![]() |
پدرم
ما که باغ بهارمان پژمرد ما که پای امیدمان فرسود بی تو از سوز عشق به که نالیم؟ بی تو درمان درد از که جوئیم؟ بی تو رسم محبت از که آموزیم؟ و بی تو یاس و شمعدانی خانه ات را به کدامین بهار بشارت دهیم؟ |
لعنت ...
در تمامِ شب چراغی نیست.
در تمامِ شهر نیست یک فریاد. ای خداوندانِ خوفانگیزِ شبپیمانِ ظلمتدوست! تا نه من فانوسِ شیطان را بیاویزم در رواقِ هر شکنجهگاهِ پنهانیِ این فردوسِ ظلمآیین، تا نه این شبهایِ بیپایانِ جاویدانِ افسونپایهتان را من به فروغِ صدهزاران آفتابِ جاودانیتر کنم نفرین، ــ ظلمتآبادِ بهشتِ گندِتان را، در به رویِ من بازنگشایید! □ در تمامِ شب چراغی نیست در تمامِ روز نیست یک فریاد. چون شبانِ بیستاره قلبِ من تنهاست. تا ندانند از چه میسوزم من، از نخوت زبانم در دهان بستهست. راهِ من پیداست. پایِ من خستهست. پهلوانی خسته را مانم که میگوید سرودِ کهنهیِ فتحی قدیمی را. با تنِ بشکستهاش، تنها زخمِ پُردردی به جا ماندهست از شمشیر و، دردی جانگزای از خشم: اشک، میجوشاندش در چشمِ خونین داستانِ درد؛ خشمِ خونین، اشک میخشکاندش در چشم. در شبِ بیصبحِ خود تنهاست. از درون بر خود خمیده، در بیابانی که بر هر سویِ آن خوفی نهاده دام دردناک و خشمناک از رنجِ زخم و نخوتِ خود میزند فریاد: «ــ در تمامِ شب چراغی نیست در تمامِ دشت نیست یک فریاد... ای خداوندانِ ظلمتشاد! از بهشتِ گندِتان، ما را جاودانه بینصیبی باد! باد تا فانوسِ شیطان را برآویزم در رواقِ هر شکنجهگاهِ این فردوسِ ظلمآیین! باد تا شبهایِ افسونمایهتان را من به فروغِ صدهزاران آفتابِ جاودانیتر کنم نفرین!» شاملو |
پرنده از گوگوش بزرگ اون پرنده تو بودی پیرهن ابر و درید رفت و گم شد تو غروب رفت و از همه برید اون که روی عاشقی طرح دلتنگی کشید جفت پر شکستشو توی تنهایی ندید توی واپسین نفس تو یادمی هم پرواز باز تو می تونی فقط باشی برام نفس ساز بیا هم هوای من برای من صمیمی منو از اینجا ببر تو ای جفت قدیمی من هنوز تشنه ی نورم تشنه ی دشت خورشید زود بیا که باد غربت همه ی پرامو چید بیا هم هوای من فقط تویی صمیمی منو از اینجا ببر تو ای جفت قدیمی.. من اون پرندم گنگ و خسته هر پر پاکم روی سنگه هر یه پری که رخت تو بود حالا واسه خاک رختی قشنگه! |
زندگي دفتري از خاطرهاست ... يک نفر در دل شب ، يک نفر در دل خاک ... يک نفر همدم خوشبختي هاست ، يک نفر همسفر سختي هاست ، چشم تا باز کنيم عمرمان مي گذرد... ما همه همسفريم |
پیشکش از گوگوش عزیز و بزرگ چي به پاي تو بريزم لايق پاي تو باشه چي بخونم که بتونه جاي حرفاي تو باشه پيشکشم براي تو يه سبد محبته از تو يي تبسمم برا من غنيمته اگه کار من تمومه تو شروع ديگه هستي تو براي غمگساري سنت منو شکستي من که سفره دلم پيش تو بازه اي که عشق تو هميشه چاره سازه دوست دارم فدات کنم هر چي که دارم اما قلبت از محبت بي نيازه اگه کار من تمومه تو شروع ديگه هستي تو براي غمگساري سنت منو شکستي من پر از مضمون عشقم واژه هاي تازه تازه بي بي عشقم براي اون که مي خواد دل ببازه پيشکشم براي تو يه سبد محبته از تو يک تبسم هم برا من غنيمته گرمي قلبمو از دست تو دارم اگه جونمو بخواي حرفي ندارم من حروف عشقو از تو ياد گرفتم از تو هستم هر چي دارم از تو دارم اگه کار من تمومه تو شرع ديگه هستيش تو براي غمگساري سنت منو شکستي |
