اي بادهاي خوش نفس عشاق را فرياد رس اي پاكتر از جان و جا آخر كجا بودي كجا |
چه بودت که ببريدي از جان اميد
بلرزيدي از باد هيبت چو بيد؟ |
ز شمس الدين تبريزي دلا اين حرف مي بيزي به اميدي كه باز آيد از آن خوش شاه شاهيني |
باز آمد بوی ماه مدرسه
بوی بازی های راه مدرسه |
در مدرسه عشق اگر قال بود
كي فرق ميان قال با حال بود |
ای عشق مدد کن که به سامان برسیم
چون مزرعه ی تشنه به باران برسیم |
روز باران بگلشنت جمع شويم
شيرين باشند روز باران باران |
باز باران با ترانه
با گوهرهای فراوان بقیش یادم رفته:p |
نقل قول:
باز باران، با ترانه، با گهر های فراوان می خورد بر بام خانه. من به پشت شیشه تنها ایستاده در گذرها، رودها راه اوفتاده. شاد و خرم یک دو سه گنجشک پر گو، باز هر دم می پرند، این سو و آن سو می خورد بر شیشه و در مشت و سیلی، آسمان امروز دیگر نیست نیلی. زاهد بودم ترانه گويم كردي سرفتنه بزم و باده خويم كردي |
از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح
بوی زلف تو همان مونس جان است که بود |
ای صبا امشبم مدد فرمای که سحرگه شکفتنم هوس است |
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد |
شد كودكي و رفت جواني ز جوان
روز پيري رسيد بر پر ز جهان هر مهمان را سه روز باشد پيمان اي خواجه سه روز شد تو بر خيز و بران |
مستغنیم از هر دو جهان کن به کرم
جز یاد تو هر چه هست بر از دل ما |
دل از طلب چون پي بيچون گشتن دريا خواهد شدن ز افزون گشتن دل خون شد و شكر مي كند زانكه بسي دلها خون شد در هوس خون گشتن |
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت |
با دل گفتم عشق تو آغاز مكن
بازم در صد محنت و غم باز مكن دل تيرگييي كرد و بگفت ايسره مرد معشوق شگرفست برو ناز مكن |
عشق تو بلای دل درویش منست
بیگانه نمیشود مگر خویش منست |
از خشم و حسد جان را بيگانه مكن با دل آن را مگذار اينجا وين را بمخوان تنها |
حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری
کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست |
تا خرقه تن دري تو بي دلسوزي عشق آموزي ز جان عشق آموزي |
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیم |
شب رفت و نرفت اي بت سيمين برمن سوداي مناجات غمت از سر من خواب شب من تويي و نور روزم نه روز و نه شب چون تو نباشي بر من |
شب از بهر آسايش تست و روز
مه روشن و مهر گيتي فروز اگر باد و برف است و باران و ميغ وگر رعد چوگان زند، برق تيغ |
آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا |
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
و ان يکاد بخوانيد و در فراز کنيد |
درخت دوستي بنشان كه كام دل به بار آرد
نهال دشمني بركن كه رنج بي شمار آرد |
تا درخت دوستي برگي دهد
حاليا رفتيم و تخمي کاشتيم |
به وصل دوست گرت دست مي دهد يكدم
برو كه هر چه مرادست در جهان داري |
همه كارهاي جهان را در است
مگر مرگ كان را دري ديگر است يكي چاره دارم من اين را گزين كه سيمرغ را يار خونم برين //شاهنامه فردوسي-رستم و اسفنديار |
اي آب حيات كي ز مرگ انديشد آن كس كه چو خضرگشت خود زنده تو |
يا وفا يا خبر وصل تو يا مرگ رقيب
بود آيا که فلک زين دو سه کاري بکند |
رو اي غم و انديشه خطا مي گويي از كان وفا چرا جفا مي گويي |
ای دوستان بی وفا از غم بیاموزید وفا
غم با همه بیگانگیش هر شب به من سر میزند |
ديگران قرعه قسمت همه بر عيش زدند
دل غمديده ما بود که هم بر غم زد |
مخور غم براي من اي پر خرد
مرا آن کس آرد که کشتي برد |
گاه از غم او دست ز جان مي شويي گه قصه آن به درد دل مي گويي |
وگر کمین بگشاید غمی زگوشه دل
حریم درگه پیر مغان پناهت بس |
زان طره پرپيچ و خم سهل است اگر بينم ستم
از بند و زنجيرش چه غم هر کس که عياری کند |
ستم از غمزه مياموز که در مذهب عشق
هر عمل اجري و هر کرده جزايي دارد |
اکنون ساعت 10:42 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)