پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   کشکول نکته ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29575)

behnam5555 07-25-2011 05:49 PM

اولين هاي پست، تـلـگـراف و تـلـفـن

اولين چاپارخانه هاي پست در ايران باستان
گـفـته شده، اولين چاپارخانه هاي پست براي ايجاد ارتـباط، در زمان " داريوش کـبـيـر " پادشاه هخامـنـشي ايجاد شد.
هـرودت در کـتاب تاريخ خود، سازمان پست را در ايران هـخامنـشي ستوده و مي گـويد: " نه برف و نه باران، نه گـرما و نه تاريکي شب، چاپارهاي سريع السير را از انجام دادن خـدمتي که به آنها محول شده است باز نمي دارد."
اين جمله امروز در سرلوحهً بسياري از پستـخانه هاي جهـان نوشته شده است.
خدمات پستي اول بار براي پادشاهان ايجاد شد، که مي خواسـتـند اوامرشان هـر چه زودتـر به نقاط مخـتـلف کشور ابلاغ شود. ماًمورين پست يا چاپارها گـاهي نامه و پـيغـام از طرف درباريان، براي ديگـرانمي بردند، و بتـدريج براي توانگران و بازرگانان نيز هـمين کار را مي کردند. با توسعـهً بازرگاني، پست اهـميت يافـت، و طولي نکـشيد که طبقات ديگر مردم نيز از آن استـفاده کردند.

اولين وزارتـخانه پست

نام ادارهً پست ايران در سال 1287 خورشيدي به وزارت پست تـبـديل و در سال 1307 به وزارت پست و تـلـگـراف موسوم گرديد.

اولين سرويسهاي پستي هـوايي

در ايران اولين سرويس هوايي پستـي در تاريخ 18 بهـمن ماه 1305 خورشيدي از تهـران به قـزوين حرکت کرد. ر
پس از آنکه فرودگـاه رشت آماده گـرديد، اولين سرويس پستي هـوايي به رشت در 11 مهـر ماه 1306 خورشيدي ارسال شد.
اولين پست هـوايي تهـران به مشهـد

در 19 ارديـبهـشت ماه 1308 خورشيد ارسال شد.

اولين پست هـوايي به بوشهـر

در روز جـمعـه 31 فروردين ماه 1307 خورشيدي حرکت کرد.

اولين سرويس مخصوص هـوايي بـين بوشهـر و لـندن

در شـنـبه 8 ارديـبهـشت 1308 خورشيدي به کار افـتـاد.

اولين خط تـلگراف در ايران

در ايران، تـلگراف اول بار در سال 1275 هـجري قـمري بـين تهـران و کاخ سلطنـتي سلطانـيه داير شد. جريان امر چـنين بود که در زمان سلطنت ناصرالدين شاه، ميرزا آقا خان نوري صدراعـظم وقت در ضمن گزارش روزانه، خبر اختراع جديدي (تـلگراف) را به عرض شاه رسانيد، و وي مقرر کرد که اين اخـتراع در ايران مورد استـفاده قرار گـيرد. ر
پس از آزمايشهاي اوليه که در مدرسه دارالفـنون و بـين باغ سلطاني ارگ و باغ لاله زار بعـمل آمد، دستور داده شد که بـين باغ سلطانيه (باغ يـيلاقي شاه) و تهـران سيم تـلگراف کشيده شود. سيمکشي در سال 1274 هـجري قمري آغاز شد، و در سال 1275 خاتـمه يافت؛ و اولين مخابرهً تـلگراف به وسيله ناصرالدين شاه و عـده اي از رجال و امرا انجام گـرفت. از آن به بعـد مقـرر شد که سيمکشي به نقاط ديگر، مخصوصا تـبريز ( مقر وليعـهـد ) شروع شود. پس از اتمام سيمکشي به تـبريز، خطوط تـلگرافي به ماکو و سپس به جلفا امـتـداد يافت، و بـين امپراطور روسيه و شاه ايران تـلگـرافـهاي تـبريک مبادله شد.

اولين ارتـباط تـلگرافي با خارج از کشور

اولين ارتـباط تـلگرافي با خارج از کشور در سال 1242 خورشيدي به وسيله اتـصال خط تـبريز به شبکه تـلگرافي روسيه برقرار شد.

اولين فرستـنده بي سيم در ايران

اولين فرستـنده بي سيم در ايران در ششم ارديـبهـشت ماه 1305 با فرستادن پـيامي گـشايش يافـت. نخـستـين و يگـانه دستـگـاهي که طبق قـرار قـبلي دعـوت عـمومي بي سيم ايران را پاسخ گـفت، فرستـنده مسکو بود که تـلگرام تـبريکي مخابره نمود و به اين ترتـيب نخـستين سنگ بناي شبکه مخابراتي بي سيم کشور پايه گـذاري شد.
مقـدمات ايـجاد فرسـتـندهً بي سيم در اواخر سال 1303 فراهـم شد. در اين هـنگام وزارت جـنگ يک دستگـاه کامل فرستـنده موج بلند به قدرت 20 کيلو وات براي تهـران و شش دستگـاه موج بلند چهار کيلو واتي براي شهـرهاي تـبريز، مشهـد، کرمان ،کرمانشاه و خرمشهـر سفارش داد و از هـمان زمان ساخـتمانهاي لازم را نيز در زمينهاي اطراف قصر قاجار آغاز کرد؛ و اولين دکل فرستـنده تهـران به ارتـفاع 120 متـر در اين زمينهـا بر پا شد.

behnam5555 07-25-2011 07:21 PM

پرويز شاپور

http://i9.tinypic.com/48r3rk1.jpg
http://118ba118.com/pictures/3People330056.jpg
http://i9.tinypic.com/48r3rk1.jpg

پرويز شاپور متولد پنجم اسفند ماه 1303 شهر قم که شناسنامه اش را در تهران گرفتند ، دوران ابتدائي را در مدرسه ” دقيقي ” گذراند . وي ديپلم خود را از دبيرستان ” دارائي ” گرفت . و در دانشگاه تهران به اخذ ليسانس اقتصاد نائل آمد .او در مدرسه صنعتي آن سالها شاگرد علي اسفندياري ( نيما يوشيج ) بود . بعدها با فروغ فرخ زاد که در آن زمان شانزده ساله بود ازدواج کرد ( 1329 ) . بعدها فروغ از اين حادثه با عبارت ” عشق و ازدواج مضحک ” ياد کرد .
رابطه زناشوئي اين دو به خاطر دخالتهاي نزديکان در سال 1343 به جدائي ختم شد و حاصل اين ، پسري به نام کاميار بود ، که فروغ در اشعار خود به او اشاره کرده ، و شاپور نيز از کامي به عنوان نام مستعار استفاده مي کرده .
شاپور در طي سالهاي 1330 تا 1344 معاونت دارائي اهواز را به عهده داشت . او کارش را ابتدا با مجله تووفيق در صفحات ” دارالمجانين ” و ” سبديات ” شروع کرد .يک بار هم در همان سالها داستان هفته نامه توفيق ، مال شاپور بود . در اين داستان ، يک ماهي گربه اي را تحت تعقيب قرار داده بود .
شاپور زماني که ساکن خوزستان بود ، نوشته هايش در روزنامه هاي محلي آنجا چاپ مي شد ، حدود سالهاي 31و 32 .
در توفيق هم از سال 37 نوشته هايش با نامهاي مستعار کامي ، کاميار و مهدخت به چاپ رسيد .
تولد کاريکلماتور در 21 خرداد 1346 در نشريه خوشه به سردبيري احمد شاملو بود . و اين واژه را ” کاريکلماتور ” نيز شاملو نامگذاري کرده بود .
اولين کتاب کاريکلماتور را انتشارات نمونه چاپ کرد ، در سال 50 که در برگيرنده طرحها و نوشته هاي شاپور از سال 37 تا 50 بود .
اين کتاب را انتشارات مرواريد در سال 55 تجديد چاپ کرد . کتابهاي ديگر شاپور از این قرار است :
ــ‌ کاریکلماتور 2 انتشارات بامداد سال 1354
ــ‌ کاریکلماتور 3تحت عنوان ” با گردباد می رقصم ” انتشارات مروارید سال 1354
ــ‌ کاریکلماتور 4 انتشارات مروارید سال 1356
ــ‌ کاریکلماتور 5 انتشارات پرستش سال 1366
ــ موش و گربه عبید زاکانی با طرحهای پرویز شاپور انتشارات مروارید 1352
ــ فانتزی سنجاق قفلی انتشارات پویش 1355
ــ تفریحنامه ( طرحهای مشترک بیژن اسدی پور و پرویز شاپور ) انتشارات مروارید 1355
ــ شاپور در دو نمایشگاه نیز شرکت داشته است ،یکی به طور مستقل در گالری زروان در سال 1354 ، و یکی هم به طور جمعی در نگارخانه تخت جمشید در سال 1356 با بیژن اسدی پور و عمران صلاحی .
شاپور هرگز دوباره ازدواج نکرد و تا آخر عمر همراه با کامیار و دکتر خسرو شاپور برادرش در یک خانه قدیمی زندگی می کرد و سرانجام پیر انرژیک طنز ایران در چهاردهم مرداد سال 1378 در بیمارستان طوس تهران درگذشت .
اصلا” بهتر است از نوشته های خود او درباره زندگی خصوصیش بدانید ، پس متن زیر را بخوانید :
زندگی نامه شاپور به زبان خودش :