فکر مي کرديم عاشقي هم بچگيست... اما حيف اين تازه اول يک زندگيست... زندگي چيزيست شبيه يک حباب... عشق آباديه زيبايي در سراب... فاصله با آرزو هاي ما چه کرد... کاش مي شد در عاشقي هم توبه کرد! |
باور کن ترانه ای جادویی از گوگوش بزرگ تقدیم به کسی که باورم کرد و نکرد باور کن صدامو باور کن /// صدایی که تلخ و خسته است باور کن قلبمو باورکن /// قلبی که کوهه اما شکسته است باور کن دستامو باور کن /// که ساقه نوازشه باور کن چشم منو باور کن /// که یه قصیده خواهشه وسوسه عاشق شدن /// التهاب لحظه هامه حسرت فریاد کردنه /// اسم کسی با صدامه اسم تو هر اسمی که هست /// مثل غزل چه عاشقانه است پر وسوسه مثل سفر /// مثل غربت صادقانه است باور کن اسممو باور کن /// من فصل بارون برگم مطرود باغ و گل و شبنم /// درختم درخت خشکی تو دست تگرگم باور کن همیشه باور کن /// که من به عشق صادقم باور کن حرف منو باور کن /// که من همیشه عاشقم! باور کن! |
اگر دنياي ما دنياي سنگ است بدان سنگيني سنگ هم قشنگ است اگر دنياي ما دنياي درد است بدان عاشق شدن از بهر رنج است اگر عاشق شدن پس يک گناه است دل عاشق شکستن صد گناه است http://media.superpimper.com/glitter...lowers-119.gif |
آهن آباد ار هاتف تو این ویران سرای آهن آباد ، همه هیثیت عشق رفته بر باد همه لب دوخته ایم هنگام فریاد به چه دل خوش کنیم زنده بمونیم آخه تا کی از آزادی بخونیم ؟ خدا داند که در مرز جنونیم کوچه کوچه کوچه بن بسته جغده با آقا گرگه همدسته از این همه پوچی پوسیدیم صفوف اعدام دسته دسته روی شعر کلیک کنید. |
به تو از تو مي نويسم به تو اي هميشه دريا اي هميشه از تو زنده لحظه هاي رفته بر باد |
شمالی از داریوش بزرگ شمالي گفتي و شعر يادم اومد مثل شيرين كه بود فرهادم اومد بلند گفتم آهاي مردم چه ساده ان يه باري رو دوش فريادم اومد همه چيزا كه يادم رفته بودن همه اش چشم بسته از سر يادم اومد خزر با ماهي ها و گيله مرداش زنها و بچه ها و پيرمرداش با اون گوش ماهيهاي رنگ وارنگاش همه ریزا و درشتا و بلنداش شمالي بوي بارون داره كوزه ات بذار مكتب بره طفل رفوزه ات نرو خوش باش و قلك خالي بفروش بذار پا رو زمين بردارش از روش كمك كن تا خرابا رو بسازيم براي ساختنش جون منم روش براي ساختنش جون منم روش همه دنيا فداي تاري از موش بباف با دست پرپينه ات حصير’ بشورش از قفس اسم اسير’ طناب’ پاره كن زنجير’ بنداز بزن باز از سر نو زير آواز تمام شاليكارا رو خبر كن همه درياهارو زيروزبركن بدون فردا ديگه آزادي داريم هزارتا ده به ده آبادي داريم |
بارون میاد نم نم تاریک میشه کم کم تو غربت چشمات باز میزنه شبنم بارون میاد نم نم تاریک میشه کم کم تو غربت چشمات باز میزنه شبنم نپرس دیگه حالم سوخته پرو بالم یاد چشات یک دم نمیره از یادم بارون میاد نم نم تاریک میشه کم کم تو غربت چشمات باز میزنه شبنم کاشکی میشد یک شب خوابتو میدیدم چشمای نازت رو تو خواب می بوسیدم کاشکی میشد یک شب خوابتو میدیدم چشمای نازت رو تو خواب می بوسیدم گذشته چند سالی حرفا چه تو خالی به خود میگم ای وای عشقا چه پوشالی عشقا چه پوشالی بارون میاد نم نم تاریک میشه کم کم تو غربت چشمات باز میزنه شبنم شبنم ، شبنم ، شبنم بند اومده بارون آروم شده ناودون این دل صاحب مرده پوسید تو این زندون بند اومده بارون آروم شده ناودون این دل صاحب مرده پوسید تو این زندون نپرس دیگه حالم سوخته پرو بالم یاد چشات یک دم نمیره از یادم نمیره از یادم بارون میاد نم نم تاریک میشه کم کم تو غربت چشمات باز میزنه شبنم بارون میاد نم نم تاریک میشه کم کم تو غربت چشمات باز میزنه شبنم |
