رفت آن که فقاع از تو گشاییم دگربار
ما را بس از این کوزه که بیگانه مکیدهست |
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما |
وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را
ساقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز را |
خنده جام مي و زلف گره گير نگار
اي بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست |
داغ جانسوز من از خنده خونین پیداست
ای بسا خنده که از گریه غم انگیزتر است |
شور غم عشقش چنین حیفست پنهان داشتن
در گوش نی رمزی بگو تا برکشد آواز را |
سرسبزترین بهار تقدیم تو باد
آوای خوش هزار تقدیم تو باد گویند که لحظه ایست روییدن عشق آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد |
آشنايان ره عشق گرم خون بخورند
ناكسم گر به شكايت سوي بيگانه روم |
آشنايی نه غريب است که دلسوز من است
چون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخت |
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپردهاند به مستی زمام ما |
به چاه فراقش ز مستي فتادم كمندش بجويي ز چاهم برآري |
زبـان خـامــه نــــدارد ســـر بـیــــان فـراق
و گـر نـه شـرح دهـم با تـو داستـان فـراق |
فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب
که حيف باشد از او غير او تمنايی |
ناکامیم ای دوست ز خودکامی تست
وین سوختگیهای من از خامی تست |
ز روی دوست دل دشمنان چه دريابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا |
روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است |
خفته بر سنجاب شاهی نازنينی را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالين غريب |
چگونه شاد شود اندرون غمگینم
به اختیار که از اختیار بیرون است |
چقدر کاربر فعال ! اون هم در زمینه ادب ...
من اختيار خود را تسليم عشق کردم همچون زمام اشتر بر دست ساربانان |
منزل سلمی که بادش هر دم از ما صد سلام
پرصدای ساربانان بينی و بانگ جرس |
از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم |
علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگس مستانه به يغما ببرد |
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها |
مژه سياهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فريب او بينديش و غلط مکن نگارا |
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما |
در اين خمار کسم جرعهای نمیبخشد
ببين که اهل دلی در ميان نمیبينم |
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما |
از آن به دير مغانم عزيز میدارند
که آتشی که نميرد هميشه در دل ماست |
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما |
از باد همه پيام او مي شنوم وز بلبل مست نام او مي شنوم |
از وجودم قدري نام و نشان هست كه هست
ورنه از ضعف در آنجا اثري نيست كه نيست |
دل در تو گمان بد برد دور از تو اين نيز ز ضعف خود برد دور از تو |
تو گمان مبر که سعدی ز جفا ملول گردد
که گرش تو بی جنایت بکشی جفا نباشد |
رو اي غم و انديشه خطا مي گويي از كان وفا چرا جفا مي گويي |
دوستان گویند سعدی دل چرا دادی به عشق
تا میان خلق کم کردی وقار خویش را ما صلاح خویشتن در بینوایی دیدهایم هر کسی گو مصلحت بینند کار خویش را |
کنون دم درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد
به امید دمی با دوست وان دم هم نمیبینم |
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمي بينم
دلي بي غم كجا جويم كه در عالم نمي بينم |
سينه تنگ من و بار غم او هيهات
مرد اين بار گران نيست دل مسکينم بامداد بخیر !!! |
دي گفت از سر حسرت چو مرا ديد
هيهات كه رنج تو ز قانون شفا رفت |
از رنج و ملال ما چه فرياد كني
آن به كه به شكر وصل را شاد كني از ما چه گريزي و چرا داد كني زان ترس كه وصل را بسي ياد كني |
اکنون ساعت 01:33 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)