واحد کنی من بهش گفتم من فردا امتحان دارم گرفتارم خلاصه اصرار که من ترم آخرم هست و این داستانها آقا رفتیم تو سایت دیدم حضرت والا پیغام تو زمان بندی ثبت نام رو ندیده ! زمان انتخاب واحد از 10 ام به 13 ام منتقل شد حالا ما رفتیم مرام بزاریم اینطوری شد اینقدر دیشب اعصابم خورد شد که نگو تا 2 نصفه شب خوابم نبرد ساعت 6 هم بلند شدم به درس خوندن چون تموم نکرده بودم خلاصه خواب مرگ شدیم ولی سر جلسه کلمون کار کرد و شرمندمون نکرد الان 13 ام بهم زنگ بزنه بگه انتخاب واحد من میدونم و این ! |
مدتها هست که اینجا نیومدم ظاهراً من نباشم این تاپیک هم سوت و کوره گذشته از اینها در طول این چند روز تمامی هم و غم ما شروع ترم جدید و انتخاب واحد و اینجور داستان ها هست چرا همیشه موقع انتخاب واحد دانشجو باید تا حد مرگ استرس داشته باشه مثلاً من میخواستم آز ارتعاشات بردارم 4 نفر بیشتر جا نداشت و فقط شانس آوردم که تونستم بردارم ! چون دوستام نتونستن بردارن امتحانام که 2 2 تا یک روز شده اصلاً افتضاح اما من پوستم کلفته این چیزها برام بت نیست که نتونم از پسش بر بیام چیزی که منو آزار داد دورویی بعضی از به اصطلاح دوستام بود که مثلاً برای یک درس کتاب با هم شریکی تهیه کرده بودند و به صورت جمعی نشستن مطالعه کردن و هر وقت من به هر کدومشون زنگ میزدم میگفتن وقت نداریم و ولش کن از این جور داستان ها موقع امتحان که شد تازه فهمیدم اینا بهم دروغ گفتن و نشستن با هم درس خوندن خلاصه امتحان دادیم و الحمدالله من تو همون درس نمره اول کلاس شدم خدای جای حق نشسته ، و حق آدمهای نامرد رو میزاره کف دستشون مثلاً به من میگفتین بیام باهاتون درس بخونم چی میشد ؟ این دیگه چه کاری بود ؟ بعضی ها به خاطر نمره دست به کارهایی میزنن که گاهی اوقات از دانشجو بودن خودش هم خجالت میکشه انگار نه انگار 20 سالشونه مثل بچه های 5 ساله یک حرکتهایی میکنند آدم اعصابش خورد میشه نمونه اش یکی از بچه ها رفته پیش یکی از استادا پشت سرم صفحه گذاشت که فلانی پشت سر شما صحبت میکنه میگه این استاد اصلاً خوب نیست و از این حرفا ، خوب شد من اون استاد و دیدم باهاش صحبت کردم وگرنه اگه طرف توجیه نمیشد معلوم نبود چه بلایی سرم میومد هنوزم نفهمیدم کی بود رفت پشت سرم صحبت کرد ولی میدونم الان دیگه جرات این کارو نداره چون میدونه دنبالشم . |
ای کاش میشد روحمونم جراحی کنیم_:2:
|
مهمترین = دیشب پی سی نیومدم امروز عذاب وجدان نداشتم!!;)
هروقت بیام فروم عذاب وجدان دارم این کاربران چه گناهی کردند باید پستهای پرپر شده ما رو بخونند؟ |
نقل قول:
حکمتی هست به ما میگن لنگه؟؟؟؟؟؟ |
ارشد ثبت نام کردم هیچی هم براش نخوندم و مطمئنم وقتی برم سر جلسه هیچ سوالی رو هم پاسخ نمیدم همینجور عین اشکل ها باید سر جلسه بشینم الانم حالت خواب آلودیگی دارم ولی دراز میکشم خوابم نمیبره !
آخ که چقدر بچه بودم خواب برام لذت بخش بود هر دفعه که میخوابیدم تا 4 ، 5 ساعت بعد از بیدار شدنم هیچچی از شرایط قبل از خواب و پیش رو یادم نمیومد ولی الان آدم باید نگران همه چی باشه ولی پوست کلفت من باعث میشه بیشتر قاطی کنم و پشت هر مشکلی رو به زمین بزنم !تو رو خدا زودتر تموم شو لیسانس و فوق جون بیا پیشم ! آخ چه حالی میده وقتی تو پسر خوب بابا ، مامانت باشی مقالت تو مجله های علمی چاپ بشه آدم حسابت کنن برای یک بار هم که شده همچین تو این زندگی حال کنی ! یه دوست دارم ترکمنه اسمش دانیال هست 2، 3 سه تا دوست داره از او دوستا :d کلاً بیکار نیست همش شارژ ایرانسل و اس ام اس از این جور برنامه ها دیوانه هست وقتش و تلف میکنه هر چند اون هم فکر میکنه من دیوانه ام ولی من یه روز مرد بزرگی میشم اینو میدونم ! اصلاً رو پیشونیم نوشته شده ! جایزه هام منتظرن بیام بگیرمشون ، وای خدا چرا من نمیتونم مثل دوستام درس بخونم ! آخ بدم میاد از این وضعیت حالا 23 ام باید بیام برم کارت ورود به جلسه از این جور داستان ها ! اصلاً نمیخوام حتی برم سر جلسه به نظرم کار احمقانه ای هست وقتی آمادگی نداری بری خودتو تست کنی فقط باعث سرافکندگیت میشه ! ولی باکی نیست من کارمو انجام میدم هر طوری باشه بلاخره راهشو پیدا میکنم دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره |
اینکه امروز ظهر زدم بیرون از خونه .. موقع برگشتن 100مترمونده به کوچمون تو یه ترافیک گیر کردم که بیا و ببین . داشتم از حرص سکته می کردم .. برای افتتاح یه مکان . آذین بندی می کردن . چهار طرف یه چهار راه ترافیک بود وحشتناک .. با عصبانیت بهشون گفتم که دارین این شاهکار رو انجام می دین یه فیلم هم از این ترافیکی که به وجود آوردین بگیرید بفرستید برای صدا و سیما ... با کمال پر رویی می گن این هم فکر خوبیه ... عصری رفتم بیرون یکیشون اونجا بود بهش میگم خسته نباشید از کار عجیبتون . میذاشتید برای یه ساعت خلوت .. با نیش خندی میگه نمی شد فردا باید افتضاحش می کردن ( افتتاح ) من هم دیدم خودشون هم دل خوشی از این کار نداشتن بیچاره ها مجبور بودن ...
|
امروز هم یک روز دیگه از روزهای خدا بود من امروز یاد گرفتم که برای پرواز نیاز به بال داری و بال زمانی در میاد که سعی داشته برای پرواز کردن یک متفکری میگفت هیچوقت به گذشته به چشم حسرت نگاه نکن بلکه همیشه گذشته رو چراغی بدون برای آینده . مرد زمانی ، مرد میشه که سرد و گرم رو بچشه من مجاهدم خونم و جانم برای خداست من قربانی خدا هستم نمیدونم کی لیاقت پیدا میکنم تا قربانی خدا بشم و نمیدونم کی لیاقت پیدا میکنم تا خون بهای من خدا باشه اما تا لحظه ای که خون در رگهام جریان داره دست از علاقه ام به این مسیر برنمیدارم من راهم رو انتخاب کردم و هیچوقت راهم رو عوض نمیکنم راه من راه راهی هست که منتهی میشه به خدا . شاید گاهی اوقات به بیراهه برم ولی میدونم خدا منو دوست داره من هم خدا رو دوست دارم من خدا رو دوست دارم اگر بگه برای من خودت رو ضایع کن اگر بگه برای من خودت رو کوچیک کن اگر بگه برای من جانت رو بده من باید این کار رو بکنم گناه ، گناه هست ، چپ و راست و بالا و پایین نمیشناسه خدا با پیغمبر خودش هم شوخی نداره وقتی میگه اگر در ابلاغ وحی من کوتاهی کنی یا اگر به حرف مشرکان گوش بدی مجازات خواهی شد خدا گفته این حد من هست از حد من تجاوز نکنید شاید گاهی اوقات دست به کارهای احمقانه بزنم اما خدا میدونه با تمام وجو دوستش دارم و براش حاضرم جونم رو بدم چه بسیار قول و وعده هایی که زیرش رو زدم و چه بسیار خلف وعده هایی که تا همین نزدیکی کردم ولی خدایا امشب شب جمعه هست جمعه روزی که به دنیا اومدم جمعه صبح پس وقتی در گوشم اذان گفتند اسمم رو محمد گذاشتند خدایا من تو رو ناامید نمیکنم ، به من فرصت پرواز بده تا بهت نشون بدم چه پرنده ای هستم تا بهت نشون بدم سر جانم حاضرم چه قماری بکنم جانم ، نفسم ، تنم ، زندگیم متعلق به توست برای تو تلاش میکنم ، برای تو میجنگم ، برای تو از همه چیز میبرم توی مولای منی خدای عزیز |
امروز مهمترین اتفاقی که افتاد برام این بود که مادرم از مسافرت برگشت دلم براش تنگ شده بود رفتم مادرمم بغل کنم مادرم گفت بد هست بزرگ شدی دیگه هیچی ضایع شدم !:d بعد خونه اومد بوسم کرد گفت جلو دوستام بد بود گفتم باشه فردا آزمایشگاه دارم صبح ساعت 8 امتحانام همه لب مرزی این ترم تموم بشه به سلامتی ترم بعد دیگه انشاءالله فارق از تحصیل بشیم بریم هر چند من یاد گرفتم وقتی میرم دانشگاه نه زیاد امیدوار باشم و نه زیاد ناامید پس نمیتونم با اطمینان چیزی بگم ولی زحمتمو مییکشم دیگه حامد هم دیدم خیلی خوشحال شدم حامد مشهدی چطوری مشتی :d |
اکنون ساعت 05:50 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)