اجازه بی اجازه از شهیار قنبری آبی دریا قدغن شوق تماشا قدغن عشق دو ماهی قدغن با هم و تنها قدغن برای عشق تازه اجازه بی اجازه پچ پچ و نجوا قدغن رقص سایه ها قدغن کشف بوسه ی بی هوا به وقت رؤیا قدغن برای خواب تازه اجازه بی اجازه در این غربت خانگی بگو هرچی باید بگی غزل بگو به سادگی بگو زنده باد زندگی بگو زنده باد زندگی برای شعر تازه اجازه بی اجازه از تو نوشتن قدغن گلایه کردن قدغن عطر خوش زن قدغن تو قدغن من قدغن برای روز تازه اجازه بی اجازه |
با من ای دوست اگر خوب ، اگر بد باشی تپش حس من این است که باید باشی . . . |
یار دبستانی از فریدون فروغی یار دبستانی من ، با من و همراه منی چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منی حک شده اسم من و تو، رو تن این تخته سیاه ترکه ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاش خوب اگه خوب ؛ بد اگه بد ، مرده دلای آدماش دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه کی میتونه جز من و تو درد مارو چاره کنه ؟ یار دبستانی من ، با من و همراه منی چوب الف بر سر ما ، بغض من و آه منی حک شده اسم من و تو ، رو تن این تخته سیاه ترکه بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما ××× یار دبستانی من ، با من و همراه منی چوب الف بر سر ما ، بغض من و آه منی حک شده اسم من و تو ، رو تن این تخته سیاه ترکه ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاش خوب اگه خوب ؛ بد اگه بد، مرده دلهای آدماش دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه کی میتونه جز من و تو درد مارو چاره کنه ؟ یار دبستانی من ، با من و همراه منی چوب الف بر سر ما ، بغض من و آه منی حک شده اسم من و تو ، رو تن این تخته سیاه ترکه ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما |
نه دل در دست محبوبي گرفتار نه سر در كوچه باغي بر سر دار از اين بيهوده چرخيدن چه حاصل پياده مي شوم دنيا نگه دار ... " حسن دلبري " |
بوسه گفتمش: ـ «شیرینترین آواز چیست؟» چشم غمگینش بهرویم خیره ماند، قطرهقطره اشکش از مژگان چکید، لرزه افتادش به گیسوی بلند، زیر لب، غمناک خواند: ـ «نالۀ زنجیرها بر دست من!» گفتمش: ـ «آنگه که از هم بگسلند . . .» خندۀ تلخی به لب آورد و گفت: ـ «آرزویی دلکش است، اما دریغ بختِ شورم ره برین امید بست! و آن طلایی زورق خورشید را صخرههای ساحل مغرب شکست! . . .» من بهخود لرزیدم از دردی که تلخ در دل من با او میگریست. گفتمش: ـ «بنگر، درین دریای کور چشم هر اختر چراغ زورقی ست!» سر به سوی آسمان برداشت، گفت: ـ «چشم هر اختر چراغ زورقیست، لیکن این شب نیز دریاییست ژرف! ای دریغا شبروان! کز نیمهراه میکشد افسونِ شب در خوابشان . . .» گفتمش: ـ «فانوس ماه میدهد از چشم بیداری نشان . . .» گفت: ـ «اما، در شبی اینگونه گُنگ هیچ آوایی نمیآید بهگوش . . .» گفتمش: ـ «اما دل من میتپید. گوش کُن اینک صدای پای دوست!» گفت: ـ «این افسوس! در این دام مرگ باز صید تازهای را میبرند، این صدای پای اوست . . .» گریهای افتاد در من بیامان. در میان اشکها، پرسیدمش: ـ «خوشترین لبخند چیست؟» شعلهای در چشم تاریکش شکفت، جوش خون در گونهاش آتش فشاند، گفت: ـ «لبخندی که عشق سربلند وقت مُردن بر لبِ مردان نشاند!» من زجا برخاستم، بوسیدمش. تهران، 1334 هوشنگ ابتهاج (هـ . الف. سایه |
پرنده هاي قفسي از سیاوش
*** پرنده هاي قفسي عادت دارن به بي كسي عمرشونو بي هم نفس كز ميكنند كنج قفس نمي دونن سفر چيه عاشق دربه در كيه هركي بريزه شادونه فكر ميكنن خداشونه يه عمره بي حبيبن با آسمون غريبن اين همه نعمت اما هميشه بي نسيبن تو آسمون نديدن خورشيد چه نوري داره چشمه ي كوه مشرق چه راه دوري داره چه ميدونن به چي ميگن ستاره دنيا كه يا بهاره چه مي دونن عاشق ميشه چه آسون پرنده زير بارون قفس به اين بزرگي كاشكي پرنده بودم مهم نبود پريدن ولي برنده بودم فرقي نداره وقتي ندوني و نبيني غصه ات ميگيره وقتي ميدوني و ميبيني |
گذرگاه خیمه شب بازی دیگر |
می دونی دل اسیره از فرامرز اصلانی دل اسيره مي دوني دل اسيره اسيره تا بميره مي دوني بدون تو دلم آروم نگيره مي دوني دل تنگ تو نموده آهنگ تو ولي بيهوده جويد بسي بيهوده پويد به من بگو بي وفا حالا يار که هستي خزان عمرم رسيد نو بهار که هستي مي خوام برم دور دورا دلم طاقت نداره دست غم تو داره روزهام و مي شماره مي دوني دل اسيره اسيره تا بميره مي دوني بدون تو دلم آروم نگيره مي دوني دل تنگ تو نموده آهنگ تو ولي بيهوده جويد بسي بيهوده پويد به من بگو بي وفا حالا يار که هستي خزان عمرم رسيد نو بهار که هستي مي خوام برم دور دورا دلم طاقت نداره دست غم تو داره روزهام و مي شماره مي دوني دل اسيره اسيره تا بميره مي دوني بدون تو دلم طاقت نگيره مي دوني دل تنگ تو نموده آهنگ تو ولي بيهوده جويد بسي بيهوده پويد |
ادمها آنقدر زود عوض مي شوند كه تو فرصت نمي كني به ساعتت نگاهي بيندازي تا ببيني چند دقيقه ميان دوستي ها تا دشمني ها فاصله افتاده است |
سقف از فرهاد تو فکر یک سقف ام یک سقف بیروزن، یک سقف پابرجا، محکمتر از آهن! سقفی که تنپوش هراس ما باشه، تو سردی شبها لباس ما باشه. سقفی اندازهی قلب من و تو، واسه لمس تپش دلواپسی، برای شرم لطیف آینهها، واسه پیچیدن بوی اطلسی. زیر این سقف با تو از گل، از شب و ستاره میگم، از تو و از خواستن تو، میگم و دوباره میگم؛ زندگیمو زیر این سقف با تو اندازه میگیرم، گم میشم تو معنی تو، معنی تازه میگیرم. سقفمون، افسوس و افسوس، تن ابر آسمونه، یه افق، یه بینهایت، کمترین فاصلهمونه! تو فکر یک سقف ام یک سقف رویایی، سقفی برای ما، حتی مقوایی؛ تو فکر یک سقف ام یک سقف بیروزن، سقفی برای عشق، برای تو با من! سقفی اندازهی قلب من و تو، واسه لمس تپش دلواپسی، برای شرم لطیف آینهها، واسه پیچیدن بوی اطلسی. زیر این سقف، اگه باشی، پر میشه از گرمای تو لختی پنجرههاشو میپوشونه دستای تو! زیر این سقف خوبه عطر خودفراموشی بپاشیم، آخر قصه بخوابیم، اول ترانه پا شیم! سقفمون، افسوس و افسوس، تن ابر آسمونه، یه افق، یه بینهایت، کمترین فاصلهمونه! تو فکر یک سقف ام... |