ما خانواده گربه دوستی هستیم . از قدیم ، همیشه گربه توی خانه مان داشتیم . یادم می آید که زمستانها این گربه ها می آمدند و با ژستهای مختلف روی کرسی می نشستند . گاهی خوابیده بودن ، یک وقت نشسته بودند و یک وقت هم با هم بازی می کردند . این است که من با خطوط تن گربه خیلی آشنا هستم و میتوانم بکشمش ، در صورتی که فیل را نمیتوانم بکشم .
گربه مثل یک لوکوموتیو است که دو تا واگن دارد : موش و ماهی . میتوانم بگویم که کشیدن ماهی برایم آسان است چون خیلی ایستاده ام و ماهیها را توی تنگ یا حوض نگاه کرده ام.
توی نوشته هایم هم همینطور است . مثلا به” رنگین کمان” میپردازم و درباره اش کاریکلماتورهای زیاد می نویسم . بعد رهایش میکنم . یک وقت یادم میآید که در نوشته هایم تصویر چیزها خیلی وجود داشت . تصویر چیزها در آب . مثلا گفته بودم : وقتی تصویر گل محمدی در آب افتاد . ماهیها صلوات فرستادند یا فرض بفرمایید در زمستان وقتی تصویر درخت در آب افتاد آنقدر ماهی گلرنگ روی شاخه هایش نشست که مثل درخت بهاری غرق شکوفه شد .
به طور کلی حس میکنم که توانسته ام خودم را بشناسم . از بچگی . خیام را از بربودم . از رباعیات خیام . که از نظر حجم خیلی هم کم است . مفاهیم زیادی گرفته بودم . خیلی بیشتر از آنچه که شاید آدم از خواندن یک دیوان پر از قصیده های بلند میگیرد . هروقت چیزی میدیدم که جلب نظرم را میکرد و میآمدم درباره اش با پدر و مادرم صحبت میکردم . حرفم را نمی فهمیدند . حتی چند بار سر این موضوع کتک خوردم . حرفم را میخوردم و جویده جویده صحبت میکردم . خلاصه از همان اول عامل کوتاه نویسی و کوتاه گویی با من بود .
شاد هم سعی کرده ام که” شاعرانه ”ها در نوشته هایم بیشتر باشند. برای اینکه حس کرده ام که هم گفتنشان برایم آسان تر است و هم مردم بیشتر دوستشان دارند . اما من خودم بیشتر آنهایی را دوست دارم که جنبه طنزشان قوی تر است .
من همیشه نگران آن هستم که از من بپرسند طنز یعنی چه ؟ چه بسا شبها از ناراحتی و نگرانی این سئوال خوابم نبرده است .
در لحظه ای که کار می کنم ـ چه نوشتنی چه کشیدنی ـ احساس آرامش عجیبی دارم و لحظات جهنمی برایم به لحظات بهشتی تبدیل می شوند . مثلا” وقتی با سنجاق قفلی بازی می کنم ، دیگر یاد بدهکاریهایم نمی افتم و کیف می کنم از اینکه توانسته ام مثلا” 150 کار مختلف با یک سنجاق قفلی کوچولو بکنم .
وقتی آدم کار می کند هم لحظات را خوش گذرانده و هم وقتی شب احیانا” در آینه نگاه می کند ، می تواند به خودش بگوید : ” آفرین ، شاپور ” !!
ــ یک روز این مدادهای « ماژیک » رنگی را دیدم و خیلی خوشم آمد . یک دسته خریدم و آوردم خانه . بعد ، یک روز مادرم و اهل خانه تصمیم گرفتند بروند مسافرت ، به زیارت . چون قبلاً یک بار دزد به خانه مان زده بود ، قرار شد من بمانم و مواظب خانه باشم . تا آن وقت ، طرح هایم را بیشتر توی کافه ها و تریاها می کشیدم . وقتی اجباراً توی خانه ماندم ، چون میز بزرگتری وجود داشت و من هم جای بیشتری داشتم که ماژیکهایم را پخش کنم ، توانستم طرح های رنگی بکشم .این طور بود که رنگ به طرح های منراه یافت .
ــ من طرح کشیدن را با سنجاق قفلی شروع کردم ،‌هم از جهت این که واقعاً قیافه اش را خیلی دوست دارم ، همیشه در ذهنم هست ، و هم این که در واقع ،‌طراحی از آن کار نسبتاً آسانی بود . سنجاق قفلی صورت ساده ای دارد و می شود باهاش بازی کرد .
ــ چیزهای هستند که در ذهن من می مانند ، مثلاً از جبری که اجباراً در مدرسه خواندم ،‌چیزی که بخاطرم مانده ، دسته رادیکال است .
ــ یک مقدار اشیاء دیگر هم توی ایستاده اند و نوبت آنها هم می رسد . به طور کلی ،‌من ساختمانم طوری است که نمی توانم درباره یک شیء حق مطلب را ادا نکنم . حالابه سنجاق قفلی پرداخته ام و تا آنجا که امکان دارد ، حقش را تضییع نمی کنم !


behnam5555 07-25-2011 07:38 PM


10 اختراع زمان باستان که فکر می کردید مربوط به زمان ما هستند

تخته سه لا


زمان ساخت تخته سه لایی مربوط به هزاران سال پیش است؛ قدیمی‌ترین آنها حدود 3500 سال پیش در مصر باستان ساخته شدند. وقتیکه کالاهای چوبی با لایه‌های نازک چوب اره شده‌ای ساخته می‌شد که با سریش به هم چسبانده می‌شدند. دراصل دلیل ساخت آن کمبود چوب مرغوب بوده است. ورقه‌های نازک چوب با کیفیت بالا بر روی چوبهایی با کیفیت پایین‌تر چسبانده می‌شد تا ظاهر بهتر و مزیت‌های ساختاری جزئی داشته باشند. این نوع ساخت تخته سه لایی در طول تاریخ بارها تکرار شده است.



لوله کشی


ساخت لوله‌های لوله کشی استاندارد شده با لبه پهن که در ساخت آنها از قیر برای جلوگیری از نشتی آب استفاده می‌شد در زیست گاه‌های شهری برمی‌گردد به سال 2700 قبل از میلاد در تمدن دره سند. عمل لوله کشی در زمان تمدن‌های باستانی مثل یونان، روم، ایران، هند و تمدن‌های چینی آغاز شد. آنها حمام‌های عمومی ‌را توسعه بخشیده و به آب آشامیدنی آماده در دسترس همگان نیاز داشتند و می‌خواستند جلوی هدر رفتن آب را بگیرند.

پیشرفت در سیستم لوله کشی آب خیلی آرام صورت گرفت، و واقعا از زمان سیستم کانال‌های آب رومی‌هیچ پیشرفتی حاصل نشد تا قرن نوزدهم که منجر به ساخت لوله‌ها شد. و سرانجام پیشرفت در تفکیک سازی موجب جدا شدن آبهای زیرزمنی از سیتم فاضلاب شد که این کار باعث از بین رفتن حفره‌ها و چاه‌های فاضلاب رو باز شد.


اسکیت یخ


طبق تحقیقات فدریکو فورمنتی در دانشگاه آکسفورد و آلبرتو مینتی از دانشگاه میلان فنلاندی‌ها اولین کسانی بودند که 5000 سال پیش از استخوان حیوانات اسکیت مخصوص یخ ساختند. در شرایط سخت زمستانی وقت شکار در دریاچه‌ها ذخیره کردن انرژی برای مردم فنلاند اهمیت زیادی داشت. اولین اسکیت با تیغه‌های فلزی در اسکاندیناوی پیدا شد و تاریخش هم مربوط به 200 بعد از میلاد می‌شد، این اسکیت شامل یک نوار نازک مسی تاخورده و متصل به سطح زیرین کفش چرمی ‌بود که برای اندازه کردن آن تعبیه شده بود.


عطر


تصور می‌شود قدیمی‌ترین شیمی‌دان جهان ثبت شده در تاریخ زنی به نام «تاپوتی» باشد، سازنده عطری که در لوحی به خط میخی در بین النهرین مربوط به هزاره دوم قبل از میلاد نامش آورده شده است. او گل‌ها و روغن را با گیاهان خوشبوی دیگر ترکیب کرده و عرق آنها را می‌گرفت، سپس آنها را صاف کرده و دوباره چندین بار در دستگاه عرق کشی می‌گذاشت. اخیرا باستان شناسان آنچه را که اعتقاد داشتند قدیمی‌ترین عطرهای زمان باستان در پیرگوسِ قبرس باشد را کشف کرده اند. قدمت این عطرها به 4000 سال پیش از میلاد بازمی‌گردد و در یک عطرسازی باستانی پیدا شدند. در این کارخانه 43.000 فوت مربعی (یا 4000 متر مربع) حداقل 60 عدد دستگاه عرق کشی، قیف و بطری عطر یافت شد. از پس مانده‌هایی که در آنجا یافت شد 4 نوع عطر دوباره ساخته شد.


علم اندازه گیری (مقیاس) و درجه بندی


ساکنین تمدن دره سند (3000 تا 1500 سال قبل از میلاد، دوره اوج 2600 تا 1900 قبل از میلاد) با استفاده از وزن ها و اندازه‌ها سیستم پیچیده ای از استانداردسازی ایجاد کردند. بدیهی است که این پیشرفتها در نتیجه حفاری های مکان دره سند حاصل شد. این استانداردسازی اختصاصی ساخت وسیله‌های اندازه گیری را فراهم ساخت که به نحو موثری در اندازه گیری زاویه ای و اندازه گیری برای عمارت‌ها و سازه ها استفاده می شد. سیستم درجه بندی نیز در این وسایل دیده می‌شد، همراه با درجه بندی زیرقسمتی پیچیده ای که در بعضی از وسیله های به چشم می‌خورد. علم مقیاس و اندازه گیری در بعضی از تمدن های باستانی وجود داشته که قدیمی ترین فرم آن را می‌توان سیستم استانداردسازی اجباری ای نامید که از سوی حاکمین بر مردم یک ناحیه تحمیل می‌شد. این اندازه ها اغلب بر پایه مقیاس های قابل استفاده برای عموم مثل اندازه طول یک دست انسان بود.


ذره بین


قدیمی‌ترین ذره بین جهان با قدمت 3000 سال متعلق است به نمرود و از قطعه ای سنگ بلور تشکیل شده است. این ذره بین را اوستن هنری لایارد در کاخ آشوری نمرود پیدا کرد. این ذره بین به عنوان یک عینک ذره بینی یا عینک آتشی که با متمرکز کردن نور آتش روشن می‌کند استفاده می‌شد. صنعت گران آشوری کنده کاری‌های پیچده ای می‌ساختند و می‌توانستند از چنین ذره بین‌هایی در کارهایشان استفاده کنند. جیووانی پتیناتو دانشمند ایتالیایی از دانشگاه روم اظهار می‌کند ذره بین‌هایی که آشوری‌هایی باستان استفاده می‌کردند بخشی از یک تلسکوپ بوده است؛ برای همین میزان دانش آشورهای باستان در مورد نجوم بسیار بالا بود.


گرمایش مرکزی


شهرهای شمالی تمدن باستانی روم حدود 1000 سال قبل از میلاد از سیستم گرمایشی مرکزی استفاده می‌کردند. آنها با تعبیه کوره‌هایی در فضای خالی کف خانه و با استفاده از لوله‌هایی درون دیوارها هوای گرم را هدایت می‌کردند. این سیستم گرمایش با نام hypocaust مشهور بود. Hypocaust برای گرم کردن حمام‌های عمومی‌ و خانه‌های شخصی استفاده می‌شد. کف خانه به کمک ستون‌ها بالاتر از کف زمین قرار می‌گرفت و فضاهایی درون دیوار‌ها ایجاد می‌شد تا هوای گرم و بخار این کوره از میان این قسمت‌های محصور گذشته و از دودکش سقف خارج شود. با این روش هوای خانه گرم می‌شد اما هوای داخلی فضای اتاق آلوده نمی‌شد. داخل دیوارها جعبه‌هایی سفالین قرار می‌دادند تا هم هوای گرم را جابجا کنند و هم دیوارها را گرم کنند. نمونه مشابهی از سیستم گرمایش مرکزی در کره باستان استفاده می‌شد که به ondol شهرت داشت.
در عکس بالا شما می‌توانید بخش‌هایی را که در کف اتاق برای جریان یافتن هوای گرم ایجاد می‌کردند ببینید.



