شهريار من مرا پابست هجران کرد و رفت
شهر را بر من ز هجر خويش زندان کرد و رفت |
شب بود شمع بود من بودم و غم
شب رفت شمع سوخت من ماندم و غم |
هرگز به مزاج خود يكي دم نزني تا از دم خويش گردن غم نزني هر چند ملولي تو يقين است كه تو با اينكه ملولي ز كسي كم نزني |
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها |
عيش خوش مفلسانه يك چشم زدن از حشمت صد هزار قيصر خوشتر |
خرد چشم جانست چون بنگری
تو بیچشم شادان جهان نسپری |
قومي غمگين و خود نداند غم ز كجاست قومي شادان و بيخبر كان ز خداست |
بدینسان نهادش خداوند داد
بود تا بود هم بدین یک نهاد |
خوش باش كه خوش نهاد باشد صوفي از باطن خويش شاد باشد صوفي |
اوقات خوش آن بود كه با دوست به سر رفت
باقي همه بي حاصلي و بي خبري بود |
دوست چو در چاه بود چه خوشست دوست چو بالاست به بالا خوشست |
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد |
تا تو از خويشتن سفر نكني خويشتن را از خود خبر نكني نه شوي محرم حريم وصال بر سر كوي او گذر نكني |
دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی
که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد |
نا خوانده به هر جا كه روي غم باشي ور خوانده روي تو محرم آن دم باشي |
مرا مي بيني و هردم زيادت مي كني دردم
ترا مي بينم و ميلم زيادت مي شود هردم |
از صبا هردم مشام جان ما خوش میشود
آری آری طيب انفاس هواداران خوش است |
از صبا پرس كه ما را همه شب تا به سحر
بوي زلف تو همان مونس جان است كه بود |
يار با ماست چه حاجت که زيادت طلبيم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس |
بس که جفا ز خار گل دید دل رمیده ام
همچو نسیم از این چمن پای برون کشیده ام شمع طرب ز بخت ها آتش خانه سوز شد گشت بلای جان من عشق به جان خریده ام |
ما جفا از تو نديديم و تو خود نپسندی
آن چه در مذهب ارباب طريقت نبود |
به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟
که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟ |
گنجيست نهاده در زمين پوشيده از ملت كفر و اهل دين پوشيده |
در همه جاي اين زمين هم نفسم كسي نود
زمين ديار غربت است از اين ديار خسته ام |
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر
کاین سر پرهوس شود خاک در سرای تو |
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق دربند است |
از رهگذر خاک سر کوی شما بود
هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد |
ز كوي يار مي آيد نسيم باد نوروزي
از اين باد ار مدد خواهي چراغ دل برافروزي |
سخن در پرده میگویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی |
کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست |
اي يوسف خوش نام ما خوش مي روي بر بام ما اي در شكسته جام ما اي بر دريده دام ما |
در زير كتابت همه كس نام نويسند
من گمشده عشق توام نام ندارم |
خیلی قشنگ بود. شاعرش کیه؟ بي نام و نشان چون دل و جانم كردي بي كيف طرب دست زنانم كردي گفتم به كجا روم كه جان را جا نيست بيجا و روان همچو روانم كردي |
دل داده ام بر باد هرچه بادا باد
مجنون تراز ليلي شيرين تراز فرهاد |
ساقي ما ليلي جان مجنون ما شخص جهان جز ليلي و مجنون ما پژمرده و بي فايده |
بار دل مجنون و خم طره ليلي
رخساره محمود و کف پاي اياز است |
داروي ملولي رخ و رخساره تو وان نرگس مخموره خماره تو |
نرگس طلبد شيوه چشم تو زهي چشم
مسکين خبرش از سر و در ديده حيا نيست |
چو نافه بر دل مسکين من گره مفکن که عهد با سر زلف گره گشای تو بست |
مسکين چو من به عشق گلي گشته مبتلا
و اندر چمن فکنده ز فرياد غلغلي |
اکنون ساعت 12:32 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)