اگه لايق عشقت نبودم. اگه خالي شد ازتووجودم. اگه پا روي عهدم گذاشتم. ولي دوست كه داشتم نداشتم؟ بيا از سرخط باورم كن ... |
تصنیفی زیبا از استاد شجریان در آلبوم ریبای شب سکوت کویر ببار ای بارون ببار با دلُم گریه كن، خون ببار در شبای تیره چون زلف یار بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون دلا خون شو خون ببار بر كوه و دشت و هامون ببار دلا خون شو خون ببار بر كوه و دشت و هامون ببار به سرخی لبای سرخ یار به یاد عاشقای این دیار به داغ عاشقای بی مزار ای بارون ببار ای بارون ببار با دلُم گریه كن، خون ببار در شبای تیره چون زلف یار بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون ببار ای ابر بهار با دلُم به هوای زلف یار داد و بیداد از این روزگار ماهُ دادن به شبهای تار ای بارون ببار ای بارون ببار با دلُم گریه كن، خون ببار در شبای تیره چون زلف یار بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون دلا خون شو خون ببار بر كوه و دشت و هامون ببار دلا خون شو خون ببار بر كوه و دشت و هامون ببار به سرخی لبای سرخ یار به یاد عاشقای این دیار به داغ عاشقای بی مزار ای بارون ببار ای بارون ببار با دلُم گریه كن، خون ببار در شبای تیره چون زلف یار بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون با دلُم گریه كن، خون ببار در شبای تیره چون زلف یار بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون |
|
شیرین لبی شیرین تبار
نام آهنگ:مه پاره خواننده: پرواز همای http://www.4shared.com/file/98141678...Pareh.html?s=1 شیرین لبی شیرین تبار مست و می آلود و خمار مه پاره ای بی بند و بار با عشوه های بی شمار هم کرده یاران را ملول هم برده از دل ها قرار مجنون مهرویان کنار تو یار بی همتا کنار زلفت چو افشان می کنی ما را پریشان می کنی آخر من از گیسوی تو خود را بیاویزم به دار یاران هوار ، مردم هوار از دست این بی بند و بار از دست این دیوانه یار از کف بدادم اعتبار می میزنم می میزنم جام پیاپی می زنم هی میزنم هی میزنم بی اختیار کندوی کامت را بیار در کام بیمارم گذار تا جان فزاید کام تو بر جان این دلخسته بشکسته تاب شیرین لبی شیرین تبار مست و می آلود و خمار مه پاره ای بی بند و بار با عشوه های بی شمار هم کرده یاران را ملول هم برده از دل ها قرار مجنون مهرویان کنار تو یار بی همتا کنار زلفت چو افشان می کنی ما را پریشان می کنی آخر من از گیسوی تو خود را بیاویزم به دار {پپوله} {پپوله} {پپوله} |
من از جهانی دیگرم
من از جهانی دیگرم من از جهانی دیگرم.... ساقی از این عالم واهی رهایم کن..رهایم کن نمی خواهم در این عالم بمانم.... بیا از این تن آلوده و غمگین جدایم کن..جدایم کن تو را اینجا به صدها رنگ می جویند....تو را با حیله و نیرنگ می جویند تو را با نیزه ها در جنگ می جویند....تو را اینجا به گرد سنگ می جویند تو جان می بخشی و اینجا.....به فتوای تو می گیرند جان از ما نمی دانم کی ام من ..آدمم..روحم..خدایم..یا که شیطانم....؟ تو با خود آشنایم کن... اگر روح خداوندی...دمیده در روان آدم و حواست... پس ای مردم....خدا اینجاست....خدا در قلب انسانهاست به خود آی...... تا که دریابی.. خدا در خویشتن پیداست.. "همای" از دست این عالم... پر پرواز خود بگشود و در خورشید و آتش سوخت.. خداوندا بسوزانم...همایم کن نمی خواهم در این عالم بمانم..... بیا از این تن آلوده و غمگین جدایم کن..جدایم کن.. من از جهانی دگرم... http://www.4shared.com/file/96740774...ahani.html?s=1 |