جراحی آب مروارید


قدیمی‌ترین نوشته در مورد جراحی آب مروارید در کتاب مقدس عهد عتیق و نوشته‌های هندو آمده است. سوسروتا پزشک هندی ( قرن 6 قبل از میلاد- در عکس بالا) به خوبی با عمل آب مروارید آشنا بود. در هند جراحی آب مروارید با وسیله ای به اسم Jabamukhi Salaka انجام می‌شد. این وسیله سوزنی منحنی بود که برای شل کردن عدسی استفاده می‌شد تا آب‌ها را از میدان دید چشم خارج کند. چشم بعدا با کره گرم خیس شده و با نوار بسته می‌شد. اگرچه این روش موفق بود، اما سوسروتا هشدار داده بود فقط درمواقعی که واقعا لازم باشد باید این عمل را انجام داد.


مته دندانپزشکی


سابقه کار دندانپزشکی در تمدن دره سند به 7000 سال قبل از میلاد بازمی‌گردد. در قدیمی‌ترین شکل دندانپزشکی از مته‌های خم شده برای عمل کردن دندان مشکل ساز استفاده می‌شد، شاید هم صنعتگران ماهر این کار را انجام می‌دادند. نمونه سازی از شکل دندانپزشکی باستانیان نشان داد که روش‌هایی که آنها استفاده می‌کردند هم مورد اطمینان و هم موثر بود. وجود حفره‌هایی به عمق 3.5 میلیمتر با شیارهای متحدالمرکز نشان از استفاده ابزاری مته مانند در دندانپزشکی می‌دهد. عمر این دندانها 9000 سال تخمین زده می‌شود.


جراحی پلاستیک


جراحی پلاستیک
یکی از قدیمی‌ترین انواح جراحی است. احتمالا انجام عمل جراحی ترمیم بینی 2000 سال پیش در هند باستان وجود داشته است، زمانیکه قطع کردن بینی نوعی مجازات به حساب می‌آمد طبقه کوزه‌گران عاقبت روشی برای بازسازی بینی اختراع کردند. با این روش قسمتی از پیشانی افراد را استفاده می‌کردند که این تکنیک هنوز هم مورد استفاده قرار می‌گیرد. بحث دیگری از این نوع جراحی در یونان باستان و نوشته‌های رومی ‌آمده است. عکس بالا متعلق به مردی به نام «والتر یئو» اولین کسی است که از عمل زیبایی سود برد.


behnam5555 07-25-2011 07:57 PM



«در زندگی زخم*هايی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می*خورد و می*تراشد.»

صادق هدايت؛ بوف کور

behnam5555 07-26-2011 08:25 AM

عکس ناصرالدین شاه و شش نفر از زنانش در اندرونی !
اگر کمی به عقب و به عصر صفوی باز گردیم شاید با خواندن یادداشتهای «کمپفر» که در دربار سلطان صفوی طبیب بوده بتوانیم وضعیت سخت و سفت حرمسرا را تصور نماییم. وی اشاره می‌کند که در حیاط اندرونی تقریباً پنج اطاق مربوط به زنان شاه وجود دارد که در مقابل هر دری یکی از خواجه‌های سفیدپوست شاه ایستاده است. وی بر این نظارت می‌کرد که بانوی داخل اطاق خیالاتی به سرش نزند و در موقع احضار برای شرفیابی به تمام موازین آرایش و پیرایش خویش را رعایت و آنها را موبه‌مو اجرا نموده باشد.
این گروه مجازند تمام سوراخهای حرمسرا را سرک بکشند و همچون یک خفاش هر یک از اهل حرم را غافلگیر نمایند و به اعمال هر کس به چشم خرده‌گیری و دقت با وسواس بنگرند و تجسس در کار همه را پیشینه اصلی خود پندارند.
شاید اولین سؤالی که به ذهن خطور می‌کند این باشد که این افراد با دیدن این صحنه که یک فرد این همه همسر دارد و ایشان از داشتن یک زوجۀ مناسب هم محرومند چه حالی پیدا می‌کرد! و چگونه می‌توانستند در این محیط کار کنند، این حرف به اعتقاد من آنجا درست می‌نمود که میان شاه و زنانش اُنس و الفتی باشد. خواجه‌های سلطان عبدالعزیز عثمانی خوب به خاطر می‌آورند که روزی سلطان به تعداد زیادی از همسرانش ظنّ برد و به طور دیوانه‌وار دستور قتل ایشان را صادر کرد. شبانگاه خواجه‌ها بانوان بینوا را چون مرغان بی‌پناه، دست و پا بستند و در داخل گونی انداخته به کنارۀ بوسفور بردند و با بستن سنگی بزرگ به گونیها و غلطانیدن آن به داخل خلیج پیکرهای آن پری‌رویان را به امواج دریا سپردند و در یک شب حدود ۲۰۰ زن را در خلیج غرق کرده، به توپ قاپی بازگشتند. آری این عمل وحشیانه شاید دل خواجه‌ها را نیز به درد می‌آورد و خدا را سپاس گفتند که ایشان مانند سلطان اینقدر خوی وحشی‌گری ندارند.
اما بشنوید از اعتماد شاه به ایشان که خود جای بسی شگفتی دارد که شاهی که به خودش اعتماد و اطمینانی ندارد، چگونه بر مشتی خواجه اینقدر خاطر جمع کرده که آبرویش را به امانت نزد ایشان نهاده است. شاه می‌دانست که خواجه‌ها زیرکند و باهوش، امین هستند و خویشتندار و در وفاداری ایشان سرسوزنی نمی‌توان تشکیک کرد. به همین سبب همواره معلمان و مربیان شاهزادگان را از میان خواجگان گزین می‌کردند، و اداره و تربیت شاهزادگان را یک خواجه عهده‌دار بود، چنانکه خود شاه نیز از دست پروردگان خواجه‌های پدرش بود! در عصر صفوی، خواجه‌ها گذشته از رسیدگی به امور تربیتی، ادارۀ امور قسمتی از دربار به نام انتخاب ولیعهد را بر عهده داشتند. این خواجه‌ها در حقیقت ادارۀ امور مملکت را برنامه‌ریزی می‌کردند و از میان فرزندان ذکور پادشاه کسی را که لایق‌تر باشد به عنوان جانشین معرفی می‌نمودند و همین افراد بودند که پس از مرگ شاه طرح بر تخت نشستن همان شاهزاده را بدون کم وکاست اجرا می‌کردند. در آن عصر خزانۀ شاهی نیز در دست یکی از خواجه‌های سلطان بود.
شاید دلیل این همه اطمینان این بود که ایشان را از کودکی خریداری کرده و در حرمسرا به کار می‌گماردند، در آن محیط نه از نگاه پدری خبر بود و نه از آغوش پر مهر مادری، هیچکدام یکدیگر را نمی‌شناخته و اصلاً اسم ولایت و کشوری را که در آن به دنیا آمده بودند نمی‌دانستند. اینان چون نه خانواده‌ای داشتند که به فکر آن باشند و نه فرزندانی که آینده ایشان را در نظر قرار دهند هرگز فکر دزدی و تحصیل مال نداشته و از هرگونه دست‌اندازی به حرمخانه و خزانه دور بودند و این امر باعث شده بود که در شورای حکومت و سلطنت، خواجه صندوقخانه خزانۀ شاهی به عنوان یک فرد منصبدار و با کیاست معروف و مشهور باشد و در جلسات نقش اساسی را بر عهده گیرد و بتواند بی هیچ پرده‌پوشی به حساب و کتاب درباریان طمّاع و مال مفت‌خور رسیدگی نماید.

http://www.khabaronline.ir/images/20...zanan16_23.jpg

تنها چیزی که در حرمسرا حائز اهمیت بود، این بود که از ورود هرگونه موجود نرینه به داخل و اطراف آن جلوگیری به عمل آید، خواه این موجود نرینه یک گربه باشد یا یک گنجشگ یا کبوتر! آن پسر بچه‌های سیاه و سپید حبشی که اینک پس از گذشت تقریبی سه سال از اقامتشان در دربار، زبان فارسی و البته کمی هم ترکی به علاوه خواندن قرآن و ادعیه مذهبی را یاد گرفته، مقدار محدودی نیز به فارسی می‌توانستند بنویسند، به صورت یک گردان از قصی‌القلب‌ترین افراد نوع بشر در آمده و به خاطر ناتوانی در رسیدن به آنچه تمام همسن و سالانشان به آن می‌توانستند دست یابند، دارای یک عقده درونی حقیقتاً خطرناک شده بودند. آنان تنها به این می‌اندیشیدند که به ولینعمت خود که اکنون می‌دانستند وی شاه ایران است، بی کم وکاست خدمت کرده هر اتفاقی که ناموس سلطنت را بی‌آبرو کند از میان بردارند. چه بسیار از ایشان که کودکان را سقط کرده یا نوزادان را خفه می‌کردند تا برخی اتفاقات نامیمون در حرمخانۀ شاهی رخ ننماید.

به نقل از مجله بهارستان

behnam5555 07-26-2011 07:40 PM



دید صاحب خانه ای یک سایه ای
در پی آن شد که جوید چاره ای

با تشر گفتا که سایه کیستی
اندر این خانه به کشف چیستی

داد پاسخ و بگفت ، من موشیم
در تلاش از بهر نان و روزیم

چند روزیست بی غذا و گشنه ام
از نگاه بچه ها شر منده ام

گفت صاحب خانه دزد جاهلی
بی سواد و بی کلاس و کاهلی

آشنا بر کار دزدی نیستی
دزد کاهدانی بگو با کیستی

خانه من ، خالی از قوت و غذاست
روزه ، هر روزه در این خانه رواست

موش خندید و به صاحب خانه گفت
من خودم دانم چطور آذوقه جست

این جواب موش درشت آمد بر او
صاحب خانه ، خروش آمد بر او

گفت با موش مالک این جا منم
صاحب این خان و این خانه منم

گر بخواهم سخت در بندت کنم
گر ببندم درب را حبست کنم

چون نجویی راه درو زین تله
عاقبت چون موش افتی در تله

موش گفت،ما موش تحصیل کرده ایم
علم رادرخدمت خویش کرده ایم

در کجا دیدی ز درب وارد شوم
یا کجا دیدی از آن خارج شو یم

ما برای خود تونلها می زنیم
جاده های امن اتوبان می زنیم

این خیالات حرف صد سال پیش بود
آن زمان که شاه با فیل کیش بود

الغرض با گفتمان پیش آمدند
جنگ سرد را ترک و بر خوش آمدند

گفت صاحب خانه من محکوم شدم
گفته هات شیرین بود مبهوت شدم

هر چه می خواهی بگو تقدیم کنم
زندگانی را به خود شیرین کنم


behnam5555 07-26-2011 08:44 PM


فواید پوست پیاز



http://funtezi.com/wp-content/upload.../07/108905.jpg
پزشکان توصیه می‌کنند از این پس وقتی وارد آشپزخانه شدید پوست‌های خشک پیاز را دور نریزید چون این پوست‌ها غنی از ترکیبات مفید و سودمند برای سلامت انسان هستند.
فواید پوست پیاز برای مقابله با دیابت و سرطان

به گفته متخصصان؛ پوست قهوه‌ای و خشک و لایه‌های بیرونی پیاز سرشار از فیبر خوراکی و فلاوونوئیدها بوده و لایه‌های خارجی پیاز که آنها را دور می‌ریزید حاوی ترکیبات سولفوری هستند.

