من سرگشته هم از اهل سلامت بودم
دام راهم شکن طره هندوی تو بود |
به شكنج زلف تو هر شكن گرهي فتاده به كار من
به گره گشايي زلف خود كه ز كار من گرهي گشا |
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس |
دارم من از فراغش در ديده صد علامت
ليست دموع عيني هذا لنا العلامه |
صد نامه فرستادم و آن شاه سواران
پیکی نداونید و سلامی نفرستاد |
اي شاه تويي شاه جهان گذران را
ايزد به تو دادست زمين را و زمان را بردار تو از روي زمين قيصر و خان را يك شاه بسنده بود اين مايه جهان را باملك چكار است فلان را و فلان را خرس از در گلشن نه و خوك از در گزار... |
حافظ به ادب باش که واخواست نباشد
گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد |
حافظ دين بوالحسن بحر مكارم علي
كابخور جان ماست چشمه احسان او |
حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها |
از بهر صدر خواستمی اصفهان کنون
چون صدر غایب است چه کرمان چه اصفهان |
ای غایب از نظر به خدا می سپارمت
جانم بسوختی و به جان دوست دارمت |
نگاه گرم را سر ده به جانم تا دلی دارم
مرا دریاب ای برق بلا تا حاصلی دارم |
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود |
وی رفعت آسمان هفتم
باطل شده در زمانهی تو |
شکر به صبر دست دهد عاقبت ولی
بد عهدی زمانه زمانم نمی دهد |
باورم نيست ز بدعهدي ايام هنوز
قصه غصه كه در دولت يار آخر شد |
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن |
بنازم به بزم محبت كه آنجا
گدايي به شاهي مجاور نشيند |
ز غم کسی هلاکم که ز من خبر ندارد
عجب از محبت من که در او اثر ندارد |
سوز دل عاشقان شررها دارد
درد دل بیدلان اثرها دارد |
عاشقی را خوش جهانی است ای پسر
وان جهان را آسمانی دیگر است |
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
قرعه فال بنام من ديوانه زدند |
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
صدبار تو را گفتم کم زن دو سه پیمانه |
در انجمن عقل فروشان ننهم پای
دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد تا چند کنی قصه ی اسکند و دارا د0! روزه ی عمر این همه افسانه ندارد |
اينجا كسي در دوره نيست
عشق و جنون و ناله نيست پيمانه ها خالي ز مي اشك دل ديوانه نيست |
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت پس کوچه های دلم را جستجو نکرد اما مرا به عمق درونم کشید و رفت تا از خیال گنگ رهایی رها شوم بانگی به گوش خواب سکوتم کشید و رفت شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت علیرضا قربانی - فرهاد فخرالدینی - شب دهم |
شهريار اين همه کوشد به بيان تو ولي
چه به از عمق سکوت تو بياني گل من |
گل بی رخ یار خوش نباشد
بی باده بهار خوش نباشد |
سلامي چو بوي خوش آشنايي
بدان مردم ديده روشنايي سلامي چو روي خوش پارسايان به آن شمع خولتگه پارسايي |
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد |
سر عشق یار با بیگانگان هاتف مگو
گوش این ناآشنایان محرم اسرار نیست |
سر من از ناله من دور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست |
پادشاهي نه به دستور كند يا گنجور
نقشبندي نه به شنگرف كند يا زنگار |
شعر قبل رو اشتباه نوشتم اصلاحش می کنم:
سر من از ناله من دور نیست لیک چشم و گوش را آن نور نیست تن ز جان و جان ز تن مستور نیست لیک کس را دید جان دستور نیست |
دورم ز قرار و خواب از دوری تو
وز پرده برون شدم به مستوری تو گویی که کراست برگ مهجوری من انگشت به خود کشم به دستوری تو |
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ورنه مستوری و مستی همه کس نتوانند |
محتسب مستي بره ديد و گريبانش گرفت
مست گفت اي دوست اين پيراهن است افسارنيست |
من مست می عشقم هوشیار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد امروز چنان مستم از باده دوشینه تا روز قیامت هم هوشیار نخواهم شد |
بر سبزه نشست میپرستان چه خوشست!
بر گل نفس هزاردستان چه خوشست! ای گشته به اسم هوشیاری مغرور تو کی دانی که عیش مستان چه خوشست؟ |
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را |
اکنون ساعت 10:38 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)