همیشه دست سرد تو با دست عاشقم بد بود
میون موندن و رفتن دلم عمری مردد بود تنم لبریز طاقت بود که روزی با دلم باشی همیشه باورم این بود که میشه عاشقم باشی اگه عمری نگاه من به دستای تو شک میکرد واسه احساس کم بودن غرور تو کمک میکرد همیشه قلب خوش باور به عشق تو ارادت داشت با من بد بودی و دستم به احساس تو عادت داشت چه شبهایی که اشک من از احساس تو سر می رفت دیگه انگار دعاهامم غریب و بی اثر می رفت چه سنگینم چه تلخم من چه بیهوده تلاشم بود طلوعت با یکی دیگه غروب دلخراشم بود |
تو / در قاب عکس من سهم بيشتری می خواهم -------------------------- از هرچه که بگذریم از این نمیتوان گذشت که من و خاطرات نم گرفته ام برای فراموش شدن آفریده شدیم... |
اما خودمانیم
چه غریبست افتادن دلی ساده میان رفت و آمد مردم رنگ به رنگ |
چه جالب.
همه ی عاشقا و دلباخته های این جا زن هستن.:24: منم یه چیز پیدا کردم شاید خوشتون بیاد.البته من که نفهمیدم یعنی چی: عشق یعنی خون دل یعنی جفا عشق یعنی درد و دل یعنی صفا عشق یعنی یک شهاب و یک سراب عشق یعنی یک سلام و یک جواب عشق یعنی یک نگاه و یک نیاز عشق یعنی عالمی راز و نیاز |
آخــــــــی چه رمانتیک :p قرارمان باشد وقت بیقراری دل تو آرامشم باش من تنهایت نمی گذارم تا آخر قصه ی این دل بیدل ... [IMG]http://*****************/images/jr1be1sr8m50agzfx.jpg[/IMG] |
اخرین حرف تو چیست؟
اخرین حرف تو چیست؟قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوضیک طرف خاطره ها!یک طرف پنجره ها!در همه آوازها! حرف آخر زیباست!آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست...
|
بهــ ــار … و این همه دلتنــ ـگی؟! نه ، شاید فرشتــ ـــه ای فصلــــ ها را به اشتباه ورق زده باشد. |
گفته ای باور نداری عشق این ناچیز را
می پذیرم این دروغ مصلحت آمیز را خوب می دانم تو هم در اشتیاق افتاده ای باز کن بند حیا را ؛ دامن پرهیز را |
ببخشای ای عشق ببخشای بر من اگر ارغوان را نفهمیده چیدم اگر روی لبخند یک بوته آتش گشودم اگر ماشه را دیدم اما هراس نگاه نفس گیر آهو به چشمم نیامد... ... |
پر از فريادم اما همدلی نيست كه از ناگفته ها شعری بخوانم .......! |
قایم باشک ..!!
قایم باشک ..!!
به صد رسیده بودی چشم بسته ... گرچه قرار ما یک بازی ساده بود نیامدی بگردی ! و شاید از هزار هم گذشته بودی ... من پشت درختها زرد می شدم و دیگر خیال ِ پیدا شدن از سرم پرید ... |
لحظه ديدار نزديك است . باز من ديوانه ام، مستم . باز مي لرزد، دلم، دستم . باز گويي در جهان ديگري هستم . هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ ! هاي ! نپريشي صفاي زلفم را، دست! آبرويم را نريزي، دل ! - اي نخورده مست - لحظه ديدار نزديك است اخوان ثالث |
به دستهایم می نگرم
و خالی ِ انگشتانم که می گوید : تو رفته ای و من بیهوده ... به انتهای یاد تو در باران خیره مانده ام ! دوباره ... تنگ می شود دلم ! |
شرمنده ام
که هنوز... از دوری ات نمرده ام !! |
ای کاش میدونستی که چقدر میمیرم برات
و تو زندگیم جات خیلی خالیه عشق من برگرد... |
حرف نمیزنم
نه اینکه حرفی برای گفتن ندارم نه... تو رفتی و دیگر حرفی باقی نمانده |
دستم را نخ بستم تا یادم بماند که
فراموشت کرده ام... |
گل به گل سنگ به سنگ این دشت یادگاران تو اند
رفته ای و اینک هر سبزه و سنگ د رتمام دشت سوگواران تو اند در دلم آرزوی آمدنت میمیرد رفته ایی و اینک اما،آیا باز برمیگردی؟ چه تمنای محالی دارم. خنده ام میگیرد! |
این روزها یا به تو می اندیشم
یا... به این می اندیشم که چرا؟ به تو می اندیشم |
خوب من!
