![]() |
خانم ها همیشه زود قضاوت می کنند
خانم ها همیشه زود قضاوت می کنند |
|
شماره تلفن ناشناس
ناشناس : سلام خوشگله ،دوست پسر داری ؟ دختر :بله ،شما؟ ناشناس : من داداشتم ،صبر کن بیام خونه به حسابت میرسم !! شماره ناشناس بعدی : ناشناس : دوست پسر داری؟ دختر : نه نه اصلا ناشناس : من دوست پسرتم ... واقعا که ... دختر : عزیزم به خدا فکر کردم که تو داداشمی !!! ناشناس : خوب داداشتم دیگه ،صبر کن خونه برسم من میدونم و تو....! |
یک داستان غم انگیز از یک دانشجوی مهندسی" یک دانشجوی مهندسی عاشق سینه چاک دختر همکلاسیش بوده.. بالاخره یک روزی به خودش جرات داد و به دختر راز دلش رو گفت و از دختره خواستگاری کرد.. اما دختر خانوم داستان ما عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد. بعدم پسر رو تهدید کرد که اگر دوباره براش مزاحمت ایجاد کنه، به حراست میگه.. ... ... ... ... روزها ازپی هم گذشت و دختره واسه امتحان از پسر داستان ما یک جزوه قرض گرفت و داخلش نوشت " من هم تو رو دوست دارم، من رو ببخش اگر اون روز رنجوندمت "اگر منو بخشیدی بیا و باهام صحبت کن و دیگه ترکم نکن. ولی پسر دانشجو هیچوقت دیگه باهاش حرف نزد.. چهار سال آزگار کذشت و هر دو فارغ التحصیل شدند. اما پسر دیگه طرف دختره نرفت.!! نتیجه اخلاقی این ماجرا. . - - - - - - - - - - - - پسرهای مهندسی هیچوقت لای کتاب ها و جزوه هاشون رو باز نمیکنند...! |
سلام دوستان من اولین تاپیک رو دارم میزارم داستان هاتون واقعا باحاله
|
آورده اند که بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می نمو د . شیادی چون شنیده بود بهلول
دیوانه است جلو آمد و گفت : اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه که به همین رنگ است به تو میدهم . بهلول چون سکه های او را دید دانست که آنها از مس هستند و ارزشی ندارند به آن مرد گفت به یک شرط قبول می کنم : اگر سه مرتبه با صدای بلند مانند الاغ عر عر کنی !!! شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود . بهلول به او گفت : تو که با این خریت فهمیدی سکه ای که در دست من است از طلا می باشد ، من نمی فهمم که سکه های تو از مس است . آن مرد شیاد چون کلام بهلول را شنید از نزد او فرار نمود .:) |
نامه عاشقانه غضنفر
نامه عاشقانه غضنفر
سلام بر تو میدونم که صدامو شناختی پس خودمو معرفی نمیکنم شایدم نشناختی، منم غضنفر آااه ای عشق من، چند روز که دلم برات گرفته و قلبم مثل یه ساعت دیواری هر دقیقه شصت لیتر آب را تقسیم بر مجذور مربع میکنه، حالا بگو بقال محل ما چند سالشه؟ امروز یاد آن روزی افتادم که تو من را دیدی و یک دل نه صد دل من را عاشق خودت کردی. یادت میآید؟ ای بابا عجب گیجی هستی، یادت نمیآید؟ خیلی خنگی، خودم میگم. اون روز که من زیر درخت گیلاس سر کوچه، لبو کوفت میکردم با بربری. ناگهان پدرت تو را با جفتک از خانه بیرون انداخت و من مثل اسب به تو خندیدم، خیلی از دست من ناراحت شدی. ولی با عشق و علاقه به طرف من آمدی. خیلی محکم لگدی به شکم من زدی و رفتی. آن لگد را که زدی برق از چشمانم پرید و حسابی عاشقت شدم. از آن به بعد هر روز من زیر درخت گیلاس میایستادم تا تورا ببینم، ولی هیچوقت ندیدم. اول فکر کردم که شاید خانه تان را عوض کردید ولی بعدا فهمیدم درخت گیلاس را اشتباه آمده بودم. یک قاب عکس خالی روی میزم گذاشتم و داخل آن نوشتم "عشقم" هروقت آن را میبینم به تو فکر میکنم و تصویر تو را به ذهن میآورم! مثلا همین دیروز داداشم داشت به قاب نگاه میکرد، دو تا زدم تو سرشو بهش گفتم مگه تو خودت ناموس نداری به دختر مردم نگاه میکنی؟ راستی این شمارهای که به من دادی خیلی به دردم خورد. هر روز زنگ میزنم و یک ساعت باهات درد دل میکنم و تو هم هی میگی "مشترک مورد نظر در شبکه موجود نمیباشد" من که میدونم منظورت از این حرفا چیه!! منظورت اینه که تو هم به من عشق میورزی، مگه نه!؟ یه چیزی بهت میگم ولی ناراحت نشی، گوساله! این چه وضع ابراز عشقه؟ ناراحت شدی؟ خاک بر سر بی جنبت!! آدم انقد بی جنبه؟ ولی میدونم یکی از این روزا سرتو میندازی پایین و عین بچهٔ آدم میای تو خونهٔ من، راستی خواستی بیای ده تا نون بربری هم سر راهت بجیر یه روزی میام خواستگاریت، میخوام خیلی گرم و صمیمی باباتو ببوسم و چندتا شوخی دستی هم باهاش میکنم که حسابی اول زندگی باهم رفیق بشیم، راستی کلهٔ بابت مثل نور افکن میمونه. بعد عروسی بهش بجو خیلی طرف خونهٔ ما پیداش نشه. من آدم کچل میبینم مزاجم بهم میریزه چند وقت پیش یه دسته گل برات از باغچه کندم که سر کوچتون دادمش به یه دختر دیگه، فکر بد نکن! دختر داشت نگاهم میکرد منم تو رودرواسی گیر کردم گل رو دادم بهش، اونم لبخند ملیحی از ته روده اش به من زد. درسته دختره از تو خیلی خوشگل تر بود ولی چیکار کنم که بیخ ریش خودمی. راستی من عاشق قورمه سبزی ام (البته بعد از تو) اگه برام خواستی درست کنی حواست باشه، بی نمک بشه، بسوزه ، بد طعم بشه همچی لگدی بهت میزنم كه نفهمی از من خوردی یا از خر خلاصه اینکه بی قراری نکن، یه خط شعر هم برات گفتم. خوشت اومد اومد، نیومد به درک بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم فکر نکن یاد تو بودم داشتم اونجا ول میگشتم غضنفر تو; |
کلاسهای آموزشی ویژه بزرگسالان
http://www.dl.persianmob.net/images/....12.18/t/1.gifhttp://www.dl.persianmob.net/images/....12.18/t/2.gifhttp://www.dl.persianmob.net/images/....12.18/t/3.gif مرکز آموزش بزرگسالان برگزار میکند... کلاسهاى آقايان توجه: به دليل پيچيدگى و مشکلى موضوعات، براى هر کلاس بيش از ٨ نفر ثبت نام نمیشود کلاس ١ چگونه جايخى را پر میکنند؟ برگزارى به صورت مرحله به مرحله همراه با نمايش اسلايد مدّت: ٤ هفته، دوشنبهها و چهارشنبهها از ساعت ١٩ تا ٢١ کلاس ٢ آيا دستمال توالت خود به خود عوض میشود؟ برگزارى به صورت ميزگرد و بحث آزاد مدّت: ٢ هفته، شنبهها از ساعت ١٨ تا ٢٠ کلاس ٣ مسئوليت پذيري در قبال سطل زباله بردن يا نبردن ؟ برگزارى به صورت کار عملى و گروهى مدّت: ٤ هفته، يکشنبهها از ساعت ١٩ تا ٢١ کلاس ٤ تفاوتهاى بنيادى بين سبد لباسهاى کثيف و کف زمين برگزارى به صورت نمايش فيلم با توضيحات تکميلى مدّت: ٣ هفته، پنجشنبهها از ساعت ١٤ تا ١٦ کلاس ٥ آيا ظرفهاى غذا میتوانند خودشان پرواز کنند و در سينک آشپزخانه فرود آيند؟ برگزارى به صورت نمايش ويديويى مدّت: ٤ هفته، سهشنبه و پنجشنبهها از ساعت ١٩ تا ٢١ کلاس ٦ گم کردن ريموت کنترل و از دست دادن هويت برگزارى به صورت کارگاه آموزشى همراه با گروههاى پشتيبان مدّت: ٤ هفته، چهارشنبهها و پنجشنبهها از ساعت ١٩ تا ٢١ کلاس ٧ يادگيرى چگونگى پيدا کردن چيزها ..... ابتدا نگاه کردن به سرجايش و بعد زير و رو کردن خانه برگزارى به صورت بحث آزاد مدّت: ٢ هفته، دوشنبهها از ساعت١٨ تا ٢٠ کلاس ٨ حفظ سلامتى ... گل آوردن براى همسر سلامتى شمارا به خطر نمیاندازد برگزارى به صورت نمايش اسلايد همراه با نوار صوتى مدّت: سه شب، يکشنبه، سهشنبه و پنجشنبه از ساعت ١٩ تا ٢١ کلاس ٩ مرد واقعى هنگامى که راه را گم کرد از يکنفر سوال میکند برگزارى به صورت ميزگرد و بحث آزاد مدّت: حداقل ٦ ماه، سهشنبهها از ١٨ تا ٢٠ کلاس ١٠ آيا از لحاظ ژنتيکى غيرممکن است که به هنگام پارک کردن ماشين توسط همسرتان ساکت بنشينيد؟ برگزارى به صورت شبيهسازى کامپيوترى مدّت: ٤ هفته پنجشنبهها از ساعت ١٢ تا ١٤ کلاس ١١ تفاوتهاى بنيادى بين مادر و همسر برگزارى به صورت آنلاين و نقش بازى کردن مدّت: نامحدود، سهشنبهها از ساعت ١٩ تا ٢٢ کلاس ١٢ حفظ آرامش به هنگام خريد کردن همسر برگزارى به صورت تمرينات مديتيشن و روشهاى تنفسى مدّت: ٤ هفته، شنبهها و سهشنبهها از ١٧ تا ٢٠ کلاس ١٣ مبارزه با فراموشى ... به يادآوردن روز تولد، سالگردها و ساير تاريخهاى مهم برگزارى به صورت جلسات شوک درمانى مدّت: سه شب، يکشنبه و سهشنبه و پنجشنبه از ساعت ١٩ تا ٢١ کلاس ١٤ اجاق گاز: چيست و چگونه استفاده میشود؟ برگزارى به صورت نمايش زنده سهشنبهها از ساعت ١٨ تا ٢٠ ************ ********* ********* ********* ********* ********* ********* ********* ***** کلاسها براى خانم ها کلاس ١ چگونه 2.5 متر ماشین رو تو 8 متر جای پارک قرار دهیم؟ برگزارى به صورت مرحله به مرحله همراه با نمايش اسلايد مدّت: ٤ هفته، دوشنبهها و چهارشنبهها از ساعت ١٩ تا ٢١ کلاس ٢ مسابقه فوتبال یک ورزش است نه فیلم غیر اخلاقی برگزارى به صورت ميزگرد و بحث آزاد مدّت: ٢ هفته، شنبهها از ساعت ١٨ تا ٢٠ کلاس ٣ آيا میتوان با آمادگی قبلی برای رفتن به مراسم عروسی همزمان با آقایان حاضر شد؟ برگزارى به صورت کار عملى و گروهى مدّت: ٤ هفته، يکشنبهها از ساعت ١٩ تا ٢١ کلاس ٤ نحوه گرفتن صحیح فرمان اتومبیل (بطور ثابت و در حال دور زدن) برگزارى به صورت نمايش فيلم با توضيحات تکميلى مدّت: ٣ هفته، پنجشنبهها از ساعت ١٤ تا ١٦ کلاس ٥ نحوه تشخیص تاریخ انقضاء مواد خوراکی از روی بسته آنها هنگام خرید برگزارى به صورت نمايش ويديويى مدت: ٤ هفته، سهشنبه و پنجشنبهها از ساعت ١٩ تا ٢١ کلاس ٦ عدم ترس از نازل پمپ بنزین و استفاده از آن برگزارى به صورت کارگاه آموزشى همراه با گروههاى پشتيبان مدت: ٤ هفته، چهارشنبهها و پنجشنبهها از ساعت ١٩ تا ٢١ کلاس ٧ اهمیت دادن به ظاهر و هیکل خود بعد از ازدواج به مانند قبل آن برگزارى به صورت بحث آزاد مدّت: ٢ هفته، دوشنبهها از ساعت١٨ تا ٢٠ کلاس ٨ گفتن "عزیزم" به شوهر سلامتى شمارا به خطر نمیاندازد برگزارى به صورت نمايش اسلايد همراه با نوار صوتى مدّت: سه شب، يکشنبه، سهشنبه و پنجشنبه از ساعت ١٩ تا ٢١ کلاس ٩ چطور می توان با تلفن زیر 30 دقیقه صحبت کرد؟ برگزارى به صورت ميزگرد و بحث آزاد مدّت: حداقل ٦ ماه، سهشنبهها از ١٨ تا ٢٠ کلاس ١٠ آيا از لحاظ ژنتيکى غيرممکن است که هنگامی که خانم های خودمانی با هم تنها هستند حرف های زشت نزنند؟ برگزارى به صورت شبيهسازى کامپيوترى مدّت: ٤ هفته پنجشنبهها از ساعت ١٢ تا ١٤ کلاس ١١ تفاوتهاى بنيادى بين شوهر و آرنولد شوارتزنگر ، براد پیت و بیل گیتس برگزارى به صورت آنلاين و نقش بازى کردن مدّت: نامحدود، سهشنبهها از ساعت ١٩ تا ٢٢ کلاس ١٢ رد نشدن از جلوی تلویزیون با جارو به هنگام پخش فینال جام باشگاه های اروپا برگزارى به صورت تمرينات مديتيشن و روشهاى تنفسى مدّت: ٤ هفته، شنبهها و سهشنبهها از ١٧ تا ٢٠ کلاس ١٣ عدم حساسیت به دختران زیبا تر از خود و عدم زشت خطاب کردن آنها و ایراد بستن به آنها برگزارى به صورت جلسات شوک درمانى مدّت: سه شب، يکشنبه و سهشنبه و پنجشنبه از ساعت ١٩ تا ٢١ پس از پايان دوره، به كسانى كه امتحانات را با موفقيت بگذرانند ديپلم افتخار داده خواهد شد.. |
روزی یک مرد نیمه لال;)رفت به داروخانه و گفت اقا دیب دارید دکتره گفت چی مرده گفت بابا دیب اینورش دیب داره اون ورش دیب داره کارمنده رفت موضوع رو به رئیس گفت رفت یکم فکر کرد و گفت ما یک کارمند داریم که نیمه لال است;)
برید بیاوریدش رفتند کارمند را اوردند و ان کارمند کار مشتری را راه انداخت همه دورش جمع شدند پرسیدند دیب چی بود حالا گفت بابا دیب دیگه اینورش دیب داره اونورش دیب داره:65: |
تفاوت دختر ها و پسر ها
زنان بسیار سریعتر از مردان بالغ میشوند. اغلب دختران ۱۷ ساله میتوانند مانند یک انسان بالغ رفتار کنند. اغلب پسران ۱۷ ساله هنوز در عالم کودکانه بسر برده و رفتارهای ناپخته دارند. به همین دلیل است که اکثر دوستی های دوران دبیرستان به ندرت سرانجام پیدا میکنند.
قهوه تلخ: فرض کنید چند زن و مرد در اتاقی نشته اند و ناگهان سریال قهوه تلخ شروع به پخش می شود. مردها فورا هیجان زده شده و شروع به خنده و همهمه میکنند، و حتی ممکن است ادای جهانگیر شاه دو لو را نیز درآورند. زنان چشمانشان را برگردانده و با گله و شکایت منتظر تمام شدنش میشوند. دست خط: مردها زیاد به دکوراسیون دست خطشان اهمیت نمیدهند. آنها از روش “خرچنگ غورباقه” استفاده میکنند. زنان از قلم های خوشبو و رنگارنگ استفاده کرده و به “ی” ها و “ن” ها قوس زیبایی میدهند. خواندن متنی که توسط یک زن نوشته شده، رنجی شاهانه است. حتی وقتی می خواهد ترکتان کند، در انتهای یادداشت یک شکلک در انتها آن میکشد. حمام: یک مرد حداکثر ۶ قلم جنس در حمام خود دارد – مسواک، خمیر دندان، خمیر اصلاح، خود تراش، یک قالب صابون و یک حوله. در حمام متعلق به یک زن معمولی بطور متوسط ۴۳۷ قلم جنس وجود دارد. یک مرد قادر نخواهد بود اغلب این اقلام را شناسایی کند. ادامه در ادامه مطلب خواروبار: یک زن لیستی از جنسهای مورد نیازش را تهیه نموده و برای خریدن آنها به فروشگاه میرود. یک مرد آنقدر صبر میکند تا محتویات یخچال ته بکشد و سیب زمینی ها جوانه بزنند. آنگاه بسراغ خرید میرود. او هر چیزی را که خوب بنظر برسر می خرد. بیرون رفتن: وقتی مردی میگوید که برای بیرون رفتن حاضر است، یعنی برای بیرون رفتن حاضر است. وقتی زنی میگوید که برای بیرون رفتن حاضر است، یعنی ۴ ساعت بعد وقتی آرایشش تمام شد، آماده خواهد بود. گربه: زنان عاشق گربه هستند. مردان میگویند گربه ها را دوست دارند، اما در نبود زنان با لگد آنها را به بیرون پرتاب میکنند. آینه: مردها خودبین و مغرور هستند، آنها خودشان را در آینه چک میکنند. زنان بامزه اند، آنها تصویر خود را در هر سطح صیقلی بازدید میکنند — آینه، قاشق، پنجره های فروشگاه، برشته کننده ها، سر طاس آقای زلفیان… تلفن: مردان تلفن را به عنوان یک وسیله ارتباطی برای ارسال پیامهای کوتاه و ضروری به دیگران در نظر میگیرند. یک زن و دوستش می توانند به مدت دو هفته با هم باشند و بعد از جدا شدن و رسیدن به خانه، تلفن را برداشته و به مدت سه ساعت دیگر با هم شروع به صحبت کنند. آدرس یابی: وقتی یک زن در حال رانندگی احساس میکند که راه را گم کرده، کنار یک فروشگاه توقف کرده و از کسی که وارد است آدرس صحیح را میپرسد. مردان این را به نشانه ضعف میدانند. آنها هرگز برای پرسیدن آدرس نمی ایستند و به مدت دو ساعت به دور خودشان میچرخند و چیزهایی شبیه این میگویند: “فکر کنم یه راه بهتر پیدا کردم،” و “میدونم که باید همین نزدیکی باشه، اون مغازه طلا فروشی رو میشناسم.” پذیرش اشتباه: زنان بعضی اوقات قبول میکنند که اشتباه کردند. آخرین مردی که اشتباهش را پذیرفته ۲۵ قرن پیش از دنیا رفته است. فرزند: یک زن همه چیز را در مورد فرزندش می داند: قرارهای دکتر، مسابقات فوتبال، دوستان نزدیک و صمیمی، قرارهای رمانتیک، غذاهای مورد علاقه، اسرار، آرزوها و رویاها. یک مرد بطور سربسته و مبهم فقط میداند برخی افراد کم سن و سال هم در خانه زندگی میکنند. لباس شیک پوشیدن: یک زن برای رفتن به خرید، آب دادن به گلهای باغچه، بیرون گذاشتن سطل زباله و گرفتن بسته پستی لباس شیک می پوشد. یک مرد فقط هنگام رفتن به عروسی و یا مراسم ترحیم لباس رسمی برتن میکند. شستن لباسها: زنان هر چند روز یک بار لباسهایشان را میشویند. مردها تک تک لباس های موجود در کمد، حتی روپوش و اونیفرم جراحی هشت سال پیش خود را می پوشند و هنگامیکه لباس تمیزی باقی نماند، یک لباس کثیف بر تن نموده و کوه ایجاد شده از لباسهای چرک خود را با آژانس به خشک شویی منتقل میکنند. عروسی: هنگام یاد کردن از عروسی ها، زنان در مورد “مراسم جشن” صحبت میکنند، مردان درباره “میهمانی های دوران مجردی.” اسباب بازی: دختران کوچک عاشق عروسک بازی هستند و وقتی به سن ۱۱ یا ۱۲ سالگی میرسند علاقه شان را از دست میدهند. مردان هیچگاه از فکر اسباب بازی رها نمیشوند. با بالا رفتن سن آنها اسباب بازی هایشان نیز گران قیمت تر و پیچیده تر میشوند. نمونه های از اسباب بازیهای مردان: تلویزیون های مینیاتوری و کوچک، تلفنهای اتومبیل، مخلوط کن و آب میوه گیری، اکولایزرهای گرافیکی، آدم آهنی های کنترلی، گیمهای ویدئویی، هر چیزی که روشن و خاموش شده، سر و صدا کند و حداقل برای کار کردن به شش باتری نیاز داشته باشد. |
ایا میدانید
آیا می دانستید که CD در سال ۱۹۸۰ توسط سونی و فیلیپس اختراع شد؟
آیا می دانستید که اولین استفاده از دستگاه فکس در سال ۱۸۴۳ انجام شد؟ آیا می دانستید که مقاومت موش صحرایی در برابر بی آبی بیشتر از شتر است؟ آیا می دانستید که جمعیت میمون های هند بالغ بر ۵۰ میلیون است؟ آیا می دانستید که ۳۵۰ هزار نوع کفشدوزک در جهان وجود دارد؟ آیا می دانستید که نوشابه های زرد رنگ، زیانبارتر از نوشابه های سیاه رنگ هستند؟ آیا می دانستید که اعصابی که در بدن شما وجود دارد به اندازه فاصله زمین تا ماه است؟ آیا می دانستید که اعصابی که در بدن شما وجود دارد به اندازه فاصله زمین تا ماه است؟ آیا می دانستید که قلب انسان میتواند خون را ۱۰ متر به بیرون پرتاب کند؟ آیا میدانستید که یک چهارم استخوانهای بدن افراد ، در پایشان قرار دارد؟ آیا میدانستید که اثر لب و زبان هر کس ، مانند اثر انگشت او منحصربهفرد است! آیا می دانستید که کرمهای ابریشم در پنجاه و شش روز ، هشتاد و شش هزار برابر خود غذا میخورند! آیا می دانستید که کره مریخ با سرعت ۲۴۰ کیلومتر در ساعت به دور خورشید میچرخد؟ آیا می دانستید که ظروف پلاستیکی تقریبا پنجاه هزار سال در برابر تجزیه و فساد مقاومند! آیا می دانستید که یک چهارم خاک روسیه در سال پوشیده از برف است؟ آیا میدانستید که حس بویاییه مورچه با حس بویاییه سگ برابری میکند آیا می دانستید که تنها قسمت بدن که خون ندارد قرینه چشم است! آیا می دانستید که شتر مرغ در ۳ دقیقه ۹۵ لیتر آب میخورد! آیا می دانستید که در هنگام عطسه ، قلب شما به اندازه یک میلیونیم ثانیه میایستد آیا می دانستید که حلزونها میتوانند سه سال بخوابند آیا می دانستید که گوش و بینی در تمام طول عمر انسان در حال رشد می باشند و بزرگتر می شوند؟ آیا می دانستید که شش چپ، اندکی از شش راست کوچکتر است تا فضای کافی برای قرارگیری قلب فراهم آید؟ آیا می دانستید که رکورد ضربه زدن به توپ پیگ پنگ در مدت زمان ۶۰ ثانیه ۱۷۳ ضربه است؟ آیا می دانستید که در هر ثانیه ۵۰۰۰ بیلیون بیلیون الکترون به صفحه تلویزیون برخورد میکند تا تصویر را ایجاد کند؟ آیا می دانستید که یک کوه آتشفشان قادر است ذرات ریز و گردوغبار را تا ارتفاع ۵۰ کیلومتری به فضای اطراف پرتاب کند؟ آیا می دانستید که تعداد سلولهای گیرنده بویایی در سگهای معمولی، یک میلیارد و در سگهای شکاری، ۴ میلیارد عدد است؟ آیا می دانستید که انسان به طور طبیعی از چهار سالگی به بعد را در حافظه دارد. خاطرات قبل از چهار سالگی از حافظه پاک میشود؟ آیا می دانستید که یک فرد عادی در ظرف ۲۴ ساعت ۲۲۰۰۰ بار تنفس می کند و ۱۲۰۰۰ لیتر هوا استنشاق می کند که ۲۴۰۰ لیتر آن اکسیژن است؟ آیا می دانستید که زنبور برای تهیه ۱ کیلو عسل باید ۱۵۰ هزار بار شهد حمل کند، روی ۱۰ میلیون گل بنشیند و مسافت معادل ۷ بار دور زمین را طی کند؟ آیا می دانستید که اگر میخواهید از آرواره یک تمساح جان سالم به در ببرید، باید انگشتهایتان را در چشمانش فرو کنید تا فورا به شما اجازه فرار بدهد؟ آیا می دانستید که اگر برای رفع سوزش دهان توسط فلفل، آب بخورید بی فایده است. چون فلفل نوعی روغن پایه است و با آب ترکیب نمی شود. برای رفع این سوزش باید نان بخورید؟ |
هر وقت من یك كار خوب می كنم مامانم به من می گوید بزرگ كه شدی برایت یك زن خوب می گیرم.
تا به حال من پنج تا كار خوب كرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است. حتمن ناسرادین شاه خیلی كارهای خوب می كرده كه مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم كه اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود! چون بابایمان همیشه می گوید مشكلات انسان را آدم می كند. در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم. از لهاز فكری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فكر ندارد كه به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود. در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند كه كارشان به تلاغ كشیده شده و چه بسیار آدم های كوچكی كه نكشیده شده. مهم اشق است ! اگر اشق باشد دیگر كسی از شوهرش سكه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید. من تا حالا كلی سكه جم كرده ام و می خواهم همان اول قلكم را بشكنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم. مهریه و شیر بلال هیچ كس را خوشبخت نمی كند. همین خرج های ازافی باعث می شود كه زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود. دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی كم بوده كه نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق كرده ایم كه بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمكی بدهیم. هم ارزان تر است، هم خوشمزه تر است تازه وقتی می خوری خش خش هم می كند! اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یك زیر زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یك خانه درختی درست كردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شكست. از آن موقه خاله با من قهر است. اما بعدا فهمیدم که قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می كند بعد آشتی می كند ولی اگر دعوا كند بعد كتك كاری می كند بعد خانومش می رود دادگاه شكایت می كند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان! البته زندان آدم را مرد می كند. تازه عزدواج هم آدم را مرد می كند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است تا برود زندان که آیا مرد بشود یا نشود! این بود انشای من ... |
ایا حقوق زن ها پایمال شده
از کودکی شروع میکنیم :
در کودکی: پسرها هر وقت شیطنت میکردند یک سیلی محکم صورتشان را نوازش میکرد. دخترها هر وقت شیطنت میکردند یک ضربه فانتزی به ماتحتشان میخورد. خودتان قضاوت کنید: کدام ضربه درد بیشتری دارد؟ روزهای جمعه که مدرسه ها تعطیل بود : پسرها برای خرید نان مجبور به بیگاری در صف نان بودند. دخترها کنار عروسک هایشان لالا میکردند. هنگامی که کارنامه ها را به دست والدین محترم میدادند : پسرها شدیداً بخاطر نمرات پایین سرکوفت می خوردند و البته گاهی هم ممنوع شدن از مشاهده کارتون. دخترها هیچی نمیشدند. چون قرار بود در آینده ازدواج کنند و نان آور خانه هم نخواهند بود. هنگامی که پدر خانواده شب به منزل می آمد : پسرها فرار میکردند و یه گوشه ای میخزیدند تا چُغُلی های مادر، کار دستشان ندهد. دخترها به بغل پدر میپریدند و چپ و راست قربون صدقه میشنویدند. روز اول مهر ماه که مدرسه ها باز میشد : پسرهای عزیز کله هایشان را با نمره ۴ میزدند و مزین به لغت نامانوس کچل میشدند. دخترها فقط به پسرها میگفتند: چطوری کچل؟ در ۱۸ سالگی : پسرها تمام اضطراب و دلهره شان این است که دانشگاه قبول شوند و سربازی نروند و ۲ سال از زندگیشان هدر نرود. دخترها ورودشان به پادگان طبق قانون ممنوع است. در دانشگاه: پسرها همان روز اول عاشق میشوند و گند میزنند به امتحان ترم اولشان و مشروط میشوند. دخترها فقط در بوفه مینشینند و به پسرهایی که زیر چشمی به آنها نگاه میکنند افاده میفروشند. در هنگام نمره گرفتن: پسرها خودشان را جر میدهند تا ۹٫۵ آنها ۱۰ شود و باز هم استاد قبول نکرده و در آخر می افتند. دخترها فقط پیش استاد میروند و یک لبخند میزنند و نمره ۴٫۵ آنها به ۱۷ تبدیل میشود. در کافی شاپ: پسرها: حساب میکنند. دخترها: میگویند مرسی! در مخ زدن: پسرها باید دلقک بازی در بیاورند تا طرف تازه بفهمد که وجود دارند، دو ساعت منت بکشند تا طرف تلفن را بگیرد، هفته ها برنامه ریزی کنند تا طرف قرار بگذارد، ساعت ها باید خالی ببندند تا طرف خوشش بیاید و هنگام بهم خوردن رابطه ماه ها و در مواردی دیده شده است که سالها در هوای دلگرفته پاییز پیپ بکشند و قهوه بنوشند و هی آه بکشند . دخترها فقط کافی است که یه لبخند بزنند و چشم ها را نازک کرده، لبها را غنچه و سری به سمت موافق تکان دهند و هرگاه رابطه بهم خورد فقط میگویند فدای سرم. هنگام خواستگاری: پسرها باید خانه، ماشین، شغل مناسب، مدرک دهن پر کن، قد رشید، هیکل خوش فرم، خوشتیپ و هزارتا کوفت و زهر مار داشته باشند و پشت سر هم از موفقیت ها و اخلاق خوب و ... برای عروس خانم بگن و احتمالا انگشتری برای نشون کردن در دست سرکار علیه عروس خانم بکنند. دخترها فقط کافی است بنشینند و لام تا کام حرف نزنند. هنگام ازدواج: پسرها باید شیربها، مهریه، خرید عروسی، جواهرات گوناگون، جشن و سالن و... را از سر قبر پدرشون تهیه کنند. دخترها فقط باید جهیزیه بدهند که احتمالا به دلیل شروع خرید جهزیه از اوان کودکی همش بنجل شده و آقای داماد باید با تحمل هزارتا منت آنها را قبول کرده، دور ریخته و یه سری جدید بخرد. هنگام زندگی عشقولانه دو نفره: پسرها باید بگویند چشم، و البته اگر هم نگویند دو قطره اشک کنار چشمان مژگان خانم ها آنها را وادار به چشم گفتن میکند. دخترها هم باید دستور بدهند و دیگر هیچ. کار کردن: پسرها مثل سگ پا سوخته باید از صبح خروس خوان تا آخر شب کار کنند و همش تو فکر غرولند مدیر و قسط عقب افتاده بانک و قبض برق و آب باشند و در آخر نعششان را با بدبختی به خانه برسانند. دختر ها فقط کافی است که کلید ماشین لباس شویی، کلید ماشین ظرفشویی و کلید مایکروفر را فشار دهند و در حالیکه ناخن هایشان را مانی کور میکنند با مادرشان در مورد رنگ موی دختر خاله جاری عمه خانم فرخ زمان خانم، بحث و تحلیل علمی داشته باشند .. با عرض معذرت از خانومها و اقایان ناراحجت نشین فقط طنزه |
قاضی: اسم؟