من امشب گوشه میخانه می مانم
آهنگ پشیمانم خواننده: پرواز همای http://www.4shared.com/file/98141740...manam.html?s=1 اگر من ترک ارباب وفا کردم پشيمانم اگر اينگونه بـا ساقي جفـا کردم پشيمانم من از عمـري کـه بـا زاهــد فنــا کردم من از جوري که در راه خدا کردم پشيمانم من امشب گوشه ميخانـه مي مـانم کــــــه داد از سـاغـــر و پيـمانــه بستــانـم بــه هـر جـا پـا گـذارم کينـــه هـا بينم هــــــزاران چهـــــره در آئينــــه هـــا بينـــم چه جايي خوش تر از ميخانه بگـزينم مــن اينجــــــا مـــست و حيـــــــــرانــــــــم من امشب گوشه ميخانـه مي مـانم کــــــه داد از سـاغـــر و پيـمانــه بستــانـم در اينجـــا هـر کـه در دل بـــاوري دارد در اينجــا هــر غمــــي خنيــــاگــــري دارد کـه در ميخانه حتي دشمنت بـا خود بجــاي دشنـــه دستــش ساغـــــري دارد من امشب گوشه ميخانـه مي مـانم کــــــه داد از سـاغـــر و پيـمانــه بستــانـم در اينجا جز به کوي يار راهي نيست در اينجـا جــز مهيـن دلدار شاهـي نيست در اينجا پادشاه عـاشقان ساقيست که او هم گاه گاهي هست گاهي نيست در اينجا خون مردم خفته در خون نيست در اينجـــا چهــره آزادگــــــي گـــم نيست در اينجا تخت شاهي دوش مردم نيست به نام عشق میخوانم من امشب گوشه میخانه می مانم {پپوله} |
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟ شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟ پر می زند دلم به هوای غزل، ولی گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟ گیرم به فال نیک بگیرم بهار را چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟ تقویم چارفصل دلم را ورق زدم آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟ رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟ قیصر امین پور |
خواننده: رستمی
آهنگ: نگو خدانگهدار برای آخرین بار ستاره دست نگه دار فرصت تازه می خوام قبل از خدانگهدار یه وقت دیگه می خوام واسه دوباره ساختن این خواهش و رد نکن ای گل هستی من نگو خدانگهدار ستاره دست نگهدار فرصت تازه می خوام قبل از خدانگهدار به تو قسم که این بار گریت نمی شه تکرار نزار دلم بگیره نگو خدا نگهدار برای آخرین بار ستاره دست نگهدار فرصت تازه می خوام قبل از خدانگهدار یه وقت دیگه می خوام واسه دوباره ساختن این خواهش و رد نکن ای گل هستی من نگو خدانگهدار ستاره دست نگهدار فرصت تازه می خوام قبل از خدانگهدار به تو قسم که این بار گریت نمی شه تکرار نزار دلم بگیره نگو خدا نگهدار نگو خدا نگهدار ستاره دست نگهدار فرصت تازه می خوام قبل از خدانگهدار به تو قسم که این بار گریت نمی شه تکرار نزار دلم بگیره نگو خدا نگهدار:d |
