طريقت شناسان ثابت قدم
به خلوت نشستند چندي بهم ف |
فریاد که آن ساقی شکرلب سرمست
دانست که مخمورم و جامی نفرستاد ع |
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کار بد مصلحت آنست که مطلق نکنیم ج |
جهانا سراسر فسوني و بازي
كه با كس نپايي و باكس نسازي ع |
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند چ |
چند گويي كه بد انديش و حسود
عيب جويان من مسكينند و |
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به ص |
صالح و طالح متاع خويش نمودند
تا كه قبول افتد و كه در نظر آيد ك |
کسی که حسن و خط دوست در نظر دارد
محقق است که او حاصل بصر دارد ع |
علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را
كه به ماسوا فكندي همه سايه هما را |
دوست عزیز، حرف انتخابی یادتون رفت. پس من با آخرین حرف یعنی الف ادامه می دم:
ای دل ار سیل فنا بیناد هستی برکند چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور ق |
قيامت مي كني سعدي بدين شيرين سخن گفتن
مسلم نيست طوطي را در ايامت شكر خايي ش |
شهری است پر ظریفان وز هر طرف نگاری
یاران صلای عشق است گر می کنید کاری ج |
اشتباه شد دوبار پشت سر هم پست زدم مجبورم با حرف انتخابی خودم مشاعره کنم!
جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی آب زلال من تویی بی تو بسر نمی شود ز |
ز همتت همه افتادگان بلند شدند
چو آفتاب كه ب آسمان برد شبنم مگر كمينه آحاد بندگان سعدي كه سعيش از همه بيش است و حظش از همه كم الف |
ای دل مباش یکدم خالی ز عشق و مستی
وانگه برو که رستی از نیستی و هستی ک |
كاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش
كي روي ره ز كه پرسي چه كني چون باشي م |
مرا چشمی است خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو ب |
بنشينم و صبر پيش گيرم
دنباله كار خويش گيرم ي |
یک دست جام باده و یک دست جعد یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست و |
وليكن نشايد كه تنها خوري
ز درويش درمنده ياد آوري |
بازم حرف انتخابی یادتون رفت...
یعقوب وار وا اسفاها همی زنم دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست ح |
حديث دوست نگويم مگر به حضرت دوست
كه آشنا سخن آشنا نگه دارد ز |
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را ر |
راه پنهاني ميخانه نداند همه كس
جز من و زاهد و شيخ و دو سه رسواي دگر پ |
پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود
عشق ورزی تو با ما شهره آفاق بود گ |
گفتمش در عين وصل اين ناله و فرياد چيست
گفت مارا جلوه معشوق در اين كار داشت ك |
کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند ل |
لایق به جان شاه جهانی باید
زین جمله دهی جملهستانی باید ن |
نه هر که چهره بر افروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند ض |
ضمیر پاک آن مرغ سخن ساز
چو این افسانه کردم پیشش آغاز ض |
ضیافت ها به روی موج برپاست
گل نیلوفرم مهمان دریاست ذ |
ذلت ده روزه فقر مایهی سد عزت است
عزت دنیا مخواه پایهی عقبا طلب ث |
ثناها کرد بر روی چو ماهش
بپرسید از غم و تیمار راهش ظ |
ظلم خیزد چو طبیعت شد حمق
درج آید چو دقایق شد شصت ح |
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را ع |
عشق او باز اندر آوردم به بند
كوشش بسيار نامد سودمند ژ |
ژاله بر برگ سمن همچون عرق بر روی او
لاله در صحن چمن مانند آن رخسار نیست غ |
غرق خونم که میخلد هر دم
در دلم خار خار دیرینه |
بازم حرف انتخابی فراموش شد...
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم هرگه که یاد روی تو کردم جوان شدم ت |
اکنون ساعت 12:43 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)