سیب را چیدم تا بدانی... تو را میخواهم نه بهشت را!!! |
هر بار که یاد میکنم تو را
گم میشود تکه ای از من در من همین روزهاست که تمام شوم... |
همیشه "کاش ها" و "شایدها"
روزی گریبانت را می گیرند، که "باید" بگذری... آنچه می خواهی نمی شود، ولی آنچه می شود که نمی خواهی! تو را پشت سر میگذارم می گریزم از واقعیتی که در برم گرفته. انگار برای بودن باید رفت، و منتظر اتفاقی بود که هیچگاه نمی افتد. کاش همین اتفاق نصفه نیمه هم نمی افتاد و من سوار قایقی می شدم که غرق می شد ،اگر صدایم نمی کردی و کاش صدا نمی کردی حالا از دوردست تنها از دوردست، .............................. |
يکي را دوست دارم
ولي افسوس او هرگز نميداند نگاهش ميکنم شايد بخواند از نگاه من که او را دوست مي دارم ولي افسوس او هرگز نميداند به برگ گل نوشتم من تو را دوست مي دارم ولي افسوس او گل را به زلف کودکي آويخت تا او را بخنداند به مهتاب گفتم اي مهتاب سر راهت به کوي او سلام من رسان و گو تو را من دوست مي دارم ولي افسوس چون مهتاب به روي بسترش لغزيد يکي ابر سيه آمد که روي ماه تابان را بپوشانيد صبا را ديدم و گفتم صبا دستت به دامانت بگو از من به دلدارم تو را من دوست مي دارم ولي افسوس و صد افسوس زابر تيره برقي جست که قاصد را ميان ره بسوزانيد کنون وامانده از هر جا دگر با خود کنم نجوا يکي را دوست مي دارم ولي افسوس او هرگز نميداند . |
واقعاً دردآور است درد آور است قلبم درد میکند روحم پریشان است دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم به خودم نمی توانم دروغ بگویم دوستت دارم این امتحان ، این آزمون آزمون سختی بود امشب شب تارم شده دوست دارم زمین دهن باز کند و من را ببلعد لعنت به من :( |
دل من تـنها بـود ،
دل من هرزه نـبـود ... دل من عادت داشـت ، که بمانـد یک جا به کجا ؟! معـلـوم است ، به در خانه تو ! دل من عادت داشـت ، که بمانـد آن جا ، پـشـت یک پرده تـوری که تو هر روز آن را به کناری بزنی ... دل من ساکن دیوار و دری ، که تو هر روز از آن می گـذری . دل من ساکن دستان تو بود دل من گوشه یک باغـچه بـود که تو هر روز به آن می نگری راستی ، دل من را دیـدی ...؟ |
کجایی سهراب؟؟
آب را گل کردند..چشمها را بستند و چه با دل کردند... وای سهراب کجایی آخر....؟ زخمها بر دل عاشق کردند..خون به چشمان شقایق کردند.... تو کجایی سهراب..؟؟که همین نزدیکی عشق را دار زدند.. همه جا را سایه دیوار زدن..وای سهراب کجایی که ببینی... حالا دل خوشی مثقالیست...دل خوشی سیری چند؟؟ صبر کن سهراب..قایقت جا دارد.. |
