يا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعرههای قلقلش اندر گلو ببست |
گر داد من شکسته دادا دادا
ور نه من و عشق هر چه بادا بادا |
دلدار به من گفت كه شرمت بادا رخسار من اينجا و تو بر گل نگري |
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشین دریاب |
من نخواهم کرد ترک لعل يار و جام می
زاهدان معذور داريدم که اينم مذهب است |
مینماید عکس می در رنگ روی مه وشت
همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب |
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر اين غريب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکين غريب |
دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی
تو از این چه سود داری که نمیکنی مدارا |
مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش
ليکنش مهر و وفا نيست خدايا بدهش |
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست از این شیوه که مست است شرابت |
من بنده چشم مست پر خواب توام آن دم كه چنان و اين چنين مي افتي |
من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش
هوای مغبچگانم در این و آن انداخت |
اي مطرب شيرين نفس هر لحظه مي جنبان جرس اي عيش زين نه بر فرس بر جان ما زن اي صبا |
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت |
بنازم آن مژه شوخ عافيت کش را
که موج میزندش آب نوش بر سر نيش |
بهر عیسی جان سپارم سر دهم
صد هزاران منتش بر خود نهم |
انفاس عيسی از لب لعلت لطيفهای
آب خضر ز نوش لبانت کنايتی |
گر نبودی جان عیسی چارهام
او جهودانه بکردی پارهام |
يا رب اين آتش که در جان من است
سرد کن زان سان که کردی بر خليل |
چراغ روشن جانرا مکن در حصن تن پنهان
مپیچ اندر میان خرقه، این یاقوت کانی را |
فصليست چو وصل دوست فرخنده شده از مردن تن چراغ دل زنده شده |
مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی
گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست |
ای گلبن جوان بر دولت بخور که من
در سايه تو بلبل باغ جهان شدم |
گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید
در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است |
چون از رخ يار بازگشتم به بهار باغم به چه كار آيد و عيشم به چه كار |
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است |
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگوييد که هشيار کجاست |
بباید کاشتن در باغ جان از هر گلی، پروین
بر این گلزار راهی نیست باد مهرگانی را |
ز زنبوران باغ جان جهان پر شهد و شمع آمد ز شهد و شمع نگريزد ترا گر اهل اين سوري |
شمع هر جمع مشو ورنه بسوزي ما را
ياد هر قوم مكن تا نروي از يادم |
اي پرده برفكنده تا مرده گشته زنده وز نور رويت آمد عهد الست يادم |
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا |
منم خراب خرابات و مست طاعت حق درون شهر معظم ز نيك و بي باشد |
در خرابات مغان نور خدا مي بينم
اين عجب بين كه چه نوري زكجا مي بينم |
زاهد ايمن مشو از بازی غيرت زنهار
که ره از صومعه تا دير مغان اين همه نيست |
در خرمن صد عاقل زاهد زند آتش
اين داغ كه ما بر دل ديوانه نهاديم |
عقل ديوانه شد آن سلسله مشکين کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست |
مـن زمــــزمه عـــودم، تو زمــزمـه پردازی
من سلسله موجم، تو سلسلــه جنبانی از آتش ســــــودایت دارم مـــن و دارد دل داغي که نمیبینی، دردی که نمیدانی |
شاها فلک از بزم تو در رقص و سماع است
دست طرب از دامن اين زمزمه مگسل |
کوزه بودش آب مینامد بدست
آب را چون یافت خود کوزه شکست |
اکنون ساعت 01:38 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)