سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
تو را من ساختم تو را و خاطراتت را و غمی که لحظه لحظه آبم میکند یک غروبِ جمعه ناگهان پی بردم اگر این درد در سینهام نباشد دیوانه ای میشوم غریب که فکر میکند خداست و عشق را و معشوقش را با دستهای خودش آفرید... نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
محبوب من !!! این شعرها را با مهر بخوان کسی که هر شبِ خدا با خیالِ تو خوابیده جز حقیقت چیزی نمیگوید... {پپوله} نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
چیز بیشتری برای فرو ریختن ندارم هیچ چیز محدودم نمیکند، جز جاده ها... _:2: جاهها شریک جرمند با رفتن تو جاده یعنی نبودن ناگهانی یعنی باد خاک گذر گاه قهوه خانههای نیمه راه و تمام اینها میتوانند یک نفر را با خود ببرند و میتوانند یک نفر را با خود باز گردانند... {پپوله} نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
بهانه هم اگر میگیری بهانه ی مرا بگیر من تمامِ خواستن را وجب کرده ام هیچ کس به اندازه ی کافی عاشق نیست هیچ کس هیچ کس به اندازه ی من عاشقِ تو و بهانههایِ تو نیست... نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
آدمهایی را که زیاد دوستت دارند ، بیشتر دوست داشته باش و آنهایی را که زود ترکت میکنند ، زودتر فــــــــــــــراموش کن... زندگی همین است تعادل میان عشق و نفرت تعادل میان بودنها و نبودن ها تعادل میان آمدنها و رفتن ها زندگی مرزی ست که میگذاری تا کسی هستی تو را نیست نکند مرزی برای آنهایی که میگویند "دوستت دارم" و "همیشه با تو خواهم ماند" {پپوله} نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
رشک میبرم به صراحتِ بید به بهار به زمزمه ی وزینِ باد به متانتِ عاشقانه ی برگ رشک میبرم به جادههای سبز با مسافری در راه آهای فرسنگها دور از من بازگشت را تعبیری دوباره کن قشنگ کن غربتِ بی انتهای مرا قشنگ کن اتفاقِ غروب و کوچه و انتظارِ پنجره را رگبارِ بهاری شو ببار بی محابا ببار بر این تنِ مشتاق بگذار چون گذشته بیدی باشم که ازهر نسیمِ عشق می لرزد قشنگ کن سایه روشنِ بودنِ مرا... نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
مست که باشی نگاه خیره هیچ مردی به روی بازوان زن حرام نیست و رویای شهوت آلود هیچ بوسهای گناه نیست بنوش بنوش زندگی همین امروز پر از حادثه است انتظار برای فردا بیهوده است وقتی امروز پر از لحظههای ناب پر از خاطره است همین امروز را باش و مست باش و اگر شد با ما باش و اینبار آشکار و بی پروا پر از گناه باش با ما باش... نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
مینشینم رویِ ایوانِ با دو استکانِ چای آری فقط با دو استکانِ چای مینشینم به انتظار فکر میکنم فکر میکنم و تکرار میکنم تو میآیی... تو میآیی... تو میآیی... و یک روز تو میآیی به رویِ ایوان برایِ صرفِ چای میآیی و میپرسی هنوز هم دوستم داری؟؟ نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
در آغوشم بگیر هیچ غریبی زود آشنا نیست نمی دانی هیچ کس نمی داند که من در حسرت نوازشی غریبه ترینم... غریبه ترین... نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
میتوانی هزاران بار بگویی دوستم داری میتوانی جوری بگویی که من باور کنم که همه باور کنند شب که میشود در آغوش تو آرام میخوابم دوستت دارم میدانم دوستم داری و اصلا به این فکر نمیکنم که در تاریکیِ شب در تنهاییِ خودت وقتی من خوابم وقتی همه خوابند هر بار که از این شانه به آن شانه میشوی با خودت به چه فکر میکنی و با وجدانت چه حرفهایی میزنی... ( عاشق نیستی ... نباش ... صادق باش ) نیکی فیروزکوهی |
اکنون ساعت 08:31 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)