سلام ای عشق خیالی میدانی در تصوراتم چه میگذرد میدانی تو را چگونه میبینم در تصورات من : تو یک دخترک زیبا هستی که به درخت چناری تکیه داده در لابه لای موهایش شاخه ای از گل سرخ است و دفتری به دست دارد و لباسش کهنه اما زیباست در حال خواندن شعر با صدای بلند است و من از فاصله ای که او نمیتواند متوجه ام شود نگاه اش میکنم برگهای چنار هم آواز با دخترک در حال رقصیدن در امواج باد هستند من در اندیشه تو هستم و تونگاهت به دفتر شعرت میخواهم به سوی تو بیایم تا تو را از راز خود با خبر کنم منتها توانی ندارم ترس ، ترس از این که مرا از خود برانی ترس از دشمنی از نفرت ، ترس از بهم زدن آرامشت ایکاش من هم بچه بودم ، ایکاش من هم دردستانم دفتر شعری داشتم و آواز می خواندم با صدای بلند تا شاید مرا ببینی میگویند عشق روان انسان را پاک میکند راست میگویند پاکی هدیه ای است که تو به من دادی و با وجود تو فهمیدم چقدر دوست داشتن خوب است حتی اگر به مقصود خود نرسی من این رنج دوری را دوست دارم من این نگاه منتظرم را دوست دارم شاید روزی مرا ببینی ، شاید من شاهزاده ای با اسب سفید نیستم ، اصالتم از خاک است پدرم آدم و مادرم حواست افتخار بزرگی ندارم ، پشت دیوی را به زمین نزده ام ، اژدهایی را نکشته ام روزی من تکه نان و اندکی ماست آری ما ، شاید روزی با هم نان بخوریم شاید روزی برایت از احساسم لقمه ای بگیرم شاید روزی چنار دلش به حالم بسوزد و جا به جا شود من تو را ، روح تو را دوست دارم من معنویت را دوست دارم دوست داشتن را دوست دارم و تو را |
یک شب پیش خودم گفتم بیایم و تصور کنم همه چیز درست میشد تو مال من میشدی ! من را دوست میداشتی آونوقت با هم میرفتیم دریا ، با هم میرفتیم جنگل میرفتیم آبشار با هم رنگین کمان تماشا میکردیم سیبی را از وسط برایت نصف میکردم نصف من نصف شما برایت ذره ای آب رودخانه می آوردم از بالای بالا جایی که آبها آلوده نیست جایی که لازم نبود سهراب بگوید آب را گل نکنیم تو برایم قصه میگفتی من هم برایت شعر میخواندم نان و پنیری با هم میخوردیم شاپرکها را تماشا میکردیم میرفتیم گندم زار با هم شعر گل گندم میخواندیم ساقه ای گندم میچیدم میگذاشتم در کلاف موهایت دست هم را میگرفتیم میچرخیدیم میچرخیدیم میچرخیدیم میچرخیدیم آن وقت من دور تو میگشتم تو دور من میگشتی ! میرفتیم کوه آن جا برایت آدم برفی درست میکردم بعد با هم برف و مربا میخوردیم ! روی شانه هایم مینشستی دزدکی از درخت خانه همسایه گیلاس میکندیم با هم میخوردیم دو کاغذ بزرگ مییگرفتیم با هم نقاشی میکشیدیم اینقدر به تو میگفتم دوستت دارم تا گونه هایت سرخ میشد و ...... هرگز ترکت نمیکردم هرگز ترکت نمیکردم هر وقت اخم میکردی و ناراحت بودی شانه های من از آن تو بودند هر چه میگفتی میگفتم چشم و انجام میدادم نمیگذاشتم کسی تو را ناراحت کند غم و غصه هایت را میشستم |
و این است عشق...
