در کار گلاب و گل حکم ازلی اين بود
کاين شاهد بازاری وان پرده نشين باشد شب خوش |
دلها همه در چاه زنخدان انداخت
وآنگه سر چاه را به عنبر بگرفت |
تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد |
در سینه دلش ز نازکی بتوان دید
مانندهٔ سنگ خاره در آب زلال |
لطیفهای به میان آر و خوش بخندانش
به نکتهای که دلش را بدان رضا باشد |
در طريق عشقبازي امن و آسايش بلاست
ريش باد آن دل كه با درد تو خواهد مرهمي |
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد |
دريغا عيش شبگيري كه در خواب سحر بگذشت
نداني قدر وفت اي دل مگر آن دم كه درماني |
یا رب این بچه ترکان چه دلیرند به خون
که به تیر مژه هر لحظه شکاری گیرند |
دوستداران دوستکامند و حریفان باادب
پیشکاران نیکنام و صفنشینان نیکخواه |
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را |
این گل ز بر همنفسی میآید
شادی به دلم از او بسی میآید |
در میخانه بستهاند دگر
افتتح یا مفتح الابواب |
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشايد
ز تاب جعد مشکينش چه خون افتاد در دلها |
این چنین موسمی عجب باشد
که ببندند میکده به شتاب |
برقی از منزل ليلی بدرخشيد سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد |
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست |
تيغی که آسمانش از فيض خود دهد آب
تنها جهان بگيرد بی منت سپاهی |
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعرههای قلقلش اندر گلو ببست |
تو دم فقر ندانی زدن از دست مده
مسند خواجگی و مجلس تورانشاهی |
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است |
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بين که چون همیسپرم |
ما آبروی فقر و قناعت نمیبریم
با پادشه بگوی که روزی مقدر است |
تا شدم حلقه به گوش در ميخانه عشق
هر دم آيد غمی از نو به مبارک بادم |
مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر
که صاف این سر خم جمله دردی آمیز است |
تا مرا عشق تو تعليم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسين من است |
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است |
تو و طوبی و ما و قامت يار
فکر هر کس به قدر همت اوست |
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است |
ترسم اين قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ايمان را |
آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست
چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست |
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشين درياب |
بی گفت و گوی زلف تو دل را همیکشد
با زلف دلکش تو که را روی گفت و گوست |
تيری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه انديشه کند رای صوابت |
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست |
تا در ره پيری به چه آيين روی ای دل
باری به غلط صرف شد ايام شبابت |
تخت تو رشک مسند جمشید و کیقباد
تاج تو غبن افسر دارا و اردوان |
نزديك شد آن دم كه رقيب تو بگويد
دور از رخت اين خسته رنجور نماندست |
تو ترحم نکنی بر من مخلص گفتم
ذاک دعوای و ها انت و تلک الایام |
من ارچه در نظر يار خاكسار شدم
رقيب نيز چنين محترم نخواهد ماند |
اکنون ساعت 08:28 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)