مطرب چه پرده ساخت که در پرده سماع
بر اهل وجد و حال در های و هو ببست "س" |
سراسر بخشش جانان طریق لطف و احسان بود
اگر تسبیح می فرمود اگر زنار می آورد //ا |
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
انی رایت دهرا من هجرک القیامه *د |
دلی دارم، مسلمانان، چو زلف یار سودایی
همه در بند آن باشد که گردد گرد رخسارش // ر |
روز ازل از کلک تو یک قطره سیاهی
بر روی مه افتاد که شد حل مسایل *ل |
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو دادي طلبيم // گ |
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی *و |
وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من ناله زیر و زار من زارترست هر زمان بس که به هجر میدهد عشق تو گوشمال من // ن |
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم *ف |
فاش میگویم و از گفتۀ خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم // ب |
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایباندارد
بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد *ح |
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستـان بوسد که جـان در آستین دارد // ج |
جان جهان دوش چه سان بوده ای
بی غلطم در دل ما بوده ای زهره ندارم که بگویم تو را بی من بیچاره کجا بوده ای *خ |
خـرم آن روز که با دیده گریان بروم
تـا زنــم آب در میکـده یکــبار دگــر // آ |
آمده ام که سر نهم
عشق تو را به سر برم ور تو بگویی ام نی شکنم،شکر برم *ه |
هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظراست
عشـق بـازی دگـر و نفس پرستی دگـراست گ |
گویند اصل آدمی خاکست و خاکی می شود
کی خاک گردد آن کسی کو خاک این درگاه شد ب |
بدین رواق زبر جد نوشته اند به زر
که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند //ر |
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را "م" |
من از آن سياه دارم به غم تو روز روشن
كه تو ماهي و تعلق به شب سياه داري // ي |
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است "ن" |
نالیدن بلبل ز نوآموزی عشق است
هرگز نشنیدیم ز پروانه صدایی // م |
می خور که چنین عمر که غم در پی اوست
آن به که بخواب یا به مستی گذرد د/ |
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی // گ |
گسستم از تو رشته ی محبتم را
گره خورد این رشته،شاید کم شود فاصله میان من وتو *ز |
ز غفلت با تبه کاری به سر بردم جوانی را
کنون از زندگی سیرم نخواهم زندگانی را // س |
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیال ها گذر کرد وگذر نکرد خوابی *ش |
شاهد سرمدی تویی وین دل سالخورد من
عشق هزارساله را بر تو گواه می کند // ه |
هزار جهد بکردم که یار من باشی
مراد بخش دل بی قرار من باشی *غ |
غیرتم گشت که محبوب جهانی لیکن روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد ... |
حرفت کو؟
ما نگوییم بد و میل به نا حق نکنیم جامه کس سیه و دلق خود از رق نکنیم م |
من نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيد
قفسم برده به باغي و دلم شاد كنيد خ |
خدا را رحمي اي منعم كه درويش سر كويت
دري ديگر نمي داند رهي ديگر نمي گيرد |
مهندس حروف یادت رفت...
یار آن بُوَد که صبر کند بر جفای یار ترک رضای خویش کند بر رضای یار ق |
قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست گ |
'گفتم مه من از چه تو در دام نیفتی
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد ش |
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل م/ |
من که ز جان ببریده ام چون گل قبا بدریده ام
زان رو شدم که عقل من با جان من بیگانه شد ک |
کی شعرترانگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته ازاین معنی گفتیم وهمین باشد ر |
رُخ نما تا همه خوبان خجل از خویش شوند
گر کـَشی پرده ز رُخ کیست که رُسوا نشود ف |
اکنون ساعت 07:11 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)