از دست زمانه در عذابم
زان جان و دلم همی فکارست |
چون غرض آمد هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل به سوی دیده شد |
صورت ز چشم غایب و اخلاق در نظر
دیدار در حجاب و معانی برابرست |
شاه گفتش پس بگو تدبیر چیست
چارهٔ آن مکر و آن تزویر چیست |
خرم بزی و جهان بشادی گذران
تدبیر نه با تو کردهاند اول کار |
که را مجال نظر بر جمال میمونت
بدین صفت که تو دل میبری ورای حجاب |
مجال خواب نمیباشدم ز دست خیال
در سرای نشاید بر آشنایان بست |
خمها همه در جوش و خروشند ز مستی
وان می که در آن جاست حقیقت نه مجاز است |
هر که دیدار دوست میطلبد
دوستی را حقیقتست و مجاز |
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمیشود ما را |
ز دوستان به جفا سیرگشت مردی نیست
جفای دوست زنم گر نه مردوار کشم |
گر میسر کردن حق ره بدی
هر جهود و گبر ازو آگه بدی |
همیشه باد خصومت جهود و ترسا را
که مرگ هر دو طرف تهنیت بود ما را |
با جوانی سرخوشست این پیر بی تدبیر را
جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را |
چنین جوان که تویی برقعی فروآویز
و گر نه دل برود پیر پای برجا را |
در یکی گفته میسر آن بود
که حیات دل غذای جان بود |
هر دم که در حضور عزیزی برآوری
دریاب کز حیات جهان حاصل آن دمست |
شب همه شب انتظار صبح رویی میرود
کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را |
تو شبی در انتظاری ننشستهای چه دانی
که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت |
ديشب به سيل اشك ره خواب مي زدم
نقشي به ياد خط تو بر آب مي زدم |
کسي که حسن و خط دوست در نظر دارد
محقق است که او حاصل بصر دارد |
در دلم بود كه بي دوست نباشم هرگز
چه توان كرد كه سعي من ودل باطل بود |
گل اگر خشک شود شاخه اش می ماند
دوست اگر دور شود خاطره اش می ماند |
فکر بلبل همه آ«ست که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش |
ناايدن بلبل ز نوآموزي عشق است
هرگز نشنيديم ز پروانه صدايي |
عجب علمیست علم هیئت عشق
که چرخ هشتمش هفتم زمین است |
ابر چشمانم اگر قطره چنین خواهد ریخت
بوالعجب دارم اگر سیل به دریا نرسد |
در خرابات مغان نور خدا مي بينم
اين عجب بين كه نوري ز كجا مي بينم |
از پی آن گل نورسته دل ما یارب
خود کجا شد که ندیدم درین چند گهش |
بهار وگل طرب انگيز گشت وتوبه شكن
به شادي رخ گل بيخ غم ز دل بر كن |
قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست
بوسه ای چند بر آمیز به دشنامی چند |
عسل خوش کند زندگان را مزاج
ولی درد مردن ندارد علاج |
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا |
و گر بهشت مصور کنند عارف را
به غیر دوست نشاید که دیده بردارد |
امروز مرا در دل جز یار نمیگنجد
تنگ است، از آن در وی اغیار نمیگنجد در دیدهٔ پر آبم جز یار نمیآید وندر دلم از مستی جز یار نمیگنجد |
یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند بیوفا یاران که بربستند بار خویش را |
راندی ز نظر، چشم بلا دیدهٔ ما را
این چشم کجا بود ز تو، دیدهٔ ما را |
چشم و چراغ اهل قبایل ز پیش چشم
برق جهنده چون برود همچنان برفت |
به چشم مدعی جانان جمال خویش ننماید
چراغ از اهل خلوت گیر و راز از رازداران پرس |
هر که با شاهد گلروی به خلوت بنشست
نتواند ز سر راه ملامت برخاست |
اکنون ساعت 04:32 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)