یوسف بدون زلیخا، پیامبر شد و زلیخا بدون یوسف، نابود!! |
|
|
. . . به این می گن عشق كه واسش جون بدی ! |
دَر مـــــن
کـــوچـه هـایـی اســت کـه بـا تـــــو سَـــفـر هـایـی اســت کـه بـا تـــــو روزهــایـی اســت کـه بـا تـــــو شَـــب هـایـی اســت کـه بـا تـــــو عـــاشـقـانـه هـایـی اســت کـه بـا تـــــو . . . نَــگـشـتـه ام نَــرفـتـه ام سَـــر نــکـرده ام آرام نــیـافـتـه ام نـَـگـفـتـه ام . . . مــی بـیـنـی چـــقـدر بـا تـــــو کـار دارم؟؟؟ زودتـــر بـیــــا /. |
خسته ام میفهمید؟! |
کسی نیست مرادریابد...
چه کسی میفهمد؟ دردلم رازی هست؟ میسپارم آن را به خیال وشب وتنهایی خود به کدامین انسان؟ به کدامین مخلوق؟ توبگو هست کسی؟ تاکه مرا دریابد؟ چه طنین انگیزاست تق تق پای خیالم که به دیباچه ی فردا، به خدا میراند وچه زیباست نیازمن وناز دل بی تاب من وخاطره ای پراحساس ولی افسوس که در راه دلم گم گشته توبه من میخندی ومن ازخنده ی تو میفهمم که کسی نیست مرا دریابد |
تنها ، بی همزبان ، خسته و یک سکوت بی پایان
در آغوش تنهایی ، آرام اما از درون نا آرام میخوانم همراه با سکوت ترانه دلتنگی را… میدانم که کسی صدای مرا نمیشنود ، اما چاره نیست باید سکوت این لحظه ها را با فریادی بی صدا شکست . همدلی نیست اینجا که با دل همنشین شود ، همدردی نیست که با قلبم همدرد شود ، همنفسی نیست که به عشقش نفس بکشم. سکوت ، سکوتی در اعماق یک قلب بی طاقت ، مثل این دلشکسته که به امید طلوعی دوباره ، امشب را تا سحر بیدار نشسته . دیگر صدای تیک تیک ساعت نیز بیصداست ، زمان همچنان میگذرد اما خیلی کند! انگار عاشق این لحظه هاست ، با ما نامهربان است ، دوست دارد لحظه های تنهایی را. خواستم همزبانم دل تنهایم باشد ، انگار که این دل نیز در حسرت روزهای عاشقیست! و تنها سکوت در فضای دلگیر خانه ، حس میکنم بیشتر از هر زمان بی کسی را . قطره ای اشک در چشمانم حلقه زد ، بغض گلویم شکست ، و اینبار چند لحظه ای سکوت با صدای گریه هایم شکست. اشکهایم تمام شد ، دوباره آرام شدم ، سکوت آمد و دوباره آن لحظه ی تلخ تکرار شد. |
مترسك انقدر دست هايت را باز نكن..... http://www.3noqte.com/main/images/st...arsak.jpg1.jpgكسي تو را در آغوش نميگيرد.... ايستادگي هميشه تنهايي دارد |
به روزها دل مبند ، روزها به فصل که میرسند ، رنگ عوض میکنند
با شب بمان ، شب گرچه تاریک است ، لیکن همیشه یک رنگ است |
یک نفر کنار جاده..............توی دلواپسی مونده مثل من تنها و خسته...........در غم بیکسی مونده تو کویر ناتوانی................ یک نفر پا نمیذاره دل من به راه هجران......... روز و شب در انتظاره توی دشت زندگانی...........بسکه بی آبی زیاده گل باغ آرزو را..................باغبان آبش نداده از نوای بی نوایی........... تار دل ز هم گسسته سنگ فقر و ناتوانی.......شیشه دلها شکسته
|
یك...
دو.... سه.... چندین و چند ...هر چقدر می شمارم خوابم نمی برد من این ستاره های خیالی را كه از سقف اتاقم تا بینهایت خاطرات تو جاری است .... یادش بخیر وقتی بودی نیازی به شمردن ستاره ها نبود اصلا یادم نیست ستاره ای بود یا نبود هر چه بود شیرین بود حتی بی خوابی بدون شمردن ستاره ها. |
اکنون ساعت 05:23 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)