برشت: شما خودتون می دونین قاضی: میدونیم اما شما خودت باید بگی. برشت: خب. من رو به خاطر برتولت برشت بودن محاکمه میکنین. دیگه چرا باید اسمم رو بگم؟ قاضی: با این حال باید اسمتون رو بگین. اسم؟ برشت: من که گفتم. برشت هستم. قاضی: ازدواج کرده اید؟ برشت : بعله قاضی: با چه کسی؟ دو پيرمرد ٩٠ ساله، به نامهاى بهمن و خسرو دوستان بسيار قديمى همديگر بودند.برشت: با یک زن خنده حضار در دادگاه قاضی: شما دادگاه رو مسخره میکنید؟ برشت: نه این طور نیست. قاضی: پس چرا میگویید با یک زن ازدواج کردهاید؟ برشت: چون واقعا با یک زن ازدواج کردهام! قاضی: کسی را دیدهاید با یک مرد ازدواج کند؟ برشت: بعله! قاضی: چه کسی؟ برشت: همسر من. او با یک مرد ازدواج کرده است . خنده حضار در دادگاه ----------------------------------------------------------------- هنگامى که بهمن در بستر مرگ بود، خسرو هر روز به ديدار او میرفت. يک روز خسرو گفت: «بهمن جان، ما هر دو عاشق فوتبال بوديم و سالهاى سال با هم فوتبال بازى میکرديم. لطفاً وقتى به بهشت رفتى، يک جورى به من خبر بوده که در آن جا هم میشود فوتبال بازى کرد يا نه.» بهمن گفت: «خسروجان، تو بهترين دوست زندگى من هستى. مطمئن باش اگر امکانش بود حتماً بهت خبر میدهم» چند روز بعد بهمن از دنيا رفت. يک شب، نيمه هاى شب، خسرو با صدايى از خواب پريد. يک شیء نورانى چشمکزن را ديد که نام او را صدا میزد: خسرو، خسرو .... خسرو گفت: کيه؟ منم، بهمن. تو بهمن نيستى، بهمن مرده! باور کن من خود بهمنم.. تو الان کجايی؟ بهمن گفت: در بهشت! و چند خبر خوب و يک خبر بد برات دارم. خسرو گفت: اول خبرهاى خوب را بگو. بهمن گفت: اول اين که در بهشت هم فوتبال برقرار است. و از آن بهتر اين که تمام دوستان و هم تيمیهايمان که مردهاند نيز اينجا هستند. حتى مربى سابقمان هم اينجاست. و باز هم از آن بهتر اين که همه ما دوباره جوان هستيم و هوا هم هميشه بهار است و از برف و باران خبرى نيست. و از همه بهتر اين که میتوانيم هر چقدر دلمان میخواهد فوتبال بازى کنيم و هرگز خسته نمیشويم. در حين بازى هم هيچکس آسيب نمیبيند. خسرو گفت: عاليه! حتى خوابش را هم نمیديدم! راستى آن خبر بدى که گفتى چيه؟ بهمن گفت: مربیمون براى بازى جمعه اسم تو را هم توى تيم گذاشته ------------------------------------------------------------------ يك انگليسي ؛ يك آمريكايي و يك يارو مردند و همگي رفتند جهنم فرد انگليسي گفت: دلم براي انگليس تنگ شده مي خواهم با انگلستان تماس بگيرم و ببنيم بعضي افراد آنجا چه كار مي كنند... تماس گرفت و به مدت 5دقيقه صحبت كرد... سپس گفت: خب، شيطان چقدر بايد براي تماسم بپردازم؟؟؟ شيطان 5 ميليون دلار خواست.. 5 ميليون دلار !!!!!!! انگليسي چك كشيد و برگشت روي صندلي اش نشست فرد آمريكايي خيلي حسود بود و شروع كرد به جيغ و فرياد كه من هم مي خواهم با امريكا تماس بگيرم و از اوضاع اونجا با خبر شوم.. او تماس گرفت!! و به مدت 10 دقيقه صحبت كرد.سپس گفت: خب شيطان، چقدر بايد بابت تماسم پرداخت كنم؟ شيطان 10 ميليون دلار خواست... 10 ميليون دلار!!!! امريكايي چك چكشيد و برگشت بر روي صندلي اش نشست... و اما يارو خيلي خيلي حسود بود.او شروع كرد به جيغ و فرياد كه من هم مي خواهم با كشورم تماس بگيرم و از اوضاع آنجا باخبر بشوم او با كشورش تماس گرفت و به مدت 12ساعت صحبت كرد سپس گفت: خب شيطان، چقدر بايد براي تماسم پرداخت كنم؟ شيطان گفت: 1دلار...... فقط 1دلار؟!!!! شيطان گفت بله خب... از جهنم به جهنم داخليه !!!! ---------------------------------------------------------------- یک يارو داشته از سر كار برميگشته خونه، يهو ميبينه يك جمع عظيمي دارن تشييع جنازه ميكنند، منتها يه جور عجيب غريبي . اول صف يك سري ملت دارن دو تا تابوت رو ميبرن، بعد يك مَرد با سگش راه ميره، بعد ازاون هم يك صف 500 متري از ملت دارن دنبالشون ميكن. يارو ميره پيش جناب سگ دار ، ميگه : تسليت عرض ميكنم قربان ، خيلي شرمندم . ميشه بگيد جريان چيه ؟ مَرده ميگه : والله تابوت جلوييه خانممه، پشتيش هم مادر خانومم، هردوشون رو ديشب اين سگم پاره پاره كرد! مَرده ناراحت ميشه، همينجور شروع ميكنه پشت سر مَرده راه رفتن، بعد از يك مدت برميگرده ميگه : ببخشيد من خيلي براتون متاسفم ، ميدونم الانم وقت پرسيدن اينجور سوال ها نيست، ولي ممكنه من يك شب سگ شما رو قرض بگيرم؟! مَرده يك نگاهي بهش ميكنه، اشاره ميكنه به 500 متر جمعيت پشت سر، ميگه : برو ته صف. -------------------------------------------------------------------- روزی زن و شوهری که مدتها در آرزوی فرزند بودند به پیش کشیشی رفتند و از او خواستند تا شمعی روشن کند و برای بچه دار شدن آن دو زوج دعا کند. کشیش آن شب شمعی روشن کرد و دعا هایش را خواند. روز بعد زن و شوهر از آن شهر رفتند. سالها از آن ماجرا گذشت. اما کشیش همیشه این خاطره را در ذهن خود نگاه داشته بود. روزی از روزها کشیش به جستجو بدنبال آن زن و شوهر بود که بالاخره پیدایشان کرد. به جلوی ذر خانه ی آنها رفت و دید که صدای بچه های زیادی از آن خانه به گوش می رسد خوشحال شد و در زد! زن در را باز کرد. کشیش گفت: دخترم من همان کشیشی هستم که چند سال پیش به خاطر بچه دار نشدن شما شمعی روشن روشن کردم. زن گفت: آری یادم آمد کشیش گفت: میتوانم با شوهرتان صحبت کنم؟ او هم اینک کجاست؟ زن گفت: رفته است تا آن شمعی که تو روشن کرده ای را خاموش کند! ---------------------------------------------------------------------- سه تا زن انگليسي ، فرانسوي و ایرانی با هم قرار ميزارن كه اعتصاب كنن و ديگه كارای خونه رو نكنن تا شوهراشون ادب بشن و بعد از يك هفته نتيجه كارو بهم بگن. زن فرانسوي گفت: به شوهرم گفتم كه من ديگه خسته شدم بنابراين نه نظافت منزل، نه آشپزي، نه اتو و نه ... خلاصه از اينجور كارا ديگه بريدم. خودت يه فكري بكن من كه ديگه نيستم يعني بريدم! روز بعد خبري نشد ، روز بعدش هم همينطور . روز سوم اوضاع عوض شد، شوهرم صبحانه را درست كرده بود و اورد تو رختحواب من هم هنوز خواب بودم ، وقتي بيدار شدم رفته بود . زن انگليسي گفت: من هم مثل فرانسوي همونا را گفتم و رفتم كنار. روز اول و دوم خبري نشد ولي روز سوم ديدم شوهرم ليست خريد و كاملا تهيه كرده بود ، خونه رو تميز كرد و گفت كاري نداري عزيزم منو بوسيد و رفت. زن ایرانی گفت : من هم عين شما همونا رو به شوهرم گفتم اما روز اول چيزي نديدم روز دوم هم چيزي نديدم روز سوم هم چيزي نديدم شكر خدا روز چهارم يه كمي تونستم با چشم چپم ببينم ----------------------------------------------------------------------- روزی شخصی بر سر جالیز رفت که خیار بدزدد. پیش خودش گفت: این گونی خیار را میبرم و با پولی که برای آن میگیرم، یک مرغ میخرم. مرغ تخم میگذارد، روی آنها مینشیند و یک مشت جوجه در میآید، به جوجهها غذا میدهم تا بزرگ شوند، بعد آنها را میفروشم و یک گوسفند میخرم، گوسفند را میپرورم تا بزرگ شود، او را با یک گوسفند جفت میکنم، او تعدادی بره میزاید و من آنها را میفروشم. با پولی که از فروش آنها میگیرم، یک مادیان میخرم، او کره میزاید، کرهها را غذا میدهم تا بزرگ شوند، بعد آنها را میفروشم با پولی که برای آنها میگیرم، یک خانه با یک باغ میخرم. در باغ خیار میکارم و نمیگذارم احدی آنها را بدزدد. همیشه از آنجا نگهبانی می کنم. یک نگهبان قوی اجیر میکنم، و هر از گاهی از باغ بیرون میآیم و داد میزنم: آهای تو، مواظب باش. آن فرد چنان در خیالات خودش غرق شد که پاک فراموش کرد در باغ دیگری است و با بالاترین صدا فریاد میزد. نگهبان صدایش را شنید و دواندوان بیرون آمد، آن فرد را گرفت و کتک مفصلی به او زد. بيچاره تازه فهميد كه همش رويا بوده است. --------------------------------------------------------------------- در صف طولانی بهشت، در روز قیامت یک راننده اتوبوس در جلو و یک کشیش پشت سر راننده ایستاده بودند. نوبت راننده که رسید فرشتهای نگاهی عمیق به کارنامهاش انداخت و بهش گفت: شما بفرمائید بهشت. نوبت کشیشه که رسید فرشته نگاهی به کارنامهاش کرد و بی معطلی گفت: شما برید جهنم که به خدمتتون برسند. کشیشه تا اینو شنید صدای اعتراضش بلند شد که: این بی عدالتیه که این یارو ، راننده اتوبوس به بهشت بره و من به جهنم. من که تمام عمرم را تو کلیسا صرف عبادت خدا کردهام. فرشته با مهربانی بهش گفت: ببین، اون یارو رانننده اتوبوس وقتی رانندگی میکرد تمام سرنشینان اتوبوس هر کاری داشتند ول میکردند فقط دعا میکردند ولی تو ، وقتی موعظه میخوندی تمام کسانی که تو کلیسا بودند خوابشون میگرفت. ----------------------------------------------------------------------- مايكل، راننده اتوبوس شهري، مثل هميشه اول صبح اتوبوسش را روشن كرد و در مسير هميشگي شروع به كار كرد. در چند ايستگاه اول همه چيز مثل معمول بود و تعدادي مسافر پياده مي شدند و چند نفر هم سوار مي شدند. در ايستگاه بعدي، يك مرد با هيكل بزرگ، قيافه اي خشن و رفتاري عجيب سوار شد او در حالي كه به مايكل زل زده بود گفت: «تام هيكل پولي نمي ده!» و رفت و نشست. مايكل كه تقريباً ريز جثه بود و اساساً آدم ملايمي بود چيزي نگفت اما راضي هم نبود. روز بعد هم دوباره همين اتفاق افتاد و مرد هيكلي سوار شد و با گفتن همان جمله، رفت و روي صندلي نشست و روز بعد و روز بعد اين اتفاق كه به كابوسي براي مايكل تبديل شده بود خيلي او را آزار مي داد. بعد از مدتي مايكل ديگر نمي تواست اين موضوع را تحمل كند و بايد با او برخورد مي كرد. اما چطوري از پس آن هيكل بر مي آمد؟ بنابراين در چند كلاس بدنسازي، كاراته و جودو و ... ثبت نام كرد. در پايان تابستان، مايكل به اندازه كافي آماده شده بود و اعتماد به نفس لازم را هم پيدا كرده بود. بنابراين روز بعدي كه مرد هيكلي سوار اتوبوس شد و گفت: «تام هيكل پولي نمي ده!» مايكل ايستاد، به او زل زد و فرياد زد: «براي چي؟» مرد هيكلي با چهره اي متعجب و ترسان گفت: «تام هيكل كارت استفاده رايگان داره.» پيش از اتخاذ هر اقدام و تلاشي براي حل مسائل، ابتدا مطمئن شويد كه آيا اصلاً مسئله اي وجود دارد يا خير! ---------------------------------------------------------------------- |
