دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند |
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان ز او شدهام بی سر و سامان که مپرس |
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند |
در خرابات مغان گر گذر افتد بازم
حاصل خرقه و سجاده روان دربازم |
مطرب بساز پرده که کس بی اجل نمرد
و آن کاو نه این ترانه سراید خطا کند |
دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم
گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم |
ما شبی دست برآریم . دعایی بکنیم
غم هجران ترا چاره ز جایی بکنیم |
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است |
تا بی سر و پاشد اوضاع فلک زین دست
در سر هس ساقی در دست شراب اولی |
یارم چون قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد |
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود |
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت ... |
چون شمع نکورویی در رهگذر باد است
طرف هنری بربند از شمع نکورویی |
نقل قول:
وقت است که همچون مه تابان به درآیی نقل قول:
ای شاخ گل رعنا از بهر که می رویی |
یا رب اندر دل ان خسرو شیرین انداز
که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند |
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش |
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیو و برفت |
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را |
آنچنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود از دل و از جان نرود |
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت |
تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم |
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است |
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل |
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است |
تنها نه ز راز دل من پرده در افتاد
تا بود فلک شیوه ما پرده دری بود |
دل سراپرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست |
تو دم فقر ندانی زدن ، از دست مده
مسند خواجگی و مجلس تورانشاهی |
یارم چو قدح به دست گیرد,
بازار بتان شکست گیرد. هر کس که بدید چشم او گفت, کو محتسبی که مست گیرد |
دعای گوشه نشینان بلا بگرداند
چرا به گوشه چشمی به ما نمی نگری |
یا رب آن آهوی مشکین به خطن باز رسان
وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان |
نازنینی چو تو پاکیزه و پاک نهاد
بهتر آن است که با مردم بد ننشینی |
یا رب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن
گردد شمامه کرمش کارساز من |
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد |
دلم از صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان وشراب ناب کجا |
غلام نرگس مست تو تاجدارانند
خراب باده لعل تو هوشیارانند تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند |
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد |
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد |
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد |
بی زلف سرکشش سر سودایی از ملال
همچون بنفشه بر سر زانو نهادهایم در گوشه امید چو نظارگان ماه چشم طلب بر آن خم ابرو نهادهایم گفتی که حافظا دل سرگشتهات کجاست در حلقههای آن خم گیسو نهادهایم |
مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد
هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد |
اکنون ساعت 03:13 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)