وانیزا بنیتز از متخصصان دپارتمان شیمی کشاورزی در دانشگاه خودمختار مادرید در اسپانیا با انجام مجموعه‌ای از آزمایشات جدید و با همکاری گروهی از کارشناسان انگلیسی دانشگاه کرانفیلد تمام اجزای پیاز را به دقت بررسی کردند.

به گزارش پایگاه اینترنتی آرتریوسیت، این آزمایشات نشان داد پوست قهوه‌ای و خارجی پیاز سرشار از فیبرخوراکی و ترکیبات فنولیک شامل کوئرستین و سایر فلاوونوئیدها است که خواص درمانی و پزشکی دارند. همچنین در زیر این پوست قهوه‌ای رنگ، دو لایه خارجی روی پیاز نیز حاوی فیبر و فلاوونوئیدها است.


به گفته پزشکان، مصرف فیبر خوراکی خطر بروز بیماریهای قلبی و عروقی، مشکلات گوارشی و روده‌ای و معده‌ای، سرطان روده بزرگ، دیابت نوع دوم و حتی چاقی را کاهش می‌دهد. در عین حال ترکیبات فنولیک در پیشگیری از بیماری عروق کرونری موثر بوده و خواص ضد سرطانی دارند. این قسمتهای پیاز همچنین خواص آنتی‌اکسیدانی بالایی دارند.
این مطالعه در مجله «غذاهای گیاهی برای تغذیه انسان» منتشر شده است.

behnam5555 07-28-2011 06:55 PM

به یاد زنده یاد حبیب اله بدیعی :


حبیب اله بدیعی در سرزمین همیشه بهار،هنرپرور و مردخیز مازندران در شهر ((سواد کوه)) در کانونی گرم و با محبت و در آغوش پدر و مادری که برای هنر و هنرمند احترامی خاص قائل بودند تولد و پرورش یافت.دو ساله بود که پدرش سواد کوه را ترک و در شهر ساری اقامت گزید و به کار فلاحت و تجارت پرداخت.هنوز هشت بهار از سن حبیب نگذشته بود که همراه خانواده ی خود به تهران آمد و مقیم این شهر شد.در ساری برادر بزرگ حبیب برای خود ویولنی تهیه کرده و نزدیک نوازنده ی ارمنی به فرا گرفتن ویولن مشغول می شود ولی بعد از دو سال از ادامه ی کار خسته شده و نواختن ویولن را ترک می کند.در این زمان حبیب گهگاهی بدون اجازه و دور ازچشم برادر،مشتاقانه دستی به آرشه ی ویولن برده و نغمات دلنشینی به گوش می رساند.این عمل از دید برادر مکتوم نماند و وقتی که علاقه ی شدید او را نسبت به موسیقی می بیند ویولن را به او هدیه می کند.پدر مادرش که به تعلیم و تربیت وی مانند سایر اولادان خود،بی نهایت علاقه بودند بر تحصیلات او نظارت دقیق داشتند او تا اخذ لیسانس از دانشکده ی علوم،تمام مراحل تحصیلی را با موفقیت به پایان رسانید.
سال 1326 بود که حبیب نوجوان پس از مدتی تمرین نزد خود به کلاس آقای ((مفخم پایان)) می رود و از ایشان کسب فیض می کند.دکتر لطف اله مفخم پایان یکی از شاگردان خوب و باوفای استاد ابوالحسن خان صبا بود چنانکه اغلب ردیف های استاد،به خط و اهتمام این هنرمند نوشته و چاپ شده است.وی مدت سه سال حبیب اله بدیعی را در فراگیری ردیف های صبا تعلیم می دهد.بدیعی رفته رفته چنان پیشرفتی در کار موسیقی حاصل می کند که در سال 1329 یعنی پس از چهار سال نوازندگی،به عنوان سولیست در برنامه ی رادیو ارتش به نواختن ویولن مشغول می شود.بعد از دو سال،در واقع در سال 1331 به کلاس استاد ابوالحسن صبا می رود و مدت دو سال از محضر وی کسب فیض کرده و دوره ی تکمیلی آوازها را نزد او به پایان می رساند.در همین زمان که نزد استاد صبا به فراگیری مشغول بود،مدت دو سال نیز،نزدیکی از اساتید موسیقی کلاسیک خارجی به نام ((جینگوزیان)) که از ارامنه ی قفقاز بود،دوره می بیند.بدیعی علاقه ی وافری به موسیقی اصیل و سنتی ایران دارد اعتقاد او بر این است که موسیقی ملی هر کشور نماینده ی اعتلاء روح آن کشور است و اگر بخواهند استقلال و همبستگی ملتی را از او بگیرند اول موسیقی و فرهنگ و ادبیات آن کشور را تسخر می کنند بعد به سراغ سایر نشانه های ملی آن کشور می روند.اما فرهنگ و ادبیات و موسیقی ملی ایران،همانگونه که ناملایمات تاریخی و حملات وحشیانه ی مغول و بعضی از اقوام دیگر را پشت سر گذاشته،در برابر این تهاجمات،مردانه ایستادگی کرده،و از این پس نیز به اتکاء فرهنگ پر بار خود راه آینده را در نوردیده و میراث های فرهنگی خویش را پشتوانه ی همت خود قرار می دهد. «»
حبیب اله بدیعی در نواختن دستگاهها و گوشه های آواز،قدرت و توانایی قابل ملاحظه ای دارد.در آهنگسازی ونوازندگی دارای سبک خاصی است که هر یک از آثار او از شیوایی و لطافت کم نظیری برخوردار است.او همین که می بیند تکرار نغمات و گوشه ها ممکن است برای شنونده کسالت آور باشد به قطعه ای ضربی روی می آورد که موجب تنوع و قدرت نوازندگی اش می گردد به طوری که بسیاری از اهل فن معتقدند سلوی مشهور او که در دستگاه شور نواخته شده به ملامت و عظمت تمامی دریای مازندران،زادگاهش،میباشد و شنونده در الهام و رؤیاهای دور و دراز فرو می برد.حبیب اله بدیعی ابتدا در سال 1333 ارکستر کوچکی را رهبری می کرد که بعدها بنا به تجدید نظر تشکیلات ارکستر های رادیو،ارکستر شماره ی 6 نامگذاری گردید.وی در سال 1337 بنا به دعوت داود پیرنیا،سرپرست برنامه ی گلها،کار خود را در این برنامه با خوانندگانی چون:غلامحسین بنان،حسین قوامی،اکبر گلپایگانی،محمود خوانساری،محمد رضا شجریان ، ایرج و غیره آغاز کرد.وی در سال 1343 عضو شورای موسیقی رادیو،در سال 1345 معاون اداره ی رادیو تهران و سپس معاون اداره ی موسیقی،سال 1346 تا سال 1351 رئیس اداره ی موسیقی رادیو و از سال 1351 تا سال 1358 عضو شورای واحد موسیقی که اعضای آن متشکل از آقایان:مرتضی حنانه،علی تجویدی و حسین علی ملاح بود منتصب گردید و ضمن رهبری ارکسترهای شماره ی 2، 4 ، 6.سپس مدت 6سال رهبری ارکستر ((باربد)) را به عهده داشت.«»

فریدون ناصری آهنگساز خوب و هنرمند در یکی از برنامه های رادیویی میگوید(حبیب اله بدیعی،یکی از آهنگسازان و نوازندگانی است که در این رده می شناسیم.او یکی از زبردست ترین بداهه نوازان یا بداهه سرایانی است که ما طی سالهای اخیر در سرزمینمان دیده ایم.حبیب اله بدیعی نه فقط استعدادی باور نکردنی در بداهه سرایی و ردیف شناسی دارد،بلکه اگر لازم باشد بالاترین درجه ی قدرت تقلید را هم از هنرمندان گذشته دارد.او این کار را زمانی انجام می دهد که از هر جهت لزوم این عمل ثابت شده باشد کما اینکه بعد از فوت استاد بزرگ ابوالحسن خان صبا،نواری از قطعه ی معروف((زنگ شتر)) او در دست نبود ویا حداقل رادیو چنین نواری نداشت.حال اینکه لازم بود به خاطر بزرگداشت استاد از رفته این شاهکار همیشه جاودان او پخش می شد از سوی دیگر استاد فقید شاگردان زیادی داشت منجمله حبیب اله بدیعی هم شاگرد او بود.باری بنا به صلاحدید مدیر آن روز رادیو،چند نفر از شاگردان مرحوم استاد،این قطعه((زنگ شتر))را نواختند و قطعه هایی که بنا به نظر بسیاری پذیرفته شد و حتی به نام مرحوم استاد پخش شد قطعه ای بود که حبیب اله بدیعی نواخته بود.یکبار دیگر باید بگویم که در همان زمان،صریحآ،به تصدیق همگان،آنچه که حبیب اله بدیعی نواخته بود صد در صد با نحوه ی نوازندگی استاد ابوالحسن خان صبا برابری می کرد.این همه فقط بدان دلیل بود که حبیب اله بدیعی درست همان راهی را پیمود که استادش پیموده بود.یعنی او هم مثل مرحوم صبا،برای فراگرفتن فن درست آرشه کشی و شناخت ویولن نزد بهترین استادان ویولن کار کرد و نتیجه آن شد که مسئله ی آرشه ی چپ و راست حبیب اله بدیعی،درست همانی است که نزد دیگر استادان بزرگ غربی مطرح است،یعنی کمتر میتوان فهمید کدام آرشه ی او چپ است و کدام راست،و این بالاترین حد قدرت آرشه است.اما حبیب اله بدیعی،همه ی قدرت های نوازندگی و بداهه سرایی را یکجا دارد،ولی این بدان معنا نیست که احیانآ تا بوده چنین بوده چراکه در گذشته یا در روزگاری که بعضی از تکنوازان امروزی دوران نوجوانی را می گذراندند،تکنوازان دیگری بودند که برنامه هایشان زنده پخش می شد و به همین جهت مدرک زیاد و زنده ای مثل:صفحه و نوار از این هنرمندان عزیز که بعضی هاشان خوشبختانه هنوز میان ما هستند و بعضی دیگرشان متعصفانه رخت به سرای باقی کشیده اند نداریم،ولی اگر در همین مختصر مدرک باقی مانده جستجو کنیم در می یابیم که پایه و اساس بسیاری از خصوصات تکنوازی هخای امروز بخصوص ویولن،بستگی به اینها داشت،یعنی ابوالحسن خان صبا که خود صاحب شیوه و مکتبی خاص بود،شاگردانی تربیت کرد مثل:مهدی خالدی،علی تجویدیوهمایون خرم. «»
حبیب اله بدیعی از جمله تکنوازانی است که بسیاری از خصوصیاتی را که گفتیم یکجا دارد.وی شاگرد ابوالحسن خان صبا بوده و علاوه بر این با اکثریت قریب به اتفاق تکنوازان خوبمان هم حشر و نشر مداوم داشته و دارد،به این ترتیب حبیب اله بدیعی،به یک طریق تجربی با تحول تکنیک ویولن در موسیقی ایرانی و بعد با شیوه های گوناگون نوازندگی آشنا شده گذشته از همه ی این ها:حبیب اله بدیعی مثل جمعی دیگر از تکنوازان برجسته ها در مایه ها و گوشه های گوناگون موسیقی ملی دست به یک نوع بسط و گسترش زده چراکه میدانیم ردیف های موسیقی ایران با همه ی عظمتش و با همه ی وسعتی که دارد معذالک الگویی است برای آنهایی که واقعآ روحیه یا حس بداهه سرایی دارند.گفتیم برای آنها که دارند چه تجربه ثابت کرده بداهه سرایی کار هر کسی نیست ب این معنا که یک تکنواز بداهه سرا علاوه بر تکنیکی بزرگ،احتیاج دانشی وسیع و محفوظاتی بسیار دارد وگرنه بداهه سرایی به نوعی به تکرار مکررات می رسد که خود به خود قابل شنیدن نیست.حبیب اله بدیعی جهت شناساندن موسیقی سنتی و اصیل ایران،مسافرت های متعددی به کشورهای:افغانستان،آلمان،آمریکا ، بلژیک،انگلستان نموده که هنرمندانی نظیر:جهانگیر ملک،فرهنگ شریف،مجید نجاهی،محمودی خوانساری،جمال وفایی و کورس سرهنگ زاده با وی همکاری داشته اند.حبیب اله بدیعی،برای کمک به مؤسسات خیریه مانند بیمارستان های مسلولین،معلولینواماکن فرهنگی کنسرت های فراوانی برپا نمود.وی علاوه بر تکنوازی،آهنگهای بسیاری ساخت که اکثر آنها از آثار با ارزش موسیقی اصیل ایران می باشد و با اقبال روبرو شدند و حدود یکصد و پنجاه آهنگ ساخت که خودش میان آنها ((کعبه ی دلها))،((فریاد از این دل))،((افسانه ی عشق))،دل بی گناه))،الهی بمونی))،((افسانه ی زندگی))،((جاودانه))،((رفته بودم))،((افسانه کمتر))،((شعله ی سرکش))،((در آتشم))،((مهربان شو))،((سنگ صبور))،((زندگی من)) را بیشتر از همه می پسندد.
منبع : وبلاگ حبیب اله بدیعی