قلمی از قلمدان قاضی افتاد.
شخصی که آنجا حضور داشت گفت: جناب قاضی کلنگ خود را بردارید. قاضی خشمگین پاسخ داد: مردک این قلم است نه کلنگ تو هنوز کلنگ و قلم را از هم باز نشناسی؟ مرد گفت: هر چه هست باشد، تو خانه مرا با آن ویران کردی --------------------------------------------------------------------------------- مرد زاهدی که در کوهستان زندگی می کرد. کنار چشمه ای نشست تا آبی بنوشد و خستگی در کند. سنگ زیبای درون چشمه دید، آن را برداشت و در خورجینش گذاشت و به راهش ادامه داد. در راه به مسافری برخورد که از شدت گرسنگی به حالت ضعف افتاده بود. کنار او نشست و از داخل خورجینش نان بیرون آورد و به اوداد. مرد گرسنه هنگام خوردن نان چشمش به سنگ گرانبهای درون خورجین افتاد. نگاهی به زاهد کرد و گفت: آیا آن سنگ را به من می دهی؟ زاهد بی درنگ سنگ را درآورد و به او داد. مسافر از خوشحالی در پوست خود نمی نگجید. او می دانست که این سنگ آن قدر قیمتی است که با فروش آن می تواند تا آخر عمر در رفاه زندگی کند. بنابراین سنگ را برداشت و با عجله به طرف شهر حرکت کرد. چند روز بعد همان مسافر نزد زاهد در کوهستان برگشت و تا او را دید به او گفت: من خیلی فکر کردم تو با این که می دانستی این سنگ چقدر ارزش دارد خیلی راحت آن را به من هدیه کردی. بعد دست در جیبش برد و سنگ را در آورد و گفت: من این سنگ را به تو بر می گردانم ولی در عو ض چیز گرانبهای دیگری از تو می خواهم. به من یاد بده که چگونه می توانم مثل تو باشم! ----------------------------------------------------------------------- یک روز یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف ناجوري می کنه. بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه. ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن. وقتی که هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان، رانندهء خانم بر میگرده میگه: - آه چه جالب شما مرد هستید!…. ببینید چه به روز ماشینامون اومده! همه چیز داغون شده ولی ما سالم هستیم! این باید نشونه ای از طرف خدا باشه که اینطوری با هم ملاقات کنیم و ارتباط مشترکی رو با صلح و صفا آغاز کنیم! مرد با هیجان پاسخ میگه: - اوه … “بله کاملا” …با شما موافقم این باید نشونه ای از طرف خدا باشه! بعد اون خانم زيبا ادامه می ده و می گه: - ببین یک معجزه دیگه! ماشین من کاملن داغون شده ولی این شیشه مشروب سالمه. مطمئنن خدا خواسته که این شیشه مشروب سالم بمونه تا ما این تصادف خوش یمن كه مي تونه شروع جريانات خيلي جالبي باشه رو جشن بگیریم! و بعد خانم زيبا با لوندي بطری رو به مرد میده. مرد سرش رو به علامت تصدیق تکان میده و در حاليكه زير چشمي اندام خانم زيبا رو ديد مي زنه درب بطری رو باز می کنه و نصف شیشه مشروب رو می نوشه و بطری رو برمی گردونه به زن. زن درب بطری رو می بنده و شیشه رو برمی گردونه به مرد. مرد می گه شما نمی نوشید؟! زن لبخند شيطنت آميزي مي زنه در جواب می گه: - نه عزيزم ، فکر می کنم الان بهتره منتظر پلیس باشيم !!! ----------------------------------------------------------------------- مرد پولداری در کابل، در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله رستورانی ساخت که در آن موسیقی بود و رقص و به مشتریان مشروب هم سرویس می شد. ملای مسجد هر روز موعظه می کرد و در پایان موعظه اش دعا می کرد تا خداوند صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی را بر این رستوران که اخلاق مردم را فاسد می سازد، وارد کند. یک ماه از فعالیت رستوران نگذشته بود که رعد و برق و توفان شدید شد و یگانه جایی که خسارت دید، همین رستوران بود که دیگر به خاکستر تبدیل گردید. ملای مسجد روز بعد با غرور و افتخار نخست حمد خدا را بجا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبریک گفت و علاوه کرد: اگر مومن از ته دل از خداوند چیزی بخواهد، از درگاه خدا ناامید نمی شود. اما خوشحالی مومنان و ملای مسجد دیر دوام نکرد. صاحب رستوران به محکمه شکایت کرد و از ملای مسجد تاوان خسارت خواست. ملا و مومنان البته چنین ادعایی را نپذیرفتند. قاضی هر دو طرف را به محکمه خواست و بعد از این که سخنان دو جانب دعوا را شنید، گلو صاف کرد و گفت: نمی دانم چه حکمی بکنم. من هر دو طرف را شنیدم. از یک سو ملا و مومنانی قرار دارند که به تاثیر دعا و ثنا باور ندارند از سوی دیگر مرد می فروشی که به تاثیر دعا باور دارد… |
خانم ها مقدم هستند
خانم ها مقدم هستند" ميدوني از كي باب شد كه" اول خانم ها" يا"خانم ها مقدم هستند". اين موضوع از عصر غار نشيني انسان باب شد. چطوري؟ اينطوري كه انسان غار نشين هر وقت مي خواست برود تو غار اول خانم ها را مي فرستاد كه اگر حيوان درنده اي آنجا بود اول آنها را بخورد و يا وقتي ميخواست از غار خارج شود اول خانم ها را مي فرستاد كه اگر باز حيوان درنده كمين كرده باشد اول خانم ها را بخورد خلاصه اين موضوع از آن موقع تا به حال باب شد |
شوخی با داستانهای دوران دبستان
گاو ما ما می کرد گوسفند بع بع می کرد سگ واق واق می کرد و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند. موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند. دیروز که حسنک با کبری چت می کرد . کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد. پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد. برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود . ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت . ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد . ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد . کبری و مسافران قطار مردند. اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود . الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند. او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد. او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت . اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد. |
ازدواج آقــــایــــان + قبل و بعد ازدواج !!!
http://www.irannaz.com/user_files/L128267415968.jpg قبل از ازدواج : خوابیدن تا لنگ ظهر بعد از ازدواج : بیدار شدن زودتر از خورشید نتیجه اخلاقی : سحر خیز شدن قبل از ازدواج : رفتن به سفر بی اجازه بعد از ازدواج : رفتن به حیاط با اجازه نتیجه اخلاقی : معتبر شدن قبل از ازدواج : خوردن بهترین غذاها بی منت بعد از ازدواج : خوردن غذا های سوخته با منت نتیجه اخلاقی : تقویت معده قبل از ازدواج : استراحت مطلق بی جر و بحث بعد از ازدواج : كار كردن در شرایط سخت نتیجه اخلاقی : ورزیده شدن قبل از ازدواج : دید و بازدید از اماكن تفریحی بعد از ازدواج : سر زدن به فامیل خانوم نتیجه اخلاقی : صله رحم قبل از ازدواج : آموزش گیتار و سنتور و غیره بعد از ازدواج : آموزش بچه داری و شستن ظرف نتیجه اخلاقی : همدردی با مردها قبل از ازدواج : گرفتن پول تو جیبی از پاپا بعد از ازدواج : دادن كل حقوق به خانوم نتیجه اخلاقی : مستقل شدن قبل از ازدواج : ایستادن در صف سینما و استخر بعد از ازدواج : ایستادن در صف شیر و گوشت نتیجه اخلاقی : آموزش ایستادگی قبل از ازدواج : رفتن به سفرهای هفتگی بعد از ازدواج : در حسرت رفتن به پارك سر كوچه نتیجه اخلاقی : امنیت كامل. |
وصیت تکان دهنده بروسلی به همسرش
بخشی از وصیت نامه تکان دهنده مرحوم بروسلی به همسرش!
