پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   کشکول نکته ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29575)

behnam5555 07-21-2011 05:57 PM



خداوند
خداوند بی نهایت است ، اما به قدر نیاز تو فرود می اید ، به قدر ارزوی تو گسترده میشود و به قدر ایمان تو کارگشا !

behnam5555 07-21-2011 06:47 PM



ای بشر


من تو را بیش از خدایت دوست دارم ‌ای بشر
آنچه دارم من در عالم از تو دارم ‌ای بشر



من نگردم منکر ارحام ایزد لاجرم
من به تو بیش از خدا امّید دارم ‌ای بشر



آنکه درمان یافت برای درد پا و درد سر
وان که انسان را برون آرود از عصر حجر



آنکه آدم را به بالا برد و بر ماهش نشاند
ایزد قادر نبود، آن کس تو بودی‌ای بشر



*****
من ز تو بیش از خدایت بیم دارم ‌ای بشر
شر تو گاهی‌ بود افزون ز خیرت ‌ای بشر



آنکه با بمب و تفنگ و خنجر و سنگ و چماق
خون بریخت و خا نه ویران کرد تو بودی ‌ای بشر



آنکه از بهر زر و تخت و مقام و اشتهار
آبرو ریخت و جنایت کرد تو بودی ‌ای بشر



هر شمار ایزد کشد با آتش و سیل و بلا
تو بسی‌ افزون کشی‌ با جنگ و نیرنگ ‌ای بشر



*****
گه‌ ز خوبی‌های تو بر خود ببالم‌ ای بشر
گه‌ ز آنچه میکنی‌ شرمنده حالم‌ ای بشر



نادر حبیبی (اسفند ۱۳۸۹)


behnam5555 07-21-2011 07:04 PM



گل


وزیدی ای صبا ،بر هم زدی گلهای رعنا را
شکستی زان میان شاخه گل نو رسته ما را
*
در بهار از من مرنج ای باغبان گاهی اگر
یاد از بی برگی فصل خزان آرم تو را
*
ای باغبان که گفتی ،باغ گلم خزان شد
اکنون بیا و بگذار با ما این خزان را
*
صد گل به باد رفت در این گلشن و دریغ
برقی نزد به خار و خس آشیان ما
*
گر باغبان بر روی ما بندد در گلزارها
ما را نگاهی بس بود ، از رخنه دیوارها
*
هیچ گه آن گل رخسار بی اغیار نیست
راست بودست آنکه در عالم گل بی خار نیست
*
از گلشن وصالت ،یک گل نچیدم اما
صد نیش خار خوردم ، از دست باغبانت
*
بباغ دل در این بستان سرای عالم فانی
نهال آرزو منشان که باز آرد پشیمانی
*
من که با یاد تو شادم باکی از هجران ندارم
هر که دارد میل گل چیدن بلای خار دارد


behnam5555 07-22-2011 06:18 PM



[IMG]http://*****************/3/1256734791.jpg[/IMG]

