اي خواب مرا بسته و مدفون كرده شب را و مرا بي خود و مجنون كرده |
......................
|
صوفي مجنون كه دي جام وقدح مي شكست
دوش به يك جرعه مي عاقل وفرزانه شد |
به خدا که جرعهاي ده تو به حافظ سحرخيز
که دعاي صبحگاهي اثري کند شما را |
ز رقيب ديوسيرت به خداي خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددي دهد خدا را |
ز رقيب ديوسيرت به خداي خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددي دهد خدا را |
بر بام قصر اگر شب مهتاب پا نهد
گردون به چشم ماه کشد ميل از شهاب |
چو اشبهت گه جولان جهد به شکل شهاب
ز عرصه گرد رساند به هفتمين اختر |
اي شير سرافراز زبردست خدا
اي تير شهاب ثاقب شست خدا |
شهاب ثاقب، از دامان افلاک
فرو افتاد، چون سنگ فلاخن |
بر ديو شهاب حربه رانده
لاحول ولا ز دور خوانده |
هست عقلي همچو قرص آفتاب
هست عقلي کمتر از زهره و شهاب |
هست عقلي چون چراغي سرخوشي
هست عقلي چون ستارهي آتشي |
عقل جزوي عقل را بدنام کرد
کام دنيا مرد را بيکام کرد |
مددي گر به چراغي نکند آتش طور
چاره تيره شب وادي ايمن چه کنم |
بي تو اي سرو روان با گل و گلشن چه کنم
زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چه کنم |
بر كش اي مرغ سحر نغمه داوودي باز
كه سليمان گل از باد هوا باز آمد |
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شدو آواز نیامد این مدعیان در طلبش بی خبرانند آن را که خبر شد خبری باز نیامد ... |
غنيمتی شمر ای شمع وصل پروانه
که اين معامله تا صبحدم نخواهد ماند |
یارب این شمع شب افروز زکاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست |
چون جان و جگر سوخت تمام از غم تو آنگه سخنان جانفزاي تو چه سود |
دل سوخت تمام از غم و آهي نكشيديم
آتش كه برافروخته شد دود ندارد |
ساقيا برخيز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ايام را |
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست |
مستور و مست هر دو چو از يک قبيلهاند
ما دل به عشوه که دهيم اختيار چيست |
عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما |
عقل ديوانه شد آن سلسله مشکين کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست |
این جهان کوهست و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا |
دل گفت مرا بگو كرا مي جويي
بر گرد جهان خيره چرا مي پويي گفتم كه برو مرا همين خواهي گفت سرگشته من از توام مرا مي گويي |
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست
راه هزار چاره گر از چار سو ببست |
زلفت كفر است و دين رخ چون قمرت از كفر نگر كه دين چه رونق دارد |
هر دو صورت گر به هم ماند رواست
آب تلخ و آب شیرین را صفاست |
شورابه تلخ تيره دل كي گنجد چون مشك جهان پر است از آب زلال |
اي دل فلك سفله كجمدار است
صد بيم خزانش بهر بهار است |
اي دل بشارت ميدهم خوش روزگاري ميرسد
يا درد و غم طي ميشود، يا شهرياري ميرسد گر كارگردان جهان، باشد خداي مهربان اين كشتي طوفان زده هم بر كناري ميرسد |
دل و دین و عقل و هوشم همه را به باد دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی |
زاهد كه نبرد هيچ سود اي ساقي آن زهد نبود مي نمود اي ساقي |
ساقي كه جامت از مي صافي تهي باد
چشم عنايتي به من درد نوش كن سر مست در قباي زرافشان چو بگذري يك بوسه نذر حافظ پشمينه پوش كن |
غم را ديدم گرفته جام دردي گفتم كه غما خير بود رخ زردي |
بی گفت و گوی زلف تو دل را همیکشد
با زلف دلکش تو که را روی گفت و گوست |
اکنون ساعت 01:14 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)