behnam5555 07-29-2011 01:24 PM


مرا ببوس


در سرنوشت هر ملت و در تاريخ هنر، گاه اثري چنان روح زمانه را تصوير مي‌کند، و چنان بيانگر حس و جان مردمان است که به‌عنوان جزئي پايدار از فرهنگ و تاريخ يک ملت، همواره برجا مي‌ماند. ترانۀ مرا ببوس چنين بود. دو نسل از جامعۀ ما، درد و حزن و اندوه، و شکست و مرگ خود را با ترانۀ مرا ببوس و با صداي حسن گلنراقي گريستند.

در سرنوشت هر ملت و در تاريخ هنر، گاه اثري چنان روح زمانه را تصوير مي‌کند، و چنان بيانگر حس و جان مردمان است که به‌عنوان جزئي پايدار از فرهنگ و تاريخ يک ملت، همواره برجا مي‌ماند. ترانۀ مرا ببوس چنين بود. دو نسل از جامعۀ ما، درد و حزن و اندوه، و شکست و مرگ خود را با ترانۀ مرا ببوس و با صداي حسن گلنراقي گريستند. از سال 1332 و ضربۀ کودتايي که به نهضت ملي، و اميد ملتي براي راهايي پايان داد، چيزي نگذشته بود که براي نخستين بار از راديو ايران آن ‌زمان، و در برنامۀ شما و راديو، آهنگي پخش شد که سال‌هاي و سال‌، ذهن و زبان جوانان آن روزگاران را به زمزمۀ مکرر خود وا داشت. ترانۀ مرا ببوس، اثري با صداي حسن گلنراقي، با آهنگي از ساخته‌هاي مجيد وفادار، همراه با ويلون پرويز ياحقي و پيانوي مشير همايون شهردار. پيش از پخش ترانه، گويندۀ برنامه، کمال مستجاب‌الدعوه اعلام کرد: اين تصنيف در يک محفل خصوصي ضبط شده، که به‌دليل جذابيت خاص آن به پخش آن مبادرت مي‌ورزيم.

امروزه مي‌دانيم که منظور از محفل خصوصي، همان جلسۀ ضبط تست صداي گلنراقي در استوديوي شماره 8 راديو تهران است که بدون آمادگي کامل نوازندگان و خواننده انجام شده بود.

پرويز خطيبى نمايشنامه‌نويس، طنز پردار و برنامه‌ساز معروف راديو ايران، در مجموعه خاطرات خود از جمع هنرمندان که در کتابي با عنوان خاطراتي از هنرمندان به‌چاپ رسيده، درباره ضبط ترانۀ مرا ببوس مى‌نويسد: يك روز كه اعضاى اركستر بزرگ راديو در استوديو شماره 8 جمع شده بودند و انتظار روح‌الله خالقى را مى‌كشيدند، حسن گلنراقى به ديدار پرويز ياحقى آمد. حسن فرزند يكى از تجار معتبر بازار بود كه با اكثر هنرمندان دوستى و رفاقت داشت. او را به استوديو راهنمايى مى‌كنند، در آنجا پرويز ياحقى با ويولن و يكى از نوازندگان با پيانو مشغول نواختن آهنگ مرا ببوس بودند.

پرويز كه چشمش به گلنراقي مي‌افتد، مي‌گويد: به اين آهنگ گوش بده! گلنراقي‌ يكى دو بار به آهنگ گوش مي‌دهد و آن را زير لب زمزمه مي‌كند و در اين ضمن مسئول ضبط برنامه موسيقي كه پشت دستگاه نشسته بود، دستگاه را به راه مي‌اندازد و اين قطعه را بي‌آنكه كسي متوجه شود، ضبط مي‌كند. [خاطراتي از هنرمندن، پرويز خطيبي، به کوشش فيروزه خطيبي، صفحۀ 77]

از چگونگي ضبط اين ترانه، در کتاب خاطرات هنري اسماعيل نواب صفا ترانه‌سراي معاصر، که با نام قصۀ شمع انتشار يافته روايت ديگري مي‌خوانيم. او به نقل از عباس فروتن که در سال 1336، تنظيم برنامۀ شما و راديو که روزهاي جمعه از راديو پخش مي‌شد را به عهده داشت، مي‌نويسد: روزي آقاي مهدي سهيلي که با آقاي گلنراقي دوست بود، ايشان را نزد من آورد و اظهار داشت، آهنگ جالبي آقاي مجيد وفادار ساخته که شعر آن از آقاي حيدر رقابي مي‌باشد و آقاي گلنراقي آنرا به‌خوبي اجرا مي‌کند، وقتي آن را خواندند، متوجه شدم که کار تازه و بسيار جالبي است و براي پخش در برنامه شما و راديو خيلي تناسب دارد. آقاي وفادار حضور نداشت. ولي آقايان مشير همايون و پرويز ياحقي حاضر بودند. پس از تمرين، آقاي گلنراقي همراه با پيانوي مشير همايون، و ويولن ياحقي براي نخستين بار اجرا کرد و روز جمعه از راديو پخش شد و مورد استقبال فراوان قرار گرفت. [قصۀ شمع، خاطرات هنري اسماعيل نواب صفا، صفحۀ 105]

باري، ترانۀ مرا ببوس با صداي گلنراقي، ضبط و اجرائي دوباره نشد. هر چه بود و هست، همه از همان نسخه‌اي است که در استوديوي شماره 8 راديو ايران، در ميدان ارک تهران ضبط شده. مرا ببوس با همان شکل و کيفيت، هنوز هم محبوب‌ترين آهنگ جوانان دهۀ چهل و پنجاه به‌شمار مي‌رود.

در همان ايام، مردمان گفتند و باور کردند که شعر اين ترانۀ غمگين و درعين حال شورانگيز را سرهنگ ژاندارمرى عزت الله سيامک، از رهبران سازمان نظامي حزب توده ايران، پيش از اعدام در 27 مهر ماه 1333 در زندان و در وصف سرنوشت غم‌انگيز افسراني که اعدام مي‌شدند، سروده است. عده‌اي نيز بر اين تصور بودند که اين ترانه را سرهنگ دوم توپخانه محمدعلى مبشري عضو ديگري از رهبري اين سازمان، در وصف سرهنگ سيامک در آخرين ديدار خود با دخترش در شب قبل از اعدام سروده است.

گرچه بعدها گلنراقي خوانندۀ اين ترانه، در مصاحبه‌اي با ايرج طيبي در مجلۀ روشنفکر، در پي تکذيب اين موضوع، براي اولين بار اعلام کرد که شاعر اين ترانه دکتر حيدر رقابياز استادان رشتۀ ادبيات دانشگاه تهران است، اما آن باور هنوز هم با بسياري از ما هست و اي بسا که خواهد ماند.

سرايندۀ شعر ترانۀ مرا ببوس که بود؟

خلق به بانگ مرا ببوس تو برخاست

شهر به ساز مرا ببوس تو رقصيد

هر که به هر کس رسيد نام تو پرسيد

هر که دلي داشت بوسه داد و ببوسيد

آن‌چنان که از زندگي ديگر شاعران معاصر نوشته‌اند و خوانده و مي‌دانيم، از زندگي حيدر رقابي متخلص به هاله، اطلاعات و جزئيات چنداني در دسترس عموم نيست. آنچه که بنا به مکتوبات موجود مسلم است، اين است که او از نظر گرايش و بينش سياسي، فردي ملي‌گرا و در عين‌حال فعال بوده.

در خواندن تعريفي که بيژن ترقي از حيدر رقابي دارد، نوع فعاليت سياسي او را بيشتر به شکل به‌هم ريختن بساط مخالفين و به دفعات مکرر، مجروح و راهي بيمارستان شدن مي‌بينيم.

بيژن ترقى دربارۀ نسبت خود با حيدر رقابى مي‌گويد: ما دو كودك هم‌سن و سال بوديم كه از آغاز طفوليت اكثرا در خانۀ پدربزرگ، يكديگر را ملاقات مي‌كرديم. مادرانمان دخترعمو بودند. او از آنجا كه طبعى حماسى و مبارزه‌جو داشت، به‌زودى در رديف طرفداران دكتر مصدق و حزب جبهه ملى درآمد.