اینک من از دنیا میروم بیست وپنج کشور جزء امپراتوری ایران است. و در تمام این کشور ها پول ایران رواج دارد وایرانیان در آن کشور ها دارای احترام هستند اینک من از دنیا میروم بیست وپنج کشور جزء امپراتوری ایران است. و در تمام این کشور ها پول ایران رواج دارد وایرانیان در آن کشور ها دارای احترام هستند . و مردم کشور ها در ایران نیز دارای احترام هستند. جانشین من خشایار شا باید مثل من در حفظ این کشور ها بکوشد . وراه نگهداری این کشور ها آن است که در امور داخلی آنها مداخله نکند و مذهب وشعائر آنان را محترم بشمارد. اکنون که من از این دنیا می روم تو دوازده کرور در یک زر در خزانه سلطنتی داری و این زر یکی از ارکان قدرت تو میباشد . زیرا قدرات پادشاه فقط به شمشیر نیست بلکه به ثروت نیز هست . البته به خاطر داشته باش تو باید به این ذخیره بیفزایی نه اینکه از آن بکاهی . من نمی گویم که در مواقع ضروری از آن برداشت نکن ، زیرا قاعده این زر در خزانه آن است که هنگام ضرورت از آن برداشت کنند ، اما در اولین فرصت آنچه برداشتی به خزانه برگردان . مادرت آتوسا برمن حق دارد پس پیوسته وسایل رضایت خاطرش را فراهم کن . ده سال است که من مشغول ساختن انبار های غله در نقاط مختلف کشور هستم و من روش ساختن این انبار ها را که از سنگ ساخته می شود وبه شکل استوانه هست در مصر آموختم و چون انبار ها پیوسته تخلیه می شود حشرات در آن بوجود نمی آیند و غله در این انبار ها چند سال می ماند بدون اینکه فاسد شود و تو باید بعد از من به ساختن انبار های غله ادامه بدهی تا اینکه همواره آذوقه دو و یا سه سال کشور در آن انبار ها موجود باشد . و هر ساله بعد از اینکه غله جدید بدست آمد از غله موجود در انبار ها برای تامین کسری خواروبار از آن استفاده کن و غله جدید را بعد از اینکه بوجاری شد به انبار منتقل نما و به این ترتیب تو هرگز برای آذوغه در این مملکت دغدغه نخواهی داشت ولو دو یا سه سال پیاپی خشکسالی شود . هرگز دوستان وندیمان خود را به کار های مملکتی نگمار و برای آنها همان مزیت دوست بودن با تو کافی است . چون اگر دوستان وندیمان خود را به کار های مملکتی بگماری و آنان به مردم ظلم کنند و استفاده نامشروع نمایند نخواهی توانست آنها را به مجازات برسانی چون با تو دوست هستند و تو ناچاری رعایت دوستی بنمایی . کانالی که من میخواستم بین شط نیل و دریای سرخ بوجود بیاورم هنوز به اتمام نرسیده و تمام کردن این کانال از نظر بازرگانی و جنگی خیلی اهمیت دارد تو باید آن کانال را به اتمام برسانی و عوارض عبور کشتی ها از آن کانال نباید آنقدر سنگین باشد که ناخدایان کشتی ها ترجیح بدهند که از آن عبور نکنند . اکنون من سپاهی به طرف مصر فرستادم تا اینکه در این قلمرو ، نظم و امنیت برقرار کند ، ولی فرصت نکردم سپاهی به طرف یونان بفرستم و تو باید این کار را به انجام برسانی . با یک ارتش قدرتمند به یونان حمله کن و به یونانیان بفهمان که پادشاه ایران قادر است مرتکبین فجایع را تنبیه کند . توصیه دیگر من به تو این است که هرگز دروغ گو و متملق را به خود راه نده ، چون هردوی آنها آفت سلطنت هستند و بدون ترحم دروغ گو را از خود دور نما . هرگز عمال دیوان را بر مردم مسلط نکن ، و برای اینکه عمال دیوان بر مردم مسلط نشوند ، قانون مالیات وضع کردم که تماس عمال دیوان با مردم را خیلی کم کرده است و اگر این قانون را حفظ کنی عمال حکومت با مردم زیاد تماس نخواهند داشت . افسران وسربازان ارتش را راضی نگه دار و با آنها بدرفتاری نکن . اگر با آنها بد رفتاری کنی آنها نخواهند توانست معامله متقابل کنند . اما در میدان جنگ تلافی خواهند کرد ولو به قیمت کشته شدن خودشان باشد و تلافی آنها اینطور خواهد بود که دست روی دست می گذارند و تسلیم می شوند تا اینکه وسیله شکست خوردن تو را فراهم کنند . امر آموزش را که من شروع کردم ادامه بده وبگذار اتباع تو بتوانند بخوانند وبنویسند تا اینکه فهم وعقل آنها بیشتر شود وهر چه فهم وعقل آنها بیشتر شود ، تو با اطمینان بیشتری میتوانی سلطنت کنی . همواره حامی کیش یزدان پرستی باش . اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هرکس باید آزاد باشد و از هر کیش که میل دارد پیروی نماید . بعد از اینکه من زندگی را بدرود گفتم . بدن من را بشوی و آنگاه کفنی را که من خود فراهم کرده ام بر من به پیچان و در تابوت سنگی قرار بده و در قبر بگذار . اما قبرم را که موجود است مسدود نکن تا هرزمانی که میتوانی وارد قبر بشوی و تابوت سنگی مرا در آنجا ببینی و بفهمی ، که من پدر تو پادشاهی مقتدر بودم و بر بیست وپنج کشور سلطنت میکردم ،مردم و تو نیز مثل من خواهی مرد . زیرا سرنوشت آدمی این است که بمیرد ، خواه پادشاه بیست وپنج کشور باشد خواه یک خارکن و هیچ کس در ان جهان باقی نخواهد ماند . اگر تو هر زمان که فرصت بدست می آوری وارد قبر من بشوی و تابوت را ببینی ، غرور وخود خواهی برتو غلبه خواهد کرد ، اما وقتی مرگ خود را نزدیک دیدی ، بگو قبر مرا مسدود نمایند و وصیت کن که پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا اینکه بتواند تابوت حاوی جسد تو را ببیند . زنهار زنهار ، هرگز هم مدعی وهم قاضی نشو اگر از کسی ادعایی داری موافقت کن یک قاضی بیطرف آن ادعا را مورد رسیدگی قرار دهد . و رای صادر نماید . زیرا کسی که مدعی است اگر قاضی هم باشد ظلم خواهد کرد . هرگز از آباد کردن دست برندار . زیرا که اگر از آباد کردن دست برداری کشور تو رو به ویرانی خواهد گذاشت زیرا این قاعده است که وقتی کشوری آباد نمی شود به طرف ویرانی می رود . در آباد کردن ، حفر قنات و احداث جاده وشهر سازی را در درجه اول قرار بده . عفو وسخاوت را فراموش نکن و بدان بعد از عدالت برجسته ترین صفت پادشاهان عفو است و سخاوت ، ولی عفو باید فقط موقعی بکار بیفتد که کسی نسبت به تو خطایی کرده باشد و اگر به دیگری خطایی کرده باشد و تو خطا را عفو کنی ظلم کرده ای زیرا حق دیگری را پایمال نموده ای . بیش از این چیزی نمیگویم این اظهارات را با حضور کسانی که غیر از تو در اینجا حاضر هستند ، کردم . تا اینکه بدانند قبل از مرگ من این توصیه ها را کرده ام و اینک بروید و مرا تنها بگذارید زیرا احساس میکنم مرگم نزدیک شده است