. . . . . . . . . . . . . . . . 李小龍 遗嘱 曾头市晁盖中了毒箭,神医安道全也� � �天无力,终于命丧黄泉。弥留之际� �� ��本“已自言语不得”的晁盖忽然� �了 过来,“转头看着宋江”,谆谆嘱咐� � �:“贤弟保重。若哪个捉得射死我� �� ��便教他做梁山泊主!”这便是晁� �的 “临终嘱咐”,也是晁盖的惟一遗言� � � 晁盖这遗言好没道理。 晁盖这“梁山泊主”是怎么当上的?� � �是世袭的,不是选举的,也不是指� �� ��,而是林冲火并了王伦,众人拥� �的 。说白了,他这“第一把交椅”,是� � �冲从王伦手里夺了来推让给他的。� �� ��在坐不了啦,理应还给林冲和众� �, 由林冲和众人再作商量,岂可视为己� � �,私相授受?林冲火并王伦时曾骂� �� ��说:“这梁山泊便是你的?”当� �不 是。于是王伦便只好掉脑袋,而晁盖� � �才得以当寨主。那么,梁山泊不是� �� ��的,便是晁盖的么?显然也不是� �梁 山泊根本就不属于哪一个人。既不是� � �王伦的,也不是你晁盖的。王伦活� �� ��且不能独霸,你晁盖人都快死了� �岂 能再管谁当家谁做主? -- ************************************************** * . . . . . . . . . . . . پ ن پ... فکر کردی پارسی وصیت کرده... خیلی تحت تاثیر قرار گرفتید نه؟؟ |
دیکشنری انگلیسی - اصفهانی (طنز)
|
نصايح امروزی لقمان حكيم به پسرش !
نصايح امروزی لقمان حكيم به پسرش ! |
حسني 2011
حسنی نگو جوون بگو
علاف و چش چرون بگو موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ، واه واه واه نه سیما جون ،نه رعنا جون نه نازی و پریسا جون هیچ کس باهاش رفیق نبود تنها توی کافی شاپ نگاه می کرد به بشقاب ! باباش می گفت : حسنی می ری به سر بازی ؟ نه نمی رم نه نمی رم به دخترا دل می بازی ؟! نه نمی دم نه نمی دم گل پری جون با زانتیا ویبره می رفت تو کوچه ها گلیه چرا ویبره میری ؟ دارم میرم به سلمونی که شب برم به مهمونی گلی خانوم نازنین با زانتیای نقطه چین یه کمی به من سواری می دی ؟! نه که نمی دم چرا نمی دی ؟ واسه اینکه من قشنگم ، درس خونم وزرنگم اما تو چی ؟ نه کا رداری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری موی ژلی ،ابرو کوتاه ، زبون دراز ،واه واه واه در واشد و پریچه با ناز اومد توو کوچه پری کوچولو ، تپل مپولو ، میای با من بریم بیرون ؟ مامان پری ،از اون بالا نگاه می کرد تو کوچه را داد زد وگفت : اوی ! بی حیا برو خونه تون تورا بخدا دختر ریزه میزه حسابی فرز وتیزه اما تو چی ؟ نه کار داری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ،واه واه واه نازی اومد از استخر تو پوپکی یا نازی ؟ من نازی جوانم میای بریم کافی شاپ؟ نه جانم چرا نمی ای ؟ واسه اینکه من صبح تا غروب ،پایین ،بالا ،شمال ،جنوب ،دنبال یک شوهر خوب اما تو چی ؟ نه کار داری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ،واه واه واه حسنی یهو مثه جت رسید به یک کافی نت ان شد ورفت تو چت رووم گپید با صدتا خانووم! هیشکی نگفت کی هستی ؟ چی کاره ای چی هستی ؟ تو دنیای مجازی علافی کرد وبازی خوشحال وشادمونه رفت ورسید به خونه باباش که گفت: حسنی برات زن بگیرم ؟ اره می خوام اره میخوام چاهارتا شرعن بگیرم ؟ اره می خوام اره میخوام حسنی اومد موهاشو یه خورده ابروهاشو درست وراست وریس کرد رفت و توو کوچه فیس کرد یه زن گرفت وشاد شد زی ذی شد و دوماد شد |
وصیت نامه قرن بيست و يكي
وصیت نامه قرن بيست و يكي |
عجیب ترین و خنده دارترین قوانین جهان
عجیب ترین و خنده دارترین قوانین جهان
_ ممنوعیت مردن در پارلمان کشور انگلستان در میان سایر ملل اروپایی به داشتن بیشترین قوانین احمقانه معروف است. اما شاید در میان این قوانین و مقررات احمقانه این یکی از بقیه معروف تر است که مردن در پارلمان انگلستان ممنوع! این بدین معنا است که اگر شما در پارلمان این کشور حالتان بد شود ابتدا شما را به بیرون پارلمان منتقل کرده و سپس به شما کمکهای اولیه را می رسانند. سالهاست که بسیاری از نمایندگان پارلمان انگلستان در تلاش هستند تا این قانون را عوض کنند. _ قانون تک فرزندی در چین: این قانون شاید یکی از شناخته شده ترین قوانین عجیب در دنیا باشد. در کشور چین و از سال 1987 به این سو قانونی به تصویب رسید که زوج های جوانی که می خواهند بیش از یک فرزند داشته باشند بایستی مالیات سنگینی بپردازند. این قانون به منظور کنترل جمعیت رو به افزایش کشور چین به تصویب رسید و مسئولین این کشور منظور خود از تصویب این قانون را مقابله افزایش جمعیت در این کشور اعلام کرده اند اما مخالفان این قانون اعلام می کنند که این قانون باعث شده است که آمار سقط جنین در چین بالا برود. خانواده هایی که فرزند پسر می خواهند در صورتی که متوجه شوند فرزند آنها دختر است جنین را سقط می کنند و بالعکس. _ ممنوعیت بازی های رایانه ای در یونان این قانون اولین بار در سپتامبر سال 2002 در کشور یونان به اجرا درآمد. قانون گزاران یونانی در توجیه این قانون اعلام کردند که این قانون فقط مخصوص گیم نت ها بوده و هدف آن مقابله با قمار و شرط بندی است. اما در دسامبر سال 2003 میلادی این قانون به صورت کلی در کل یونان اعمال شد و دولت اعلام کرد که نمی تواند بین بازی های مضر که می توان با آنها قمار کرد و بازی های بی ضرر تفکیک کند. در سایر کشورها مثل آمریکا نیز کمپین هایی برای ممنوعیت بعضی از بازی های رایانه ای که خشونت در آنها شدید است به راه افتاده است. _ هیچ خوکی را نمی توان ناپلئون نام نهاد ناپلئون بناپارت امپراتور مشهور فرانسوی که نزدیک به کل اروپا را فتح کرد اما شانس با وی یار نبود و در نهایت در تبعید جان سپرد. وی همچنان هم در کشور فرانسه برای بسیاری از مردم به عنوان سنبل و نمادی از روزهای اوج اقتدار و عظمت امپراتوری این کشور شناخته می شود. در سالهای گذشته و به منظور احترام به او، قانونی تصویب شد که بر اساس آن هیچ خوکی را نمی توان ناپلئون صدا زد. البته بسیاری در فرانسه امروزه این قانون را یک جوک تلقی کرده و بسیاری نیز از وجود آن بی اطلاع هستند. _ بالش یک سلاح غیر فعال در کشور آلمان قانونی وجود دارد که بر اساس آن اگر شما با بالش به کسی حمله کنید به مانند این است که با چاقو به این شخص حمله کنید. در هر حال در کشور آلمان بالش به عنوان یک سلاح غیر فعال رده بندی شده است. _ حیوانات جفت نمی توانند در انظار ظاهر شوند بر اساس این قانون عجیب و به نوعی احمقانه حیوانات جفت نمی توانند با هم در شعاع کمتر از 450 متری از مدارس، کلیساها و یا رستوران ها ظاهر شوند. واقعا باید پرسید افرادی که این قانون را به تصویب رساندند چگونه فکر می کنند و چطور می خواهند این قانون را اعمال کنند. - روزهای مشخص برای ماشین ها در فیلیپین در کشور فلیپین قوانین خاصی وجود دارد که بر اساس آن خودروهایی که شماره پلاک آنها به دو عدد 1 و2 ختم می شود دوشنبه ها ، 3و 4 در سه شنبه ، 5 و 6 در چهارشنبه ،7 و 8 در پنج شنبه و 9 و 0 نیز در روز جمعه اجازه تردد ندارند. واقعا مشخص نیست که پلیس فلیپین چگونه می تواند در این مورد به اعمال قانون بپردازد. _ اجباری بودن واژه "استالین" بسیاری از مردم دنیا، استالین را به عنوان یکی از بی رحم ترین دیکتاتورهای قرن بیستم می شناسند. وی روسیه را به یک انقلاب صنعتی وادار کرده و چهره این کشور را به کلی دگرگون ساخت اما در این میان مسئول کشتار میلیون ها انسان بی گناه نیز بود. با این وجود در بخش هایی از این کشور هنوز وی به عنوان رهبری بزرگ شناخته می شود. در بخش هایی از روسیه هنوز قانونی وجود دارد که در میان اسم پسران حتما بایستی واژه استالین به کار رود. |
سوالات کنکور متاهلین !