او جوانى شجاع و رشيد و موجودى پاک و بى‌شائبه بود، چنان كه بارها به علت احساسات تند، يكه و تنها درصدد به‌هم ريختن بساط مخالفين برمى‌آمد. به‌همين جهت به دفعات مكرر، مجروح و خونين راهى بيمارستان مى‌شد، ولى دست از مبارزه نمى‌كشيد. بالاخره با بروز وقايع 28 مرداد از آنجا كه در جست‌وجو و دستگيرى او بودند، به ناگزير ما او را از تهران دور كرده، در حالى كه بيش از ۲۰ سال نداشت مخفيانه راهى كشور آلمان شد.

در کارنامۀ فعاليت‌هاي هنري او به مجموعه اشعار آسمان اشک برمي‌خوريم که اول بار در سال 1329، [سه سالي قبل از وقوع شروع اعدام افسران سازمان نظامي حزب توده] و توسط انتشارات اميرکبير چاپ و منتشر شد.

از عبدالرحيم جعفرى، مدير وقت انتشارات اميركبير و ناشر كتاب نقل است که: اوايل سال 1329 در كوران مبارزات مردم و دولت و احزاب چپ و راست، با جوان پرشورى آشنا شدم به نام حيدرعلى رقابى که از خويشان بيژن ترقى مدير كتابفروشى خيام بود. ملي‌گرايى بود شوريده و شيفته دكتر محمد مصدق. جوانى بود فروتن و مومن و معتقد، و در مبارزات ملى سخت فعال.

دفتر شعرى داشت كه آن را در هزار نسخه به نام آسمان اشك چاپ كردم. در اين دفتر قطعه شعرى بود با عنوان مرا ببوس كه بعد ها مجيد وفادار، ويولنيست معروف براى اين شعر آهنگى ساخت. اجراي اين ترانه از راديو ايران اقبال عام يافت و برحسب خواهش شنوندگان به دفعات از راديو ايران پخش شد.

ناصر انقطاع در معرفي خود از حيدر رقابي مي‌نويسد: او در سال 1334 از ايران رفت و در کشور آمريکا سرگرم تحصيل در دانشگاه کلمبيا شد و در رشتۀ حقوق بين‌الملل از اين مرکز عملي ليسانس و فوق‌ليسانس خود را گرفت. ولي چون دست از ستيز با رژيم پس از 28 مرداد برنمي‌داشت، با سفارت ايران در آمريکا درگير شد و زماني که کارشکني‌هاي سفارت عرصه را بر او تنگ کرد، به‌ناچار به آلمان رفت و دورۀ دکتراي فلسفه را در دانشگاه برلين گذرانيد. و در برلين هم خاموش نماند و سازمان دانشجويان ملي را پايه‌ريزي و هفته‌نامه‌اي به‌نام پيشوا را منتشر کرد. (اين پيش‌نامي بود که دکتر حسين فاطمي به مصدق داده بود.)

پايان‌نامه‌اي را که رقابي براي گذرانيدن آزمايش دکتراي خود نوشت مکتب انقلابي ملت‌ها نام داشت و در آن پيش‌بيني کرده بود که سرانجام دو آلمان خاوري و باختري دوباره به‌هم خواهند پيوست. ويلي برانت صدراعظم آلمان، اين پايان‌نامه را به‌صورت کتابي با هزينۀ خود چاپ کرد.

دکتر حيدر رقابي سپس از آلمان، دوباره به آمريکا بازگشت و در دانشگاه‌هاي اين کشور با سمت استادي به تدريس حقوق بين‌الملل پرداخت.

حيدر رقابي پس از انقلاب بهمن 1357، بعد از بيست و چهار سال دوري از ميهن، با اين اميد که بتواند خدمات سياسي و اجتماعي‌اش را از سر بگيرد، به ايران بازمي‌گردد. ولي چندان توجهي به او نمي‌شود و به‌ناچار دوباره به آمريکا برمي‌گردد. ده سال بعد از اين بازگشت، به بيماري سرطان طحال در بيمارستاني در کاليفرنيا بستري مي‌شود. با وخامت حالش، و با توسل به برادرش جهانگير رقابي، در آخرين روزهاي زندگي دوباره به ايران بازمي‌گردد، و 19 آذر ماه سال 1367 در تهران، رخت از جهان برمي‌چيند.

او در گورستان ابن بابويه در شهر ري دفن است و از آنجايي که هرگز ازدواج نکرد و زندگي زناشوئي نداشت، از خود بازمانده‌اي ندارد.

[ پنجاه سال تاريخ با پان‌ايرانيست‌ها، آرمان‌خواهان و آرمان فروشان نوشتۀ ناصر انقطاع.]

حسن گلنراقي و ترانۀ مرا ببوس

در همه عالم کسي به ياد ندارد

نغمه‌سرائي که يک ترانه بخواند

تنها با يک ترانه، در همۀ عمر

نامش اين‌گونه جاودانه بماند

حرفۀ حيدر رقابي ترانه‌سرائي نبود. گو اينکه بر مبناي يکي از سروده‌هاي او آن ترانۀ معروف ساخته شد. و حسن گلنراقي خواننده‌اي رسمي نبود و نشد. گرچه ترانۀ مرا ببوس، فقط با صداي اوست که به دل مي‌نشيند و جاودانه شده.

حسن گلنراقي در سال 1300 خورشيدي در کوچۀ آبشار خيابان ري در تهران به ‌دنيا آمد. بعد از تحصيلات متوسطه، به کار پدري خود که خريد و فروش بلور و چيني عتيقه بود پرداخت. نوشته‌اند که او کم‌کم در رشتۀ عتيقه‌شناسي کارشناسي ارزنده شد و دست ‌اندر کاران اين رشته نظر او را قبول داشتند. در کار و کاسبي قانع و درست‌کار بود و تا آخر عمر مورد احترام بازرگانان و صنف بلور و چيني بود.

اگر بخواهيم از چگونگي علاقه‌مندي او به بازخواني ترانۀ مراببوس بگوئيم، اول بايد از پروانه گفته باشيم که قبلا و اول بار اين ترانه را براي استفاده در فيلمي سينمايي اجرا کرد. پرويز خطيبي در صفحۀ 76 از کتاب خاطراتي از هنرمندان در بارۀ اين خواننده نوشته: پروانه، خواننده‌اي بود از آذربايجان که صدائي گرم و مطبوع داشت. آهنگ معروف افغاني آن بام بلند که مي‌بيني بام من است را او سر زبان‌ها انداخت و براي مدتي جزو نامداران آواز آن زمان بود. مجيد وفادار بهترين آهنگ‌هايش را در اختيار پروانه گذاشت. از جمله شعر و آهنگ مرا ببوس که هيچ‌کس را را نگرفت و صدائي به تحسين بلند نشد و آهنگ با آن زيبائي و تازگي مي‌رفت تا بپوسد و خاک شود.

آنچه که او روي آهنگ مجيد وفادار، خوانده، در واقع يک بند، و در اصل همان شعر مرا ببوس چاپ شده در کتاب آسمان اشک سروده حيدر رقابي است. آهنگ ترانۀ مرا ببوس براي موسيقي متن فيلم اتهام ساخته شاپور ياسمي كه در ارديبهشت ماه سال 1335 روي پرده رفت، ساخته شد.

مجيد وفادار آهنگساز اين ترانه، در مصاحبه‌اي که در شماره 1418 هفته‌نامه تهران مصور به تاريخ 11 آذر ماه 1349 به‌چاپ رسيده، مي‌گويد: در اين دوره من گاه‌گاهي براي فيلم‌ها هم، آهنگ مي‌ساختم. يادم مي‌آيد يکي از اين فيلم‌ها اتهام نام داشت. تهيه‌کنندگان فيلم از من يک آهنگ نو خواستند، و من براي اين فيلم، آهنگي ساختم که بعدها به‌نام مرا ببوس معروف شد. به‌ياد مي‌آورم روزهايي را که اين آهنگ سر زبان‌ها افتاده بود و داستان‌هايي را که براي آن ساخته بودند. اين آهنگ شايد نقطه عطف موسيقي جاز ايران بود. چرا که بعد از آن خواننده‌هاي ديگري به راديو آمدند، و موسيقي جاز نضج پيدا کرد.

ترانۀ مرا ببوس در يکي از صحنه‌هاي فيلم با صداي پروانه و با لب‌خواني ژاله علو خوانده مي‌شود. در آن فيلم ژاله علو نقش زني را داشت كه شوهر سابقش را به سزاي خيانتي که به او کرده رسانده و حالا پس از ماجراهاي بعدي عاقبت خود را به پليس معرفي كرده است. در صحنه‌اي كه زن با دختر كوچك خود وداع مي‌كند و به سوي زندان و مجازات روانه مي‌شود، اين ترانه را مي‌خواند.

از ژاله علو بازيگر نقش زن در اين فيلم، نقل است که: خانم پروانه خواننده ترک‌زباني بود که آن روزها با ترانه آن بام بلند معروف شد، و در فيلم اتهام که من به اتفاق ناصر ملک‌مطيعي در آن ايفاي نقش مي‌کردم، به جاي من خواند. من در شب جدايي با دخترم کوچکم اين ترانه را در متن فيلم لب‌خواني مي‌کردم.

فيلم اتهام در خرداد ماه سال 1335، روي اکران مي‌رود. جدا از قصه مردم‌پسند فيلم، آهنگ و شعري که در صحنۀ وداع مادر با خود اجرا مي‌شود، به دل‌ها مي‌نشيند. اما اين تمام ماجرا نيست. ترانۀ مرا ببوس با صداي حسن گلنراقي خود حکايت ديگري دارد که گرچه کمتر گفته شده، ولي در جاي خود بسيار خواندني و روشنگر است.

پوران وفادار برادر زادۀ مجيد وفادار، که دستي در موسيقي داشت و يکي دو سالي نيز با نام هنري فيروزه از خوانندگان راديو بود، درباره خاطرات خود از ترانۀ مرا ببوس مي‌گويد: هاله [حيدر رقابي] شاعر اين ترانه، به دليل فعاليت‌هاي سياسي و طرفداري از ملي‌گراها تحت تعقيب بود و مي‌خواست از کشور خارج شود. عمويم شعر نيمه‌کاره‌اي از او داشت که مي‌خواست برايش آهنگي بسازد. [منظور همان يک بندي شعري است که پروانه براي فيلم خوانده] شبي که به ديدار عمويم آمده بود تا خداحافظي کند، عمويم او را به داخل خانه مي‌کشاند و از او مي‌خواهد که اين ترانۀ نيمه‌کاره را تمام کند. او هم که تحت جدايي از نامزدش و وطنش بود اين ترانه را به تمام مي‌کند. اما ديگر آن شب نمي‌تواند تهران را ترک کند و شب را همانجا مي‌گذراند. هفته بعد با کمک دوستان و خانواده از تهران خارج، و به سمت آلمان حرکت مي‌کند.