behnam5555 07-22-2011 06:20 PM


behnam5555 07-22-2011 06:30 PM


یك عمر فریب

روزی پسر بچه ای نزد شیوانا رفت (در تاریخ مشرق زمین شیوانا كشاورزی بود كه او را استاد عشق و معرفت ودانایی می دانستند) و گفت : مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی كه خدا به كاهن معبد دارد، خواهر كوچكم را قربانی كند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید ."

شیوانا سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید كه زن دست و پای دخترخردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره كرده بودندو كاهن معبد نیز با غرور وخونسردی روی سنگ بزرگی كنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود.
شیوانا به سراغ زن رفت و دید كه زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را درآغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد كودكش را بكشد. تا بت اعظم معبد او را ببخشد و بركت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد.
شیوانا از زن پرسید كه چرا دخترش را قربانی می كند. زن پاسخ داد كه كاهن معبد گفته است كه باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی كند، تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش بركت جاودانه ارزانی دارد.
شیوانا تبسمی كرد و گفت : " اما این دختر كه عزیزترین بخش وجود تو نیست. چون تصمیم به هلا كش گرفته ای. عزیزترین بخش زندگی تو همین كاهن معبد است كه به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بكشی. بت اعظم كه احمق نیست. او به تو گفته است كه باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای كاهن دخترت را قربانی كنی . هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطرسرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد ! "
زن لختی مكث كرد. دست و پای دخترك را باز كرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه درحالی كه چاقو را محكم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید.اماهیچ اثری از كاهن معبد نبود! می گویند از آن روز به بعد دیگر كسی كاهن معبد را در آن اطراف ندید!!
جمله روز : هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست كه متوجه شویم كسی كه به آن اعتماد داشته ایم عمری فریبمان داده است.


behnam5555 07-22-2011 06:34 PM


افكار دیگران

مردی در كنار جاده، دكه ای درست كرد و در آن ساندویچ می فروخت.
چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند.
او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود.
خودش هم كنار دكه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می كرد و مردم هم می خریدند.

كارش بالا گرفت لذا او ابزار كارش را زیادتر كرد.
وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد .... به كمك او پرداخت.

سپس كم كم وضع عوض شد.
پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای؟ اگر وضع پولی كشور به همین منوال ادامه پیدا كند كار همه خراب خواهد شد و شاید یك كسادی عمومی به وجود می آید.
باید خودت را برای این كسادی آماده كنی.

پدر با خود فكر كرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتماً آنچه می گوید صحیح است.
بنابراین كمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در كنار دكه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی كرد.
فروش او ناگهان شدیداً كاهش یافت.
او سپس رو به فرزند خود كرد و گفت: پسرجان حق با توست.
كسادی عمومی شروع شده است.

