هشیار از آن نیم که می نیست مرا می هست ولی حریف می نایاب است م |
مژده، ای ساکن بتخانه که پیروز توئی
یــار ِ آتشـکدۀ مسـتِ جهــانسـوز توئی ق |
آن شب که همه میکده ها باز شوند
یـاران خرابــات هـــم آواز شوند |
شروین با خودت مشاعره می کنی؟;)
قصه امواج دریا را ز دریا دیده پرس هر دلی آگه ز طوفان دل من نیست نیست // گ |
نقل قول:
گــفـتم انــدر خــواب بیـنم چهـرۀ چــون آفـتــابـش حسرت این خواب در دل ماند، چون خوابی ندارم ف |
فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل
گر بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن // ک |
هر روز دلم به زیر باری دگر است
در دیده من ز هجر خاری دگر است من جهد کنم همی قضا میگوید بیرون ز کفایت تو کاری دگر است //گ |
شیواندینش بهم هاااااااااااا........
شاه ترکان سخن مدعیان میشنود شرمی از مظلمه خون سیاوشش باد |
نقل قول:
کی روی ره ز که پرسی چون باشی ت |
تا به کنار بودی ام بود به جا قرار دل
رفتی و رفت راحت از خاطر آرمیده ام // خ |
خنده و گریه عشاق ز جایی دگر است
می سرایم به شب و وقت سحر می مویم ا |
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی // ب |
با می به کنار جوی میباید بود
وز غصه کناره جوی میباید بود این مدت عمر ما چو گل ده روز است خندان لب و تازه روی میباید بود //ف |
فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان
لب بگشا که می دهد لعل لبت به مرده جان // ل |
لیـلی و مجنـون اگر می بود در دوران تو
این یکی حیران من میگشت و آن حیران تو س |
سینه ماتامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان امد خدا را همدمی // ز |
زهد رندان نو آموخته راهی به دهیست
من که بدنام جهانم چه صلاح اندیشم ن |
ندارم به جز دل مکانی برایت
اگر عیب این خانه تنگی نباشد // ط |
طرب سرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یارمنش مهندس شد ک |
كشتهء غمزه خود را به زيارت در ياب
زانكه بيچاره همان دلنگرانست كه بود // ح |
حُـسن توهمـیشه در فزون باد
رویت همه ساله لاله گون باد ت |
تا عهد تو بربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها // س |
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد ل |
لیکن رخ زرد او گواهست
و اشکی که غمش نهان ندارد ش |
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت // ی |
يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم پر گشوديم در آن خلوت دلخواسته گشتيم م بديد |
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت
یا او به شاهرا طریقت گذر نکرد //ر |
راهي بزن کـه آهي بر ساز آن توان زد شـعري بخوان که با او رطل گران توان زد شد رهزن سلامت زلف تو وين عجب نيست گر راه زن تو باشي صد کاروان توان زد د |
دل میرود زدستم صاحبدلاان خدا را
دردا که ر از پنهان خواهد شد آشکارا /ع |
عاشق و رند و نظر بازم و می گویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر اراسته ام ت |
ترك درويش مگير ار نبود سيم و زرش در غمت سيم شمار اشك و رخش را زر گير ميل رفتن مكن اين دوست دمى با ما باش بر لب جوى طرب جوى و به كف ساغر گير ق |
قصه امواج دریا را ز دریا دیده پرس
هر دلی آگه ز طوفان دل من نیست نیست // آ |
اگر رفيق شفيقى درست پيمان باش حريف خانه و گرمابه و گلستان باش شكنج زلف پريشان به دست باد مده مگو كه خاطر عشاق گو پريشان باش ز |
ز هر فریاد خود ، صد تازیانه بر این بیمار جان آهنگ می زد آ |
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند ز |
زان راه باز گرد که از رهروان تهیست
زان آدمی بترس که با دیو آشناست د |
در آن مقام که دلهای عاشقان خون شد چه جای دردفروشان دیر آفات است خ |
خانه ام هرجا بود
کاش در فاصله ای دورتر از بانگ سياستها بود کاش معنای سياست اين بود که قفس ها را در آن حبس کنيم تا نفس ها آزاد شوند کسی از راه قفس نان نخورد و کبوتر نفروشد به کسی س |
سیاه نامه تر از خود کسی نمیبینم
چگونه چون قلمم دود دل بسر نرود م |
ماییم و آستانه عشق و سر نیاز
تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست خ |
اکنون ساعت 03:34 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)