در بارۀ اين ديدار شبانه و خداحافظي شتابزده، روايت ديگري به نقل از بيژن وفادار پسر مجيد وفادار که خود شاهد و ناظر بر آن بوده و نواب صفا آن را عينا در کتاب خاطرات هنري خود آورده: بعد از وقايع بيست و هشتم مرداد، به آقاي رقابي بيست و چهار ساعت مهلت داده بودند که از ايران خارج شود. ايشان عضو جبهۀ ملي بود و در دبيرستان دارالفنون تحصيل مي‌کرد و سني در حدود بيست سال داشت.

روزي ساعت سه و نيم بعد از ظهر براي خداحافظي به خانۀ ما آمدند. وقتي براي توديع، دست در گردن يکديگر انداختند، پدرم به آقاي رقابي گفت: با شما کار دارم.

به اتاقي رفتند و صداي ويولن پدرم که آهنگي را به‌تدريج مي‌نواخت، شنيده مي‌شد. در حدود سه‌ربع ساعت اين ديدار طول کشيد. معلوم شد که پدر قطعات آهنگ را مي‌نوازد و آقاي رقابي سيلاب برمي‌دارد. شعر قسمت اول آهنگ را شاعر ساخته بود [همان يک بندي که پروانه براي فيلم خوانده] و چون براي رفتن شتاب داشت، وقت رفتن تعهد کرد که من پيش از مسافرت شعر را تمام مي‌کنم و منزل ما را ترک کرد. در حدود ساعت ده شب بود که تلفن کردند و بقيۀ شعر را تلفني براي من گفتند و نوشتم و به پدرم دادم و آقاي رقابي به آمريکا رفت. [صفحه 104، کتاب قصه شمع، خاطرات هنري اسماعيل نواب صفا]

حقيقت و خاطره

ياد تو در خاطرم هميشه شکفته‌ست

کودک من با مرا ببوس تو خفته‌ست

ملت من با مرا ببوس تو بيدار

خاطره‌ها در ترانۀ تو نهفته است

يکي از محسنات ياد نگاري و خاطره‌نويسي آن است که بعدها با جمع و فراهم کردن آنها مي‌توان رخداد واقعه‌اي را هم از چند منظر متفاوت، و هم در ترتيب و توالي وقوع آن اتفاق ديد و بررسي کرد.

از وجود يادداشت‌هاي موجودي که در بارۀ سابقه ترانۀ مراببوس در دست هست حتي امروز مي‌توان دانست که حيدر رقابي در فاصلۀ زماني بين ديدارش با مجيد وفادار تا ساعت تکميل ادامۀ شعر ترانۀ مرا ببوس کجا بوده و در چه حال و هوايي به سر برده!

از خواندن اين روايت‌ها به نظر مي‌رسد حيدر رقابي جوان به ذوق و طبعي که داشته، مجموعه‌اي از سروده‌هاي خود را با عنوان آسمان اشک در انتشارات اميرکبير به‌چاپ مي‌رساند [سال 1329]. سروده‌اي با نام مرا ببوس در اين دفتر شعر هست که مورد توجه آهنگ‌ساز معروف آن دوران مجيد وفادار قرار مي‌گيرد. او در سفارشي که از شاپور ياسمي براي ساختن موسيقي فيلم اتهام گرفته، آهنگي بر اين قطعه مي‌گذارد و آن را در صحنۀ وداع مادر از دخترش، با صداي پروانه استفاده مي‌کنند. در جايي اشاره‌اي به اينکه حيدر رقابي خود از اين موضوع اطلاع داشته باشد، و يا اينکه از طرف کارگردان فيلم و آهنگ‌ساز، اجازۀ اين استفاده از شعر چاپ شدۀ او را خواسته و گرفته باشند، نوشته يا گفته نشده. از قرار معلوم حيدر رقابي جواني با شور انقلابي و سخت فعال در مسائل و اتفاقات سياسي آن سال‌ها، فرصت رسيدگي و يا در مرام و نگرش سياسي ـ اجتماعي او جايي براي پرداختن به اين مقوله وجود نداشته. ولي چرخ چنان گرديده که حالا او بايد به‌ناچار از کشور خارج شود [سال 1332 سه سالي بعد از چاپ کتاب]. فيلم مراحل پاياني خود را مي‌گذراند و قرار است که دو سال بعد [خرداد سال 1335] به نمايش عمومي در بيايد. درهم ريختگي و آشفته‌بازار ايام بعد از کودتا، آنقدر بوده که کسي به اجراي صحيح قانون مولف و ناشر وقعي نگذارد و نگران پيگيري قانوني سراينده شعر يا ناشر از استفاده آن سروده در اين فيلم نباشد. (تازه اگر چنين قانوني در آن سال‌هاي وجود داشت و سرايندۀ آن به لحاظ جرم سياسي! تحت تعقيب نمي‌بود) ولي جايي در اين چرخۀ، وجدان هنري ـ انساني مجيد وفادار دخيل بوده تا به هر شکل و صورتي که بر ما معلوم نيست، به حيدر رقابي جوان و تحت تعقيب برسد و برساند که حتما او را ببيند.

با کنار هم گذاشتن روايت‌هايي که از اين ديدار شتابزده و فوري، و تقريبا نيمه‌پنهان حاصل مي‌شود، مي‌توان حدس زد که در آن خلوت سه‌ربع ساعته! مجيد وفادار آهنگ‌ساز، به حيدر رقابي گفته که: ما از اين شعر چاپ شدۀ شما استفاده کرده‌ايم و چون هنوز فيلم اکران نشده، شما آن را نشنيده و خبر نداريد. بعد ويلون را برداشته و ملودي آهنگي که ساخته را براي شاعر نواخته. و بعد اينکه: چه خوب مي‌شد اگر شما بر همين تم و مولودي، مي توانستيد بقيۀ اين شعر را هم بگوئيد تا در جاي خود به عنوان کاري مستقل ارائه شود.

شاعر بيست سالۀ جوان و ملتهب که حيدر رقابي باشد هم البته در موقعيتي نبوده که همانجا بتواند کار را تمام کند. و چون براي رفتن شتاب داشته، پس سيلاب‌ها را برداشته و مي‌رود با قول اينکه قبل از خارج شدن از ايران، آن را تمام کند.

و اما اينکه چگونه اين ترانه با صداي حسن گلنراقي خوانده و پخش مي‌شود،ا مسئله‌اي است که در عين سادگي، باز به دست و قلم دوستان دور و نزديک ـ شايد به حرمت دوستي و يا حفظ نام حسن گلنراقي که خواسته بود يک‌بار و براي هميشه، پاسخي به ذوق و ميل خواندن خود داده باشد ـ و يا به‌هر دليل و نيت ديگر، به ماجرايي پيچيده و مرموز، و در نهايت به تاريخ ترانه‌اي تحريف شده و مخدوش تبديل شده است.

قبلا به نقل از بيژن وفادار پسر مجيد وفادار در کتاب خاطرات هنري اسماعيل نواب‌ صفا خوانديم که چگونه حيدر رقابي به ديدار پدر مي‌آيد و آن دو در خلوتي سه‌ربع ساعته، به توافق ساختن ادامه آن شعر و آهنگ مي‌رسند و همان‌شب حدود ساعت ده، رقابي تلفني ادامۀ شعر را مي‌خواند و بيژن خود آن را يادداشت مي‌کند و به پدر مي‌دهد. مجيد وفادار بر مبناي بندهاي تازه سروده شده، شروع به ساختن دنبالۀ آهنگي که قبلا براي فيلم اتهام تهيه کرده مي‌کند. در ادامه همين نقل و در همان کتاب، باز مي‌خوانيم: من و پوران دختر عمويم، [پوران وفادار، دختر حميد وفادار] شعر و آهنگ را ياد گرفته بوديم. پوران در فراگيري آهنگ، استعداد عجيبي داشت و اين امر را به‌خوبي و به‌زودي فرا گرفته بود. ديگر پدرم از سرگذشت اجراي آن بي‌خبر بود و قصدش اين بود که اجراي آن را بر عهدۀ خوانندۀ مناسبي بگذارد. تا اينکه روز جمعه‌اي ناگهان شنيديم که آهنگ مرا ببوس را خواننده‌اي به‌نام آقاي گلنراقي با ويولن آقاي ياحقي و پيانوي مشير همايون اجرا مي‌کند. پدرم متحير، از من پرسيد: شما اين شعر و آهنگ را براي کسي خوانده‌ايد؟ گفتم نه. بعد معلوم شد پوران دختر عمو حميد آن‌را در يک مهماني خصوصي خوانده و صاحب‌خانه، بدون اينکه قصدش را به او بگويد، شعر را مي‌گيرد. ولي اينکه چگونه به‌دست مرحوم گلنراقي رسيده بي‌خبرم. [صفحۀ 104 و 105 کتاب قصۀ شمع، خاطرات هنري اسماعيل نواب‌صفا]

گفتيم که فيلم اتهام در خرداد ماه سال 1335، به نمايش عمومي در آمد. اما ترانۀ مرا ببوس با صداي پروانه در آن فيلم، چندان مطرح نشد. اما نوشته‌اند که آهنگ و شعرش بسيار مورد توجه موسيقي‌دان‌ها، و از آن‌جمله پرويز ياحقي قرار گرفت. پوران وفادار با اشاره به همين موضوع، در روايت خود از چگونگي اجراي اين ترانه با صداي حسن گلنراقي مي‌گويد: حدود يک‌سال بعد از اکران فيلم، اين ترانه از راديو با صداي گلنراقي پخش شد. که در واقع به‌نوعي من مسبب آن بودم. وقتي عمو مجيد ادامۀ آن آهنگ را مي‌ساخت، من هم با قطعه‌ها مي‌خواندم. و چون خواننده بودم، گاهي آن را اينجا و آنجا هم زمزمه مي‌کردم. يک‌روز در يک ميهماني خصوصي که آقاي گلنراقي هم آنجا حضور داشت، به اصرار دوستان اين ترانه را خواندم. آن‌شب چند بار به خواست حاضران اين ترانه اجرا شد. گلنراقي هم از آن خيلي استقبال کرد.

فرداي آن روز، خانم صاحب‌خانه پيش من آمد و به اصرار شعر مرا ببوس را خواست. هر چه گفتم که اين شعر هنوز جايي خوانده نشده، و من نمي‌توانم آن را بدون اجازه به شما بدهم قبول نکرد، و دليل آورد که ما که خواننده نيستيم، فقط مي‌خواهيم شعر را داشته باشيم. من هم شعر را دادم. همان جمعه داشتم راديو گوش مي‌دادم که شنيدم مجري راديو مي گويد: ترانه‌اي پخش مي‌کنيم، و نام شاعر و آهنگ‌ساز آن را به مسابقه مي‌گذاريم. وقتي گلنراقي شروع کرد به خواندن، سر جايم خشک شدم. نمي‌دانيد چه حالي شدم، چون نمي‌دانستم جواب عمويم را چه بدهم.؟! بعد از تمام شدن ترانه عمويم زنگ زد و پرسيد که تو اين کار را به کسي دادي.؟ من انکار کردم. اما هفته بعد آن، اسم گلنراقي که خواننده آن بود فاش شد. او هم در مصاحبه‌اي که در اطلاعات هفتگي انجام داده بود، گفت که اين ترانه را برادر زاده آقاي وفادار به من داده است. عمويم خيلي از دستم ناراحت شد و گفت که ديگر هيچ کاري را به من نشان نخواهد داد.

