قلم را آن زبان نبود که سرّ عشق گوید باز
ورای حدّ تقریر است شرح آرزومندی ک {داش مشتی} |
که دارد این چنین ذوقی که ما راست |
با "ت" ادامه میدم دوست عزیز تو بدین چشم شوخ و روی چو ماه ببری دل ز دست سنگ سیاه زیر دستت چه آسمـان چه زمین پایمالت چه آفتاب و چه ماه گ |
گفت غم تو دارم گفتا غمت بر آید |
مهر بر روی یار باخته رنگ است ماه پس از حُسن آن نگار به تنگ است روز فراقت شدیم دست و گریبان روی فراغت ندیدهایم چه رنگ است ل |
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید |
از بس در سر هوای آن دوست مرا روی دل از آن جهت به هر سوست مرا چون دوست نمیکند ز دشمن فرقم دشمن که نکرد فرق از دوست مرا ب |
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیشود |
پایم از عشق تو در سنگ آمدست عقل را با تو قبا تنگ آمدست نام من هرگز نیاری بر زبان آری از نامم ترا ننگ آمدست ج |
جامی که برد از دلم آزار به من داد |
اکنون ساعت 04:34 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)