«مشتمیکوبم بر در، پنجه میسایم بر پنجرهها، من دچار ِ خفقانم، خفقان! من به تنگ آمدهام از همه چیز! بگذارید هواری بزنم: آی... هان، با شما هستم، این درها را بازکنید! من به دنبال ِ فضایی میگردم: لب ِ بامی، سر ِ کوهی، دل ِ صحرایی که در آن جا نفسی تازهکنم... میخواهم فریاد ِ بلندی بکشم که صدایم به شما هم برسد. من هوارم را سرخواهمداد. چارهی ِ درد ِ مرا باید این داد کند. از شما "خفتهی ِ چند"، چه کسی میآید با من فریادکند؟ *** مشتمیکوبم بر در، پنجه میسایم بر پنجرهها، من دچار ِ خفقانم، خفقان! من به تنگ آمدهام از همه چیز! بگذارید هواری بزنم!» ... .. . محمّدرضا شجریان، استاد ِ ممتاز ِ آواز ِ میهنمان، شعر ِ زیر را – که سرودهی ِ زندهیاد فریدون مشیری است – در اجرایی یادمانی با نوازندگیی ِ استادان علیزاده و کلهر خواندهاست... http://www.persiangig.com/pages/down...-%20Faryad.mp3 |
یاران ناشناخته ام
چون اختران سوخته چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد که گفتی دیگر، زمین، همیشه، شبی بی ستاره ماند. آنگاه، من، که بودم جغد سکوت لانه تاریک درد خویش، چنگ زهم گسیخته زه را یک سو نهادم فانوس بر گرفته به معبر در آمدم گشتم میان کوچه مردم این بانگ با لبم شررافشان: آهای ! از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید! خون را به سنگفرش ببینید! ... این خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش کاینگونه می تپد دل خورشید در قطره های آن ... شاملو |
جزیره از سیاوش قمیشی من همون جزیره بودم خاکی و صمیمی و گرم واسه عشق بازیه موجا قامتم یه بستر نرم یه عزیز دردونه بودم پیش چشم خیس موجا یه نگین سبزو خالص روی انگشتر دریا تا که یک روز تو رسیدی روی قلبم پا گذاشتی غصه های عاشقی رو تو وجودم جا گذاشتی زیر رگبار نگاهت دلم انگار زیرو رو شد برای داشتن عشقت همه جونم آرزو شد تا نفس کشیدی انگار نفسم برید تو سینه ابرو بادو دریا گفتن حس عاشقی همینه اومدی تو سرنوشتم بی بهونه پا گذاشتی اما تا قایقی اومد از من و دلم گذشتی رفتی با قایق عشقت سوی روشنیه فردا من و دل اما نشستیم چشم به راهت لبه دریا ............ چشم به راهت لبه دریا ................. |
گریه کنم یا نکنم از گوگوش بزرگ گریه کنم یا نکنم حرف بزنم یا نزنم من از هوای عشق تودل بکنم یا نکنم با این سوال بی جواب پناه به آینه میبرم خیره به تصویر خودممیپرسم از کی بگذرم یه سوی این قصه تویی یه سوی این قصه منم بسته بهم وجود ما تو بشکنی من میشکنم نه از تو میشه دلبرید نه با تو میشه دلسپرد نه عاشق تو میشه موند نه فارغ از تو میشه بود هجوم بن بست رو ببین هم پشت سر هم رو به رو راه سفر با تو کجاست من از تو میپرسم بگو بن بست این عشقو ببینهم پشت سر هم رو به رو راه سفر با تو کجاستمن از تو میپرسم بگو تو بال بسته منی من ترس پرواز توام برای آزادی عشق از این قفس من چه کنم |
ستاره آی ستاره از گوگوش بزرگ ستاره آي ستاره چشام اشكي نداره ديگه پيداش نمي شه نميادش دوباره ديگه دوستم نداره من و تنها ميذاره آخه گوش كن ستاره آي ستاره دل عاشق خريداري نداره خدايا اون و با عشق و محبت آشنا كن به درد اين دل ديوونه ي من مبتلا كن بيا بنشون گل مهر و وفا رو توي سينه ش من و از دست دلتنگي و تنهايي رها كن آخه گوش كن ستاره آي ستاره دل عاشق خريداري نداره اگه عشقي نباشه دلي رسوا نميشه دل پاك مثل شيشه ديگه پيدا نميشه ديگه دنيا ستاره برام دنيا نميشه آخه گوش كن ستاره آي ستاره دل عاشق خريداري نداره