تا ابد بوی محبت بمشامش نرسد هر که خاک در میخانه برخساره نرفت آ |
آه از این جور و تطاول که در این دامگه است
آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود *ل |
لاله ای دارم که آنرا نه چمن نه باغ دارد
لاله من این دل من کوه زاران زار دارد پ |
پیش از اینت بیش از این اندیشه ی عشاق بود
مهرورزی تو با ما شهره ی آفاق بود *ج |
جان ها چو از آن شیر ره صید بدیدند
اکنون چو سگان میل به مردار کی دارد ک |
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست
گشته هر گوشه ی چشم از غم دل دریایی *م |
ملولان به چه رفتید که مردانه در این راه
چو فرهاد و چو شداد دمی کوه نکندید ا |
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را *ه |
هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنانم ندارم باک هر چی دلت خواست |
مرا هرگه بهار آید به خاطر یاد یار آید
به خاطر یاد یار آید مرا هرگه بهار آید ****س |
ساقیا باده که اکسیر حیاتست بیار
تا تن خاکی من عین بقا گردانی ب |
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد *ث |
ثریا کرد با من تیغ بازی
عطارد تا سحر افسانه سازی ض |
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست خیام ک |
كو شمع رخ باده كه از ظلمت تقوي در سينه دلم گمشده چون راز نهاني بگذشت ز ديدار تو عمري و دلم را بر خويشتن از روزنة ديده تماشاست خ |
خیال آب خضر بست و جام کیخسرو
بجرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد ل |
لب لعل و خط مشکین چو آنش هست واینش هست
بنازم دلبر خود را که حسنش آن واین دارد ب |
با هيچ كس نشاني زان دلستان ندارم يا من خبر ندارم يا او نشان ندارد ت |
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده شود |
.....؟ دلم ز وعده،بر آتش نهادي و رفتي....بيا كه سوختن اين كباب نزديك است! س |
سیاهی نیک بخت است آنکه دایم
بود همراز و هم زانوی فرخ //د |
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا ش |
|
زدیده ام شده یک چشمه در کنار روان
که آشنا نکند در میان آن ملاح غ |
غم بریزد از درون تا آبها آه آری این منم در یک سکوت می نویسم لحظه ای را در رکود جرعه جرعه شعر غم را بر دلم می نگارم همچو احساس وجود آه آری این منم با یک نگاه با نگاهی جان تنیده تا پگاه حیف امشب من نمی دانم کیم ؟ روزگار سرد من گشته سیاه آه آری این منم در بحر غم می سرایم قصه جانسوز غم (ب) |
به من نجابت دریای چشم تو آموخت
که دل به برکه ی بی اصل و بی نصب نزنم //پ |
پيرانه سرم عشق جواني به سر افتاد
وين راز كه در سر بنهفتم به در افتاد // ي |
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه ی لیلا نشست ... |
ناوک غمزه بیارو وسن زلف که من
جنگها با دل مجروح بلاکش دارم خ |
خنک جانی که بر بامش همی چوبک زند امشب
شود همچون سحر خندان عطای بی عدد بیند ج |
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی
غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد ص |
صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم
يا نامه نمي خواني يا راه نمي داني // ق |
قرص خورشید در سیاهی شد
یونس اندر دهان ماهی شد ف |
فاش ميگويم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم // م |
ماهی که قدش بسرو میماند راست
آیینه بدست و روی خود می آراست ن |
نگشايد دلم چو غنچه اگر
ساغری از لبش نبويد باز |
حرفتون؟;)
زان لحظه که دیده بر رخت واکردم دل دادم و شعر عشق انشاء کردم // ه |
هر که رخش چنین بود شاه غلام او شود
گر چه که بنده ای بود خاصه که در هوا بود ت |
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت " ل" |
لب که از هم میگشایی، سرخوشم چون کودکی که
خویش را در بین یک دکان قنادی ببیند! //م |
اکنون ساعت 04:12 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)