آنتونی رابینز یك حرف بسیار خوب در این باره زده كه جالبه بدونید: اندیشه های خود را شكل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشه های شما را شكل می دهند. خواسته های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه ریزی می كنند.

behnam5555 07-22-2011 06:36 PM


چرچیل و راننده تاكسی

چرچیل(نخست وزیر اسبق بریتانیا) روزی سوار تاكسی شده بود و به دفتر BBC برای مصاحبه می‌رفت.

هنگامی كه به آن جا رسید به راننده گفت آقا لطفاً نیم ساعت صبر كنید تا من برگردم.

راننده گفت: "نه آقا! من می خواهم سریعاً به خانه بروم تا سخنرانی چرچیل را از رادیو گوش دهم" .

چرچیل از علاقه‌ی این فرد به خودش خوشحال و ذوق‌زده شد و یك اسكناس ده پوندی به او داد.

راننده با دیدن اسكناس گفت: "گور بابای چرچیل! اگر بخواهید، تا فردا هم این‌جا منتظر می‌مانم!"


behnam5555 07-25-2011 05:36 PM

آداب و سنن حمامها در ايران

سابقاً در همه جاي ايران حمام عمومي وجود داشت و اهالي محل اقلاً هفته اي يک بار به منظور نظافت به حمام مي رفتند. با اين تفاوت که مردان قبل از طلوع آفتاب تا ساعت هشت صبح حمام مي گرفتند و از آن ساعت تا ظهر و حتي چند ساعت بعد از ظهر حمام در اختيار زنان بود. امروز هم حمام عمومي در غالب نقاط ايران وجود دارد، منتها فرقش با حمامهاي قديم اين است که در حمامهاي قديم از خزينه استفاده مي شد؛ ولي در حمامهاي عمومي جديد دوشتهاي متعدد جاي خزينه را که به هيچ وجه منطبق با اصول بهداشتي نبود گرفته است. در حمامهاي عمومي خزينه دار که امروزه در ايران کمتر وجود دارد سنن و آدابي را از قديم رعايت مي کردند که بعضاً جنبه ضرب المثل پيدا کرده است.
يکي از آن آداب اين بود که هر کس وارد حمام مي شد، براي اظهار ادب و تواضع نسبت به افراد بزرگتر که در صحن حمام نشسته، مشغول کيسه کشي و صابون زدن بودند، يک سطل يا طاس بزرگ آب گرم از خزينه حمام بر ميداشت و بر سر آن بزرگتر مي ريخت. البته اين عمل به تعداد افراد بزرگ و قابل احترام که در صحن حمام نشسته بودند تکرار مي شد. و تازه وارد وظيفه خود مي دانست که بر سر يکايک آنان با رعايت تقدم و تأخر آب گرم بريزد. بسا اتفاق مي افتاد که يک يا چند نفر از آن اشخاص مورد احترام در حال کيسه کشيدن و يا صابون زدن بودند و احتياجي نبود که آب گرم به سر و بدن آنها ريخته شود، مع ذالک اين عوامل مانع از اداي احترام نمي شد و کوچکترها به محض ورود به صحن حمام خود را موظف مي دانستند که يک طاس آب گرم بر سر و بدن آنها بريزند و بدن وسيله عرض خلوص و ادب کنند.
از آداب ديگر در حمام عمومي خزينه دار قديم اين بود که اگر تازه وارد کسي از آشنايان و بستگان نزديک و بزرگتر از خود را در صحن حمام مي ديد، فوراً به خدمتش مي رفت و به منظور اظهار ادب و احترام او را مشت و مال مي داد يا اينکه ليف صابون را به زور و اصرار از دستش مي گرفت و پشتش را صابون مي زد.
سنت ديگر اين بود که هر کس وارد خزينه حمام مي شد به افرادي که شست و شو مي کردند سلام مي کرد و ضمناً در همان پله اول خزينه دو دست را زير آب کرده، کمي از آب خزينه بر مي داشت و به يکايک افراد حاضر از آن آب حمام تعارف مي کرد. براي تازه وارد مهم و مطرح نبود که افراد داخل خزينه از آشنايان هستند يا بيگانه، به همه از آب مفت و مجاني تعارف مي کرد و مخصوصاً نسبت به افراد بيگانه بيشتر اظهار علاقه و محبت مي کرد زيرا آشنا در هر حال آشناست، و دوست و آشنا احتياج به تعارف ندارند. در هر صورت اين رسم از قديمترين ايام يعني از زماني که حمام خزينه به جاي آب چشمه و رودخانه در امر نظافت و پاکيزگي مورد استفاده قرار گرفت، معمول گرديد.