ستاره آي ستاره چشام اشكي نداره ديگه پيداش نمي شه نميادش دوباره ديگه دوستم نداره من و تنها ميذاره آخه گوش كن ستاره آي ستاره دل عاشق خريداري نداره خدايا اون و با عشق و محبت آشنا كن به درد اين دل ديوونه ي من مبتلا كن بيا بنشون گل مهر و وفا رو توي سينه ش من و از دست دلتنگي و تنهايي رها كن آخه گوش كن ستاره آي ستاره دل عاشق خريداري نداره اگه عشقي نباشه دلي رسوا نميشه دل پاك مثل شيشه ديگه پيدا نميشه ديگه دنيا ستاره برام دنيا نميشه آخه گوش كن ستاره آي ستاره دل عاشق خريداري نداره |
دیدمت چشم تو جا در چشمهای من گرفت
آتشی یک لحظه آمد در دلم دامن گرفت آنقَدَر بیاختیار این اتفاق افتاده که این گناه تازهی من را خدا گردن گرفت در دلم چیزی فرو میریزد آیا عشق نیست؟ اینکه در اندام من امروز باریدن گرفت من که هستم؟ او که نامش را نمیدانست و بعد رفت زیر سایهی یک «مرد» و نام «زن» گرفت روزهای تیره و تاری که با خود داشتم با تو اکنون معنی آیندهای روشن گرفت زندهام تا در تنم هُرمِ نفسهای تو هست مرگ میداند: فقط باید ترا از من گرفت |
سفر برای وطن از محمد نوری ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس ، چه سفرها کرده ایم ، چه سفرها کرده ایم... ما برای بوسیدن خاک سر قله ها ، چه خطرها کرده ایم ، چه خطرها کرده ایم... ما برای آنکه ایران خانه ی خوبان شود ، رنج دوران برده ایم ، رنج دوران برده ایم ... ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود ، خون دل ها خورده ایم ، خون دل ها خورده ایم ... ما برای بوییدن بوی گل نسترن ، چه سفرها کرده ایم ، چه سفرها کرده ایم... ما برای نوشیدن شورابه های کویر ، چه خطرها کرده ایم ، چه خطرها کرده ایم ... ما برای خواندن این قصه ی عشق به خاک ، رنج دوران برده ایم ، رنج دوران برده ایم ... ما برای جاودانه ماندن این عشق پاک ، خون دل ها خورده ایم ، خون دل ها خورده ایم ... |
پيش از آنكه واپسين نفس را برآرم،
پيش از آنكه پرده فرو افتد، پيش از پژمردن آخرين گل، برآنم كه زندگي كنمبرآنم كه عشق بورزم، برآنم كه باشـم... |
آفتاب عشق از آراز سر اومد هم صدایی نمون دیگه سر دوراهی پولیه رو آتیشا جدایی فکر کن من فقط یک عابرم اگه که نرفتی از خاطرم من باید از تو بگذرم برم نمیشکنه بین ما دیوارزندون فاصله ها میدونی چه بی رحمه تنهایی ولی من به تو راهی ندارم دل و تو اتیشت جا میزارم کاشکی ندونی هنوز دوست دارم بذار آفتاب رو سرت بباره دوباره عشق رو دلت پا بزاره این غم و کسه دیگه ای از تو دلت در بیاره نمیگم که از تو دلگیرم نگو که با دلتنگی میرم نگو از زندگی سیرم تا بمیرم فکر میکردم آسونه جای پات روی دل نمیمونه از خاطره میپرسم کجایی اگه چه سزوندم حاصلم فکر نکن که از تو غافلم میبره طوفان ساحلم دلم آسمونم میباره مثل دل ما دلش غم داره نمونده پیش تو واسم جایی خزونم فصلی از این دنیاست عاشق تو زندون غم تنهاست اما عشق من و تو رویایی بی فرداست |
آهاي، آهاي يكي بياد يه شعر تازهتر بگه براي گيسگلابتون از مرگ جادوگر بگه از مرگ جادوگر بد كه از كتابها ميومد نون و پنير و فندق رخت عزا تو صندوق نون و پنير و سبزي تو بيش از اين ميارزي .. .. . |
اکنون ساعت 04:07 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)