خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را //ع |
عاشقت گشتم تو گفتي عاشقان ديوانه اند
عاقبت عاشق شدي ديدي كه خود ديوانه اي // چ |
چنگ دجال از درون و رنگ ابدال از برون
دام دزدان در ضمیر و رمز شاهان در خطاب عاشق چادر مباش و خر مران در آب و گل تا نمانی ز آب و گل مانند خر اندر خلاب ز |
ز خوف هجرم ايمن كن اگر اميد آن داري
كه از چشم بد انديشان خدايت در امان دارد // آ |
آرام تو رفتار به سرو چمن آموخت
تمکین تو شوخی به غزال ختن آموخت ب |
بهر امتحان اي دوست گر طلب كنب جان را
آنچنان برافشانم كز طلب خجل ماني // ن |
نه آن باشد نه این باشد صلاح الحق و دین باشد
اگر همدم امین باشد بگویم کان فلان باشد ر |
روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم
که پریشانی آن سلسله را آخر نیست // ت |
تن را بدیدی جان نگر گوهر بدیدی کان نگر
این نادره ایمان نگر کایمان در او گمراه شد ح |
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
کـــه آشـنـــا سـخـــن آشـنـــا نـگــــه دارد // و |
وان میر ساقی را بگو مستان سلامت می کنند
وان عمر باقی را بگو مستان سلامت می کنند |
آقا مهدي يادت رفت ;)
دست از طلب ندارم تا كام من برآيد يا تن ريد به جانان يا جان ز تن برآيد // ش |
شه بچه ای باید کو مشتری لعل بود
نادره ای باید کو بهر تو غمخواره شود ک |
کو آن حکیم طوسی شهنامه ای سراید
گویا که شاعر ما دیگر بیان ندارد ت |
خون ببرد نطفه کند نطفه برد خلق کند
خلق کشد عقل کند فاش کند محشر خود ک |
کی بر این کلبه ی طوفان زده سرخواهی زد
ای پرستو که پیام آور فروردینی *ف |
فتوح اندر فتوح اندر فتوحی
توی مفتاح و حق مفتاح ابواب ی |
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس ر |
ره رو مگو این چون بود زیرا ز چون بیرون بود
کی شیر را همدم شوی تا در تو آهویی بود ه |
هر که چون لاله کاسه گردان شد
زین جفا رخبه خون بشوید باز ج |
جلوه روی تو بی منـت کس مقصود است
کـاین همه راه ، کران تا به کران آمده ام // ك |
کاری نداریم ای پدر جز خدمت ساقی خود
ای ساقی افزون ده قدح تا وارهیم از نیک و بد ح |
حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل
دیده دریا کنم از اشک و درو غوطه خورم *ع |
عزم سفر دارد جان می نهیش بند گران
برسکلد بند تو را عاقبت آواره شود ی |
یادباد آنکه سر کوی توام من منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود |
حرف یادت رفت
در فقر درویشی کند بر اختران پیشی کند خاک درش خاقان بود حلقه درش سنجر زند ق |
ببخشید.
قد بلند تو را تا به بر نمی گیرم درخت کام و مرادم به بر نمی آید *غ |
غمی که چون سپه زنگ ملک دل بگرفت
ز خیل شادی روم رخت ز دیدار باز ه |
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود *ط |
طریق صدق بیاموز ز آب صافی دل
براستی طلب آزادگی ز سرو چمن ن |
نیست در شهر نگاری که دل از ما ببرد
بختم اگر یار شود رختم از اینجا ببرد *ر |
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم ب |
بخت آيينه ندارم که در او مي نگري
خاک بازار نيرزم که بر او مي گذري گ |
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید *چ |
چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن
خلق را مسکین و سرگردان مکن ز |
زاهد از کوچه ی رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند *خ |
زبان خامه ندارد سر بیان فراق
و گر نه شرح دهم با تو داستان فراق م |
خداوندا به فریاد دلم رس
کس بی کس توئی مو مانده بی کس همه گویند که طاهر کس نداره خدا یار منه چه حاجت کس ش |
ملولان همه رفتند در خانه ببندید
بر آن عقل ملولانه همه جمع بخندید ش |
شب تاریک و سنگستان و من مست
سبو از دست من افتاد و نشکست نگه دارنده اش نیکو نگه داشت وگرنه صد سبو نفتاده بشکست *ت |
اکنون ساعت 06:08 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)