بي فايده نيست که اطلاعات زير درباره حمامهاي قديم و آداب حمام رفتن، از نوشته شادروان علي جواهر کلام نقل شود:
«در عهد قاجاريه حمام رفتن در فصل زمستان کار دشواري بود و غالب مردم اواخر پاييز حمام مي رفتند و تا شب عيد رنگ حمام را نمي ديدند. اين وضع منحصر به ايران نبود، فرنگيها هم تا پيش از جنگهاي صليبي اصلاً اطلاعي از حمام نداشتند و همين که ايام جنگهاي صليبي به شرق آمدند با حمام آشنا شدند. مع ذالک باز هم تا مدتي بعد از آن حمام نرفتن در فرنگستان مد بود و مشهور است که يکي از ملکه هاي فرانسه هميشه افتخار مي کرد که پنجسال است به حمام نرفته است.
حمامهاي قديم معمولاً چند متر از سطح کوچه و بازار پايينتر بود؛ چون اگر غير از اين مي بود آب به خزانه سوار نميشد. سر در حمام شکل ديو و رستم و يا شيطان و مالک دوزخ را نقاشي مي کردند و هنوز هم بنده فلسفه آن را نفهميده ام که نقش شيطان و ديو و رستم، با سر در حمام، چه مناسبت دارد. در هر صورت چندين پله پايين مي رفتيم تا به سر بنه يا رختکن مي رسيديم. "بينه" يک حياط سرپوشيده اي بود که وسط آن حوض بزرگي قرار داشت. اطراف بينه سکوهاي بلندي ديده مي شد که در آنجا رخت مي کندند. استاد حمامي در کنار يکي از آن سکوها يا بالاي يکي از سکوها مي نشست و جعبه دخل را هم بغل دستش مي گذاشت. از سقف بينه چراغ بزرگ گرد سوز و گاهي هم چهلچراغ تا بالاي حوض آويخته بود. دور تا دور سکوهاي رختکن تير مي گذاشتند و به آن تيرها گويهاي شيشه اي رنگارنگ مي آويختند. يک تغار (کاسه بزرگ سفالين) محتوي آلو و آب آلو روي چهارپايه نزديک حوض بود و چندين کاسه کوچک با قاشقهاي چوبي پهلوي تغار مي گذاشتند. در ايام زمستان به جاي آب آلو، لبو و آب لبو را با کمي سرکه توي تغار مي ريختند. علاوه بر استاد حمامي يک نفر به نام "جامه دار" يک نفر به اسم "مشت و مالچي" و يک نفر هم به عنوان "پادو" در سر بينه حضور داشتند و تا مشتري وارد مي شد، پادو کفش مشتري را زير سکو مي گذاشت و يک لنگ خشک روي سکو پهن مي کرد. مشتري که لخت مي شد، پادو يک لنگ ديگر به او مي داد. مشتري آن لنگ دوم را به کمر مي بست. لباسهايش را توي آن لنگ اول مي پيچيد و از سکو پايين مي آمد. از دالان تاريکي مي گذشت، و در صحن حمام را مي گشود و توي حمام مي رفت. در اينجا چند شاه نشين و چند ايوان و چند طاق نما و يک حوض کوچک آب سرد بود و کارگران داخل حمام عبارت بودند از چند دلاک و يک پادو، آبگير و دو سه پادو....»
اين نکته جالب هم ناگفته نماند که ايرانيان تا عصر قاجاريه توي خزانه حمام نمي رفتند، زيرا به گفته مورخ معاصر شادوران رحيم زاده صفوي همه حمامهاي ايران، درهايش بسته بود و يک روزنه به نام آخور مي ساختند که به خزانه متصل بود و از آنجا آب برداشته خود را مي شستند. در آن زمان مردم توي خزانه نمي رفتند و درهاي خزانه ها فقط قرن گذشته باز شد و موجب کثافت گرمابه ها گشت.

behnam5555 07-25-2011 05:40 PM


اولين سرود رسمي ايران
اولين سرود رسمي ايران به نام سلام دولت عليهً ايران در جريان انقلاب مشروطيت توسط سالار معزز ساخته شده و نت (بخش پيانوي آن) به اروپا ارسال شده و در آن ديار به طبع رسيد. و چنانکه گفته اند: اين سرود توسط سالار معزز براي کليهً سازهاي نطامي تنطيم شد و براي دولتهايي که انقلاب مشروطيت ايران را پذيرا شدند ارسال گرديد



اکنون ساعت 03:43 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)