مي خواهم از تو بنويسم. از تو كه وقتي در دلتنگي هايم قدم نهادي ، مرا به آينده اي روشن اميدوار كردي و لحظه هايم را غرق در شادي و شور كردي . از تو كه دريچه قلبم را به سويت گشوده ام و دلتنگي هايم را با تو قسمت كرده ام . از تو كه با حضور بهاري ات طراوت و سرسبزي را برايم به ارمغان آوردي و لبخند را براي هميشه مهمان لبهايم كردي . تو را دوست دارم اي زيباترين ترنـــــــــــــــم عاشـــــــــقانه ........ |
وقتي كه باران مي بارد و از دريا نسيم و از گل رايحه خوش به مشام مي رسد ، ياد تو در قلبم جان مي گيرد . اي كه زلال تر از باران و آبي تر از دريا و زيباتر از گل هستي . اي كاش چون نسيمي به روح خسته ام بوزي و مرا جان دوباره بخشي . |
با من از آسمان بگو ، از آسماني كه ابرها را به مهماني عشق دعوت مي كند تا قطره قطره وجودش را به زمين ببخشد . با من از خورشيد بگو ، از خورشيدي كه هر روز با نور و گرمايش سپيده صبح را به تصوير مي كشد و زندگي را به تمام گلها نويد مي دهد . با من از ماه بگو ، از ماهي كه زيباترين ترانه ها را در شبهاي مهتابي در كوچه پس كوچه هاي عاشقي زمزمه مي كند و ستاره ها را به مهماني شب فرا مي خواند . __________________ |
تو نبودي آن روز كه نگاهم غزل اين دل تنها را خواند و نديدي اشكي را كه پس از تو همبشه با من ماند و نشنيدي آه جگر سوزم را كه از فراقت كشيدم و نديدي قلبم را كه بي صدا شكست و تو را فرياد كرد . تو تنها تكيه گاه من بودي ........ |
و من از دیدگان سرد تو یکروز می خوانم سرود تلخ و غمگین خداحافظ مرا از یاد خواهی برد و از یادم نخواهی رفت و من این را خوب می دانم که روزی مرا از خویش خواهی راند وقلبت را که روزی آشیان گرم عشقم بود همراه خواهی برد وتو ازیادم نخواهی رفت وچشمان تو هر شب اسمان تیره احساس من را نور می پاشد ومن با خاطراتت زنده خواهم بود چه غمگینم از این رفتن واز این روزهای سرد تنهایی چه بیزارم مرا از یاد خواهی برد می دانم و می دانم که از یادم نخواهی رفت |
غم عشقت بیابان پرورم کرد
هوای عشق بی بال وپرم کرد به مو گفتن صبوری کن صبوری صبوری بین چه خاکی بر سرم کرد |
به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟ که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟ به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟ به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی در دیر میزدم من، که یکی ز در در آمد که : درآ، درآ، عراقی، که تو خاص از آن مایی |
دشمنم با دوستان گوید: فلانی عاشق است عاشقم بر روی خوبان، عاشقم، آری چه شد؟ در سر سودای عشق خوبرویان شد دلم وز چنان زلف ار ببستم نیز زناری چه شد؟ گر گذشتم بر در میخانه ناگاهی چه باک؟ گر به پیران سر شکستم توبه یکباری چه شد؟ چون شدم مست از شراب عشق، عقلم گو: برو گر فرو شست آب حیوان نقش دیواری چه شد؟ گر میان عاشق و معشوق جرمی رفت رفت تو نه معشوقی نه عاشق، مر تو را باری چه شد؟ زاهدی را کز می و معشوق رنگی نیست نیست گر کند بر عاشقان هر لحظه انکاری چه شد؟ های و هوی عاشقان شد از زمین بر آسمان نعرهٔ مستان اگر نشنید هشیاری چه شد؟ از خمستان نعرهٔ مستان به گوش من رسید رفتم آنجا تا ببینم حال میخواری چه شد؟ دیدم اندر کنج میخانه عراقی را خراب گفتم: ای مسکین، نگویی تا تو را باری چه شد؟ |
مرسی آریانا شعر بسیار قشنگی بود، بر دلم نشست
|
عاشق سر مست را، با دین و دنیا کار نیست کعبه صاحبدلان، جز خانه خمار نیست روی زرد عاشقان، چون میشود گلگون به می گر خم خمار را رنگی ز لعل یار نیست زاهدی گر میخرد عقبی، به تقوی، گو، بخر لاابالی را، سرو سودای این بازار نیست از سر من باز کن، ساقی خرد را، کین زمان با خیالش خلوتی دارم که جان را بار نیست طلعتش، آینه صنع است و در آیینهاش جمله حیرانند و کس را زهره گفتار نیست شمع ما گر پرده بر میدارد، از روی یقین در حق آتش پرستان، بعد از آن انکار نیست حال بیخوابی چشم من، چه میداند کسی کو چو اختر هر شبی تا صبحدم بیدار نیست دامن وصلش به جان از دست دادن مشکل است ورنه جان دادن، به دست عاشقان دشوار نیست دوش با دل، راز عشق دوست گفتم، غیرتش گفت سلمان بس، که هر کس محرم اسرار نیست |
اکنون ساعت 05:12 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)