دنبالۀ ماجرا را هم که قبلا نوشته‌ايم و همه مي‌دانيم. يک‌سالي است که فيلم اتهام اکران شده. شعر و آهنگ آن مورد توجه آهنگ‌سازان، از جمله پرويز ياحقي قرار گرفته. گلنراقي که مراودت و مجالستي هم با اهل موسيقي دارد، از سر اتفاق، شعر کامل اين ترانه را به‌دست آورده. با رفاقتي که از قديم نيز با پرويز ياحقي داشته، قرار مي‌گذارند آن را ضبط کنند. آن ايام مسلما استوديوهاي خصوصي ضبط صدا وجود نداشته. تنها امکان موجود، استفاده از تجهيزات فني استوديوي راديو تهران در ميدان ارک، و نوازندگان آنجا بوده. وجه مشترک پرويز ياحقي با مجيد وفادار البته در نواختن ساز ويلون است و رفت و آمدي که به‌عنوان آهنگ‌ساز به اداره و ساختمان راديو دارند. پس عشق آواز خواندن گلنراقي و وسوسۀ انجام اين تجربه، و علاقۀ پرويز ياحقي به اين شعر و آهنگ، و شرايط مساعدي که براي استفاده از امکانات استوديو و راديو داشته، دست به‌دست هم مي‌دهند تا ما امروز دو روايت از جلسۀ ضبط اين ترانه را بخوانيم و خودمان تشخيص بدهيم که کدامشان درست‌تر است!

حسن گلنراقي در پايان عمر خود، گرفتار بيماري فراموشى [آلزايمر] و تومور مغزى شد، و به‌رغم تلاش پزشكان، در مهر ماه سال 1372 در تهران درگذشت و در گورستان قديمي امامزاده طاهر واقع در مهرشهر کرج به خاک سپرده شد.

گلنراقى نيز مانند حيدر رقابي سرايندۀ ترانۀ مرا ببوس، هرگز ازدواج نكرد. بخشى از اموال او، از جمله ساختمان اهدايي او در ابتداي خيابان بهار شيراز منشعب از ميدان هفتم تير، به صورت موقوفه در اختيار آسايشگاه معلولين و سالمندان كهريزک قرار گرفت.

روي تو را بوسه داده‌ايم چه بسيار

خاک تو را بوسه مي‌دهيم دگر بار

ما همگي سوي سرنوشت روانيم

زود رسيدي، برو، خدات نگهدار




behnam5555 07-29-2011 02:25 PM



عجيب‌ترين موجودات 2010

زمين خانه موجودات خارق‌العاده بسياري است و هر ساله با معرفي گونه‌هاي جديد كه تا آن زمان از نظر زيست‌شناسان دورمانده‌اند، غرق در شگفتي مي‌شويم.

از «ميكروب تايتانيك» تا «سوسك ژوراسيك» در فهرست كشفيات تازه دانشمندان. هر ساله موسسه بين‌المللي اكتشاف گونه‌هاي جديد به انتشار فهرست 10 گونه جديد برتر سال گذشته مي‌پردازد كه در فهرست امسال هم از ميكروب آهن خوار تايتانيك تا زالويي با دندان‌هاي غول‌پيكر و سوسمارهاي ميوه‌خوار و قارچي كه براي تنفس در زير آب از آبشش برخوردار است، ديده مي شود. زمين خانه موجودات خارق‌العاده بسياري است و هر ساله با معرفي گونه‌هاي جديد كه تا آن زمان از نظر زيست‌شناسان دورمانده‌اند، غرق در شگفتي مي‌شويم.

زالو با آرواره‌هاي غول پيكر

http://www.bartarinha.ir/files/fa/ne...4/7932_884.jpg
در اين فهرست، زالوي Tyrannobdella rex وجود دارد كه از يك آرواره و دندان‌هاي غول‌پيكر برخوردار است. اين گونه در پرو در حالي كه به پيشاني يك دختر بچه چسبيده بود كشف شد. به گفته دانشمندان حدود 600 تا 700 گونه زالو تاكنون كشف شده و هنوز 10 هزار گونه ناشناخته ديگر در طبيعت موجود است.

ميكروب تايتانيك!

http://www.bartarinha.ir/files/fa/ne...4/7933_583.jpg
باكتري Halomonas titanicae در جريان بررسي‌ها در باقيمانده‌هاي كشتي معروف تايتانيك كه در سال 1912 با يك كوه يخ برخورد كرده و غرق شد، روي زنگ‌زدگي اين كشتي كشف شد. طبق بررسي‌ها اين باكتري به سطوح استيل چسبيده و سطوح برجسته تپه‌مانند يا فرآورده‌هاي فرسايشي توليد مي‌كند كه با همراهي ساير ميكروب‌ها به زوال فلز كشتي تايتانيك و محو آرام آن منجر خواهد شد. دانشمندان اين باكتري را براي حذف ضايعات فلزي كشتي‌هاي قديمي يا سكوهاي نفتي در اعماق اقيانوسها مفيد خوانده‌اند.

خفاش‌ماهي پن‌كيكي!

http://www.bartarinha.ir/files/fa/ne...4/7934_797.jpg
اين گونه ماهي با نام علمي Halieutichthys intermedius در سال 2010 در ميان نشت نفت در خليج مكزيك كشف شد و تمام اعضاي اين گونه در اين نشت نفتي احاطه‌ شده‌اند. اين گونه دم‌ثابت به نظر با استفاده از باله‌هاي ضخيم بازو مانندش در آب حركت مي‌كند كه آن را بسيار شبيه يك خفاش نشان مي‌دهد.

قارچي با تلالو جاويدان!

http://www.bartarinha.ir/files/fa/ne...4/7935_762.jpg
گونه خاصي از قارچ‌ها به دليل داشتن اثر روانگردان روي افرادي كه از آنها تغذيه مي‌كردند از مدتها پيش مورد بررسي قرار داشتند. قارچ Mycena luxaeterna كه يك گونه زيست‌تاب ابدي است كه در آخرين باقيمانده‌هاي زيستگاه جنگلي اقيانوس اطلس در ساوپائولوي برزيل كشف شد. اين گونه در تمام 24 ساعت روز از ساقه پوشيده از ژل خود يك نور سبز متمايل به زرد ساطع مي‌كند. از ميان 1.5 ميليون گونه قارچ روي زمين تنها 71 گونه زيست‌تاب وجود دارد.

سوسك جهنده!

http://www.bartarinha.ir/files/fa/ne...4/7936_785.jpg
در ميان اين فهرست همچنين گونه جديدي از سوسك‌ها در جنوب آفريقا وجود دارد كه از پاهاي بلند براي جهش برخوردارند. اين سوسك جهنده با نام علمي Saltoblattella montistabularis از قابليت جهش به اندازه ملخ برخوردار است. اين گونه تا پيش از اين كشف تنها در اواخر دوره ژوراسيك در عصر دايناسورها ديده شده بود. علاوه بر پاها، اين سوسك به جاي چشمان كليوي شكل از چشم‌هاي نيم‌كره‌اي شكل برخوردار بوده كه از كناره‌ هاي سر به بيرون برآمده است. همچنين شاخك‌هاي آن از يك نقطه ثابت اضافي براي كمك به حفظ تعادل در زمان جهش برخوردار است.

سوسمار ميوه‌خوار

http://www.bartarinha.ir/files/fa/ne...4/7937_386.jpg
اكثر گونه‌هاي برتر جديد بسيار كوچك بوده و تاكنون ناديده‌گرفته شده بودند، اما اين گونه جديد سوسمار كنترلي ميوه‌خوار حدود 1.8 متر قد و 10 كيلوگرم وزن دارد. اين گونه در جنگل شمالي سيرا مادره در جزيره لوزون فيليپين كشف شد. اين سوسمار با نام علمي آن Varanus bitatawa از رنگي درخشان با نوارهاي طلايي در پوست آن برخوردار است. بدن و پاهاي پوسته‌پوسته اين حيوان به رنگ آبي- سياه با نقطه‌هاي زرد و سبز است. دم آن نيز در بخش‌هاي متناوب به رنگ مشكي و سبز است.

بز كوهي آفريقايي

http://www.bartarinha.ir/files/fa/ne...4/7938_461.jpg
يك بز كوهي از غرب آفريقا نيز راه خود را در فهرست برترين گونه‌هاي سال باز كرد، اگر چه پيش از اين نيز شناخته شده و مورد بهره‌برداري انسان درآمده است. محققان اين گونه را Philantomba walteri يا غزال كوچك والتر ناميدند. اين نام به افتخار والتر ورهين به پاس خدماتش بر روي پستانداران آفريقايي انتخاب شده‌است. اين گونه بر اي اولين بار در سال 1968 در توگو كشف شد.

جيرجيرك گرده‌افشان

http://www.bartarinha.ir/files/fa/ne...4/7939_375.jpg
جيرجيرك Glomeremus orchidophilus كه از صداي گوشخراشي برخوردار است تنها گرده‌افشان گل اركيده نادر cadetiion Réunion در مجمع‌الجزاير ماسكارين در اقيانوس هند است. اين حيوان اولين گواه زنده بر گرده‌افشاني توسط جيرجيرك‌ها است.

قارچ زيردريايي!

http://www.bartarinha.ir/files/fa/ne...4/7940_603.jpg
گونه ديگر قارچ عجيب اين ليست، قارچ آبشش‌دار Psathyrella aquatic است كه در آب‌هاي روان سرد و تميز بالاي رودخانه روگو در اورگون كشف شد. محققان اين قارچ را براي 11 هفته مورد مشاهده و بررسي قرار دادند. اين قارچ تنها گونه‌اي است كه زير آب به بار مي‌نشيند.

عنكبوت پوست درختي داروين

http://www.bartarinha.ir/files/fa/ne...4/7941_636.jpg
عنكبوت كروي باف Caerostris darwini كه در جنگل‌هاي ماداگاسكار كشف شده نام خود را از چارلز داروين گرفته است. اين عنكبوت شبكه تار خود را در دهانه رودخانه‌ها و درياچه‌ها مي‌بافد. در يك لحظه تا 24 متر در ميان رود ماداگاسكار كشيده شده و حداقل 30 حشره در دام مي‌افتند. علاوه بر اندازه اين شبكه، اين تار از استحكامي تا 10 برابر محصولات اليافي كولار برخوردار است.

منبع : تابناک
__________________


اکنون ساعت 04:12 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)