سوالات کنکور متاهلین
سوالات کنکور متاهلین - چه عاملی سبب شد تا شما به خواستگاری عیالتان بروید ؟! الف) جوونی کردم ! ب) سادگی کردم ! ج) گول خوردم ! د) من که نرفتم خواستگاری ، اون اومد ! ۲ - اگر خدایی ناکرده عیالتان فوت کند شما چه کار می کنید ؟! الف) اول ناراحت و بعد خوشحال می شوید ! ب) اول خرما و بعد شاباش می دهید ! ج) اول قبرستان و بعد محضر می روید ! د) انشاا... بقای عمر ? تای دیگر باشه ! ۳ - ملاک شما در انتخاب عیالتان چه بوده است ؟! الف) املاک پدرش ! ب) دارایی پدرش ! ج) املاک و دارایی پدرش ! د) همه موارد ! ۴ - اگر عیالتان از شما بخواهد که برای کادوی تولدش یک گردنبد طلا بخرید چکار می کنید ؟! الف) تا بعد از روز تولدش گم و گور می شوید ! ب) تا بعد از روز تولدش خودتان را به مریضی می زنید ! ج) تا بعد از روز تولدش خودتان را به مردن می زنید ! د) آدرس یک بدلی فروشی کار درست را از دوستتان می گیرید ! ۵ - محبت آمیز ترین جمله ایکه به عیالتان گفته اید چه بوده است ؟! الف) عزیزم ، امروز صبحانه چی داریم ؟! ب) عزیزم ، امروز ناهار چی داریم ؟! ج) عزیزم ، امشب شام چی داریم ؟! د) من واقعا ... من واقعا عاشق .... من واقعا عاشق تو .... من واقعا عاشق تو روبچه با پنیرم ! ۶ - در کارهای منزل چقدر به عیالتان کمک می کنید ؟! الف) در خوردن غذا با او همکاری می کنید ! ب) کانال های تلویزیون را شما با کنترل عوض می کنید ! ج) موقعی که عیالتان مشغول تمیز کردن منزل یا شستن ظروف است ، با زدن سوت و دست او را تشویق می کنید ! د) گاهی اوقات کارهای شخصی تان را خودتان انجام می دهید ! ۷- اگر عیالتان با شما قهر کند برای آشتی کردنش چه کار خواهید کرد ؟! الف) شما هم با او قهر می کنید تا زمانیکه خودش بیاید منت کشی ! ب) از طریق بکارگیری سیستم اعمال خشونت ، او را به زور آشتی خواهید داد ! ج) او را تهدید می کنید که اگر تا ?? بشمارید و آشتی نکند سریعا اقدام به اختیار نمودن همسر جدید می نمایید ! د) حاضرید یک چیزی هم بدهید اگر همیشه قهر باشد ! ۸ - نظرتان در مورد این جمله چیست ؟ ( مهرم حلال ، جونم آزاد ! ) الف) زیبا ترین جمله دنیاست ! ب) با معنا ترین جمله دنیاست ! ج) خوشحال کننده ترین جمله دنیاست ! د) تخیلی ترین جمله عصر کنونی است ! ۹ - در کل ، از زندگی با عیالتان راضی هستید ؟! الف) اگر نباشم چیکار کنم ؟! ب) چاره ای جز این ندارم ! ج) یک جوری داریم می سازیم دیگه ! د) بله که راضی هستم البته تا زمانیکه بتوانم پول مهریه اش را جور کنم ! |
20 سال پیش!!!
20 سال پیش!!! |
مادر زنی که....(طنز)
زن ثروتمندی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند. یکروز تصمیم گرفت میزان علاقهاىکه دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند. یکى از دامادها را به خانهاش دعوت کردو در حالى که در کنار استخر قدم مىزدنداز قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت. دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد. فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠۶ نوجلوى پارکینگ خانه داماد بودو روى شیشهاش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت» زن همین کار را با داماد دومش هم کردو این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو ٢٠۶ نو هدیه گرفت که روى شیشهاش نوشته بود:«متشکرم! از طرف مادر زنت» نوبت به داماد آخرى رسیدزن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداختامّا داماد از جایش تکان نخورداو پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برودپس چرا من خودم را به خطر بیاندازم. همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد فردا صبح یک ماشین بىام و یکورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه دامادسوم بود که روى شیشهاش نوشته بود “متشکرم از طرف پدر زنت” |
حاضر جوابیها
|
صغرا خانم فداکار!!
در پی درخواست وزیر آموزش و پرورش برای جداسازی کتاب درسی دختران و پسران، داستان دهقان فداکار در کتاب درسی دخترانه صغرای فداکار تبدیل شد. |
چگونه خود را دیوانه جلوه دهیم + طنز جالب
چگونه خود را دیوانه جلوه دهیم + طنز جالب
چگونه دیوانه جلوه کنیم قسمت ۱ از رفتگر محله عیدی بگیرید.گربه تون رو مدام از پشت بام به پایین پرت کنید تا پرواز کردن یاد بگیره. سی دی قفل دار رو بشکنین تا قفلش باز بشه. جوراب های کثیف رو به پره های پنکه ببندید و پنکه را روشن کنید. با هندوانه یه قل دو قل بازی کنین ! به دوست دکترتون بگین : مرض جدید چی داری ؟ ! به عنوان آخرین نفر در صندوق رأی حضور پیدا کنید و یک کبریت افروخته داخلش بیندازید. نصف شب زنگ بزنید به اورژانس و بگویید : من مرض دارم ، بیاین منو ببرید ! روز بازی پرسپولیس با استقلال ، وسط تماشاچی ها بنشینید و با صدای بلند ، ابومسلم را تشویق کنید ! هفت تیری بذارید رو شقیقه راننده مترو و بگید یالا برو دبی . پیراهن را روی کت بپوشید. دقت کنید وقتی در مهمونی براتون نوشیدنی آوردند همه را اندازه بگیرید و بزرگترین رو انتخاب کنید تا کلاه سرتون نره. ماست را با چنگال بخورید. با موتور گازی تک جفپا رو زین بزنید ! زنگ در خونه ها رو بزنین بعد وایسین ببینید چی میشه. سر جلسه کنکور بهترین وقت برای تخمه شکستنه. برای روز اول دانشگاه روپوش مدرسه بپوشید و کیف جومونگ به پشتتون آویزان کنید. سرتون رو به جای شامپو با سنگ پا بشورین تا خوب تمیز بشه. جزوه های کلاسیتون رو با دوات و قلم نی بنویسید. شب سال نو موهایتان را بفروشید و برای نامزدتان بند ساعت بخرید. ریشتان را آتش بزنید تا کوتاه شود. داخل خیابان بلندگو دستی بگیرید و بگید “پژو بزن کنار وگرنه گازت می گیرم” دم در ورودی دانشگاه چند قالب صابون بذارید. جهت اعتراض به استادی که شما رو انداخته کتابشو آتیش بزنید. چگونه دیوانه جلوه کنیم ، قسمت ۲ توی رستوران های کلاس ته بشقابتون رو لیس بزنید . توی عروسی کراوات مهمونها رو با قیچی ببرید و در برید ۱۰۰ تا قرص ویتامین c بخورید و بگید خود کشی کردم روی پیشونیتون خالکوبی کنید : جای مهر وقتی رئیستون حرف با مزه ای زد بزنید پس کله اش و بلند بلند بخندید دست بکنید توی دماغتون و بمالید به شیشه تلویزیون به نوزادهای فامیل یه تیکه جوجه کباب تپل بدید محض شوخی سیگار رو روی دست رفیقتون خاموش کنید تو خیابون داد بزنید : هی خره ! بعد هر کی برگشت بهش بگید مگه به خودت شک داری وقتی توی فضایی فقط دو نفر هستید خودتون رو راحت کنید و جهت رد گم کردن به اطراف نگاه کنید دست کوری که می خواد از خیابون رد بشه رو بگیرید و ببرید وسط اتوبان ولش کنید تو مترو محکم بزنید پس گردن بغلیتون و بعد که برگشت بلند بزنید زیر خنده با دیدن یه خانم حامله بهش گیر بدید که یک دقیقه بچه اش رو دربیاره تا ببینیدش با دیدن دخترهای خوشگل مدام عق بزنید کمربندتون رو به عنوان دم پشتتون وصل کنید و برید تو جامعه بچرخید از قصد تصادف کنید تو یه برج بیست طبقه تو آسانسور بمونید و هی برید طبقه ۲۰ و برگردید پایین اگه پلیس مدارک ماشین رو خواست تحویلش بدید و بپرید برید سوار ماشینش بشید و در برید موقع قرار با دوست دخترتون پیاز بخورید و هی برید تو صورتش بگید : امروز چقدر ماه شدی از پیف پاف به جای عطر استفاده کنید تو آفتابه توالت عمومی جوهر نمک بریزید با فرچه توالت خونه تون مسواک بزنید…http://static1.cloob.com//public/images/smiles/12.gif چگونه دیوانه جلوه کنیم قسمت ۳ عشقتان را با کش به خود ببندید تا هر وقت فرار کرد دوباره برگردد وقتی با کسی مشغول صحبت هستید آدامستان را در آورده و به دماقش بچسبانید روی زمین صاف مدام زمین بخورید از نرده پله های محل کارتان سر بخورید یک ماه مسواک نزنید تا دهانتان بوی سگ مرده بدهد به جای جوراب دستکش پایتان کنید و صندل لا انگشتی بپوشید روی زیر شلواری راه راه کمربند ببندید به خودتان لاستیکی ببندید شبها هنگام خواب پستانک مک بزنید هر کسی که توی خیابان دولا شد روی پشتش بپرید و هی هی کنید علف بخورید چای را توی نعلبکی ریخته و دراز بکشید و آنرا هورت بکشید توی گرمای تابستان پالتو بپوشید و از سرما بلرزید از پشت شیشه ماشین برای همه بیخود و بی جهت شکلک در بیاورید توی مراسم ختم بپرید وسط و برقصید پوست موز را بخورید و تویش را دور بیاندازید توی جلسات مهم آدامستان را باد کرده و بترکانید در جشن تولدهای کودکان فامیل دوره بیافتید و هر چه بادکنک می بینید بترکانید خلطتان را بالا کشیده و قورت دهید نان بربری را لای نان باگت گذاشته و با لذت گاز بزنید روی قرمه سبزی سس قرمز بریزید و پنیر رنده کنید برای پرنده ها به جای دانه خرده سنگ بپاشید و به ریششان بخندید توی تنگ ماهی الکل بریزید تا ماهی ها بیخیال گربه شوند |
چیز هایی جالبی که از والدینمان آموختیم !! ( طنز)
چیز هایی جالبی که از والدینمان آموختیم !! ( طنز) |
فقط یه ایرونی میتونه اینجوری آشپزی کنه و به نظرش هم آخر برنامه آشپزیه!آشپزی سامان گلریز: ماهیتابه چدنی دسینی رو میذارید روی گاز پنج شعله سامسونگ که با ضمانت سام سرویس عرضه میشه,یه کمی روغن لادن دوست تو و من رو بریزید توش و یا از کره اطلس طلایی استفاده کنید, دو تا هم تخم مرغ تلاونگ بندازید داخلش,اگر در حین کار خسته شدید میتونید از ماساژور شاندرمن استفاده کنید,دیدید که چه سریع یه غذای خوب آماده شد!
