ترک ما سوی کس نمینگرد
آه از این کبریا و جاه و جلال |
لبش میبوسد و خون میخورد جام
رخش میبیند و گل میکند خوی |
يا رب به که شايد گفت اين نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجايی |
یکی چو باده پرستان صراحی اندر دست
یکی چو ساقی مستان به کف گرفته ایاغ |
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت |
توانگرا دل درویش خود به دست آور
که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند |
دوش در خواب چنان دید خیالم که سحر
گذر افتاد بر اصطبل شهم پنهانی |
تا غنچه خندانت دولت به که خواهد داد
ای شاخ گل رعنا از بهر که میرويی |
یا رب این بچه ترکان چه دلیرند به خون
که به تیر مژه هر لحظه شکاری گیرند |
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دارالسلام را |
از بس که چشم مست در اين شهر ديدهام
حقا که می نمیخورم اکنون و سرخوشم |
مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند
که اعتراض بر اسرار علم غیب کند |
در عشق خانقاه و خرابات فرق نيست
هر جا که هست پرتو روی حبيب هست |
تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز
و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند |
در شب قدر ار صبوحی کردهام عيبم مکن
سرخوش آمد يار و جامی بر کنار طاق بود |
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او
گر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست |
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلک شيوه او پرده دری بود |
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند |
دارای جهان نصرت دین خسرو کامل
یحیی بن مظفر ملک عالم عادل |
لب باز مگیر یک زمان از لب جام
تا بستانی کام جهان از لب جام |
منظور خردمند من آن ماه که او را
با حسن ادب شيوه صاحب نظری بود |
درد و صاف تو را حکم نیست خوش درکش
که هر چه ساقی ما کرد عین الطاف است |
تيمار غريبان اثر ذکر جميل است
جانا مگر اين قاعده در شهر شما نيست |
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست
تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست |
تا چه بازی رخ نمايد بيدقی خواهيم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نيست |
تا شدم حلقه به گوش در ميخانه عشق
هر دم آيد غمي از نو به مبارك بادم |
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم
جرس فرياد میدارد که بربنديد محملها |
اي پادشه خوبان داد از غم تنهايي
دل بي تو به جان امد وقت است كه باز آيي |
يا رب سببی ساز که يارم به سلامت
بازآيد و برهاندم از بند ملامت |
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقهای در ذکر یارب یارب است |
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزيز خود به نوا میفرستمت |
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما |
از چرخ به هر گونه همیدار امید
وز گردش روزگار میلرز چو بید |
دادگرا تو را فلک جرعه کش پیاله باد
دشمن دل سیاه تو غرقه به خون چو لاله باد |
در باغ چو شد باد صبا دایهٔ گل
بربست مشاطهوار پیرایهٔ گل |
لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح
داغ دل بود به امید دوا بازآمد |
در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز |
زان روی که از شعاع نور رخ تو
خورشید منیر و ماه تابنده شدهست |
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا میفرستمت |
تا کی بود این گرگ ربایی، بنمای
سرپنجهٔ دشمن افکن ای شیر خدای |
اکنون ساعت 11:20 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)