تا برنامه بعد همتون رو میسپارم به خدای بزرگ و بیمه سینا و ایران و دانا :24: |
کارت شارژیو که مغازه دار4700میخره و ما 5500میخریم و 4900 شارژ میکنه بهش میگن 5000 تومنی !!!:24:
فقط یه کارخونه ایرانـــی می تونـــــه بهــــت یه بستـــــه هوا بــــده که توش چــند تا دوونـــه چیپس هم اشانتـــــــــیون باشــــــــه! فقط یه کودک ایرانی وقتی میره تو صف نونوایی هرچی صبر میکنه میبینه همش آخره صفه! فقط آسمون ایران میتونه : کمی ! تا قسمتی! نیمه ابری! همراه با بارش پراکنده!در برخی از نقاط باشه. . . ( آخر ادبیاته این جمله)! :24: فقط یه ایرانی میتونه صبح جمعه ساعت 6 با هزار مشقت و برنامه ریزی قبلی پاشه بره بیرون حلیم بخوره , پارک بره,ورزش هم کنه, بعد ساعت 9 برگرده خونه بگیره تا ظهر بخوابه :24: |
شاعری پیش صاحب بن عباد قصیده ای اورد ،هر بیت از دیوانی و هر معنی از سخندانی. صاحب گفت:از برای ما عجب قطار شتر اورده ای که اگر کسی مهارشان بگشاید هر یک به گله دیگر گراید. |
دنیا در سال 2030چه سرنوشتی خواهد داشت؟
دنیا در سال 2030چه سرنوشتی خواهد داشت؟ http://webchinupload.com/files/1a25098935.gif http://webchinupload.com/files/2b41d91aa6.gif http://webchinupload.com/files/0e51ce9e98.gif http://webchinupload.com/files/8a16232b14.gif http://webchinupload.com/files/8dd2fcc0bd.gif http://webchinupload.com/files/180efea273.gif http://webchinupload.com/files/91662110c0.gif http://webchinupload.com/files/b47d5ef82e.gif |
محض خنده
1- حالا همه عکاس و طراح و گرافیست هم نشدین نشدینا، مملکت به نجار، بقال و میوه فروش هم نیاز داره. از ما گفتن بود! |
گلابي يه روز يه كاميون گلابي داشته توي جاده مي رفته كه يه دفعه ميافته توی يه دستانداز، يكي از گلابيها ميافته وسط جاده، بر ميگرده به كاميون نگاه ميكنه و ميگه: گلابيها، گلابيها! گلابيها ميگن: گلابي، گلابي! كاميون دورتر مي شه، صداشون ضعيفتر مي شه. گلابي ميگه: گلابيها، گلابيها! گلابيها مي گن: گلابي، گلابي! باز كاميون دورتر ميشه، گلابي ميگه: گلابيها، گلابيها! اما صداي گلابي ديگه به گلابيها نميرسه! گلابيها موبايل راننده رو مي گيرن و زنگ ميزن به موبايل گلابي، اما چه فايده كه گلابي ايرانسل داشته و توي جاده آنتن نميداده! گلابي يه نفر رو پيدا ميكنه كه موبايل دولتي داشته، زنگ ميزنه به راننده و مي گه: گوشي رو بده به گلابيها، وقتي كه گلابيها گوشي رو مي گيرن، گلابي ميگه: گلابيها، گلابی ها! گلابی ها می گن: گلابی، گلابی . . . . . اون شور و اشتیاقت تو حلقم ، واقعا دوست داري باز هم ادامه داشته باشه ؟ |
فرق احمق و دیوانه اتومبیل مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و راننده مجبور شد همانجا به تعویض لاستیک آن بپردازد. هنگامی که آن مرد سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت از رویمهرههای چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و آنها را به درون جوی آب انداختو آب مهرهها را برد. مرد حیران مانده بود که چکار کند. او تصمیم گرفت کهماشینش را همانجا رها کند و برای خرید مهره چرخ برود. در این حین، یکی ازدیوانهها که از پشت نردههای حیاط تیمارستان، نظارهگر این ماجرا بود، اورا صدا زد و گفت: از 3 چرخ دیگر ماشین، از هر کدام یک مهره بازکن و این لاستیک را با 3 مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی! آن مرد اول توجهی به این حرف نکرد، ولی بعد که با خودش فکر کرد، دیدراست می گوید و بهتر است همین کار را بکند. پس به راهنمایی او عمل کرد ولاستیک زاپاس را بست. هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد و گفت: "خیلی فکر جالب و هوشمندانهای داشتی، پس چرا تو را توی تیمارستانانداختنت؟" دیوانه لبخندی زد و گفت: من اینجام چون دیوانهام، ولی احمق که نیستم! |
ملا نصرالدين هميشه اشتباه ميكرد
ملا نصرالدين هر روز در بازار گدايي ميكرد و مردم با نيرنگي٬ حماقت او را دست ميانداختند. دو سكه به او نشان ميدادند كه يكي شان طلا بود و يكي از نقره. اما ملا نصرالدين هميشه سكه ی نقره را انتخاب ميكرد. اين داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهي زن و مرد ميآمدند و دو سكه به او نشان مي دادند و ملا نصرالدين هميشه سكه ی نقره را انتخاب ميكرد. تا اين كه مرد مهرباني از راه رسيد و از اين كه ملا نصرالدين را آن طور دست ميانداختند٬ ناراحت شد. در گوشه ی ميدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سكه به تو نشان دادند٬ سكه ی طلا را بردار. اين طوري هم پول بيشتري گيرت ميآيد و هم ديگر دستت نمياندازند. ملا نصرالدين پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سكه ی طلا را بردارم٬ ديگر مردم به من پول نميدهند تا ثابت كنند كه من احمق تر از آنهايم. شما نميدانيد تا حالا با اين كلك چقدر پول گير آوردهام. شرح حكايت 1 (دیدگاه بازاریابی استراتژیک) ملا نصرالدين با بهرهگيري از استراتژي تركيبي بازاريابي، قيمت كم تر و ترويج، كسب و كار «گدايي» خود را رونق ميبخشد. او از يك طرف هزينه ی كمتري به مردم تحميل ميكند و از طرف ديگر مردم را تشويق ميكند كه به او پول بدهند . «اگر كاري كه مي كني٬ هوشمندانه باشد٬ هيچ اشكالي ندارد كه تو را احمق بدانند.» شرح حکایت 2 (دیدگاه سیستمی اجتماعی) ملا نصرالدین درک درستی از باورهای اجتماعی مردم داشته است. او به خوبی می دانست که گداها از نظر مردم آدم های احمقی هستند. او می دانست که مردم، گدایی – یعنی از دست رنج دیگران نان خوردن را دوست ندارند و تحقیر می کنند. در واقع ملانصرالدین با تایید باور مردم به شیوه ی خود، فرصت دریافت پول را بدست می آورد. «اگر بتوانی باورهای مردم را تایید کنی، آن ها احتمالا به تو کمک خواهند کرد. » شرح حکایت 3 (دیدگاه حکومت ماکیاولی) ملا نصرالدین درک درستی از نادانی های مردم داشت. او به خوبی می دانست هنگامی که از دو سکه ی طلا و نقره ی مردم، شما نقره را بر می دارید آن ها احساس می کنند که طلا را به آن ها بخشیده اید! و مدتی طول خواهد کشید تا بفهمند که سکه ی طلا هم از اول مال خودشان بوده است . و این زمان به اندازه ی آگاهی و درک مردم می تواند کوتاه شود. هرچه مردم نا آگاه تر بمانند زمان درک این نکته که ثروت خودشان به خودشان هدیه شده طولانی تر خواهد بود. در واقع ملانصرالدین با درک میزان جهل مردم به شیوه ی خود، فرصت دریافت پول را بدست می آورد.. «اگر بتوانی ضعف های مردم را بفهمی می توانی سر آن ها کلاه بگذاری ! و آن ها هم مدتی لذت خواهند برد! » |
وصـــــیـــــــت نـــامـــه مدرن: از بوی گلاب بدم می آید ، همون آب معدنی کفایت می کند... ، نگید این رانی هلو دوست داشت ، سنگ قبرش رو با رانی بشوریما!! ، نوچ میشه ، من از مورچه ها دل خوشی ندارم ! آقایون فامیل ، به خاطر من سه متر ریش نزارید ! خانوم های فامیل ، خواهشا بالای سر قبرم جیغ و داد نکنید ، باور کنید من از همهمه و شلوغی بدم میومد ! مردم ، گناه که نکردم ! توی درایو E عکس دارم ، خوراک اعلامیه ، عکس پرسنلی نذاریدا ، اونا جلب ترحم نمی کنه ! بعد از مرگم هنوز میت رو زمین مونده هارد کامپیوترم رو بذارید تو مایکروفر ! یه کاری کنید درایو D بیشتر بترکه ! من اندک آبرویی داشتم در این خانواده !!! یه وقت ساندیس ماندیس دست فامیل ندیدا ... ساندیس خیلی بده !!! روی خرماها پودر نارگیل نریزید ، هم شکلش خز میشه، هم بد مزه میشه ! همون گردو بذارید لاش خیلی حال میده ! ( پ ن : هنگام تزئین حلوا دست خود را با آب و صابون بشویید ! ) پنج شنبه ها سر خاکم نیاید چه کاریه ؟ ترافــــیک ! فیس بوکم رو بلاک نکنید ، گهگداری باهاش پست بدید بیاد بالا جیگر رفیقام کباب شه ! به اقوام بگویید از اون تکست های مرگ برام بگن : مثلا هنگام دیدن قبرم بگن : خونه ی نو مبارک ! شایعه کنید قبل مرگش بهش الهام شده بود میمیره ! از اون دیالوگ هاست که مو به تن سیخ می کنه ها !! هنگام خاک کردنم یک بیل کوچک کنارم بگذارید ، شاید دلم برایتان تنگ شد !! :( و در آخر : بنویـسید بعد مرگـم روی سـنـگ ... با خطـوط نـرم و زیــبا و قشــنگ او خفته است در این گور سرد ... مرگش را دیده بود در یک پاییز زرد در 21 سالـگـی مــرد و در X سالـگــی بــه خـاک سـپــرده شــد ! |
